10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💀جنی💀 انتشار: 3 سال پیش 34 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خاب من بازم اومدم:( گلن ک مرد حال همتون خراب شد ن؟ ••یجوری میگم انگار چن نفر میخونن:( •• حال منم خعلی داغون شد این پارتم بدتر از اون
اشکای داغش کل بدن بی جونش رو زمین سرد میریختن همراه با اونا خون بازوشم اتاقو قرمز کرده بود توی اتاق کوچیکی ک باید توش پاهاتو تو سینه جمع کنی تا بتونی توش دراز بکشی بدون لباس گرمو نرمی با ی زخم بزرگو از اون بدتر حال خرابش داغونش کرده بود سرتاسر اتاق سنگی عکس مغز متلاشی شده ی گلن چسبیده شده بود بدتر از درد بازوش درد قلبش ازارش میداد عکسا دیوونش میکردنو نای نداشت بکنتشون شده بود ی دختر بی جون تحملش سخت بود سرشو بین دستاش گرفتو فشرد حالش بد بود خیلی بد صدای کیلیدی ک تو قفل در میرفت تو اتاق بلند شدو بعد باز شدنش دووایت وارد شد رو پاهاش نشستو سرشو خم کرد ک صورت جنیو ببینه ولی زیر اون همه مو چی معلوم بود لقمه نونی ک تو دستش بودو سمت جنی دراز کردو تا زیر موهاش برد بعد اینکه دید لقمه رو نمیگیره عقب اوردشو قطره اشکا خیسش کرده بودن دووایت:گریه کردن برات شرم اور نیس؟توکه ی دختر قوی بودی چیشد کوچولو؟؟ جنی ک نمیتونست جواب بده همونجوری نشسته بود دووایت لباسیو سمتش پرت کردو گفت:بپوشش چن دیقه دیگه میام دنبالت بعد بیرون رفتو درو قفل کرد جنی سرشو بالا گرفتو ب لباسو شلوار سفیدی ک روش با رنگ قرمز یا بهتر بگم خون متحرکا نوشته بودن A ک مخفف الکساندریا بودو داشت اون سردش بودو لباساشو ازش گرفته بودنو با لباس زیر نشسته بود بلند شدو بزور لباسو شلوارو پوشید کمی نگزشته بود ک در باز شدو دووایتو دونفر دیگه جلو در بودن جنی نمیتونست بلند ش یکی از ادمای همراه دووایت گفت:بلندش کنیم؟ دووایت لبخندی کنایه دار زدو گفت:ن لازم نیس پس اون موهای بلند ب چ دردی میخورن بعد نزدیک جنی شدو موهاشو سمت در کشید جنی با جیغ بلندی سعی ب ازاد کردن موهاش داشتو دووایت اونو از موهاش رو زمین میکشید:( کمی گذشته بودو جنی درحال تقالا بودو رو زمین کشیده میشد سرو کله نیگان پیدا شدو داد ارومی زد:دووایت!؟!؟!؟ دووایت وایساد ولی موهای جنی هنوز تو دستش بود نیگان:بهت گفتم با ملایمت بیارش بعد با لبخند نزدیک جنی شدو گفت:دخترا ضعیفن باید با مهربونی باهاشون برخورد کرد دووایت:اون ضعیف نیس نیگان اینا حقشه نیگان چاقورو از تو جیبش دراوردو گفت:ک اینطور پس کارای بد بدم کردی خانوم خانوما بعد رو زانوهاش نشستو چاقورو بالا بردو با شدت پایین اوردو همون لحظه بود ک موهای بلند جنی تو دستای دووایت جا موندو جنی زمین خورد نیگان دست بی جون جنیو گرفتو رو دوشش انداخت
چشاشو ک باز کرد تو ی اتاق بود رو تخت سفیدی سرم ب دستش وسل بودو حس سبکی میکرد با اونیکی دستش دستی ب سرش کشیدو متوجه موهای پسرونش شد موهای بلندو مشکیش رو زمین دیده میشد اطرافو نگاه کرد کسی نبود سرمو از دستش بیرون کشیدوبلند شد متوجه پانسمان بازوش شدو طرف پنجره رفت...خدای من...!!!! احتمالا طبقه پنجم ی ساختمون بود ولی ن ی ساختمون کوچیک این ساختمون ی کارخونه بود ی کارخونه بزرگ ادمای زیادی ک اون پایین بودن شبیح مورچه دیده میشدن اونقدری زیاد ک سفیدی حیاط دیده نمیشد....در اتاق باز شدو نیگان با لبخند همیشگیشو لوسیل رو دوشش وارد اتاق شد لوسیلو رو تخت پرت کردو سمت جنی رفت کنارش وایسادو گفت:قشنگه ن؟ ادمای زیاد من میتونن شهر شمارو داغون کنن جنی ک تازه متوجه حضور نیگان شده بود گفت:از این چیزا چی گیرت میاد؟؟؟ گریه دختری ک قبلا ی قطره اشکم جلو بقیه نمیریخت؟ یتیم کردن ی بچه ک هنو دو ماهشه؟ بیوه کردن ی زن؟؟؟گریه انداختن ی مردی ک همیشه مشید بش تکیه کردو هیچوق اشکشو ندید؟ اینا برات لذت بخشه؟؟ نیگان:یکم فکر کن عزیزم....شما سر جمع 60 نفر از ادمامو کشتینومن فقد دوتار کشتم خوب اونایی ک کشتین پدرو مادر کسی نبودن؟ جنی:میتونستی از در دوستی وارد شی میتونستی منو انتخاب کنی آ ش غ ا ل کم کم موج اشکاش شروع شد جنی:میتونستی اون دو ضربه ک و ف ت ی و تو مخ من بکوبی ع و ض ی میتونستی منو بکشی اخه چرا اون اروم اروم رو زمین افتاد نیگانم پایین اومدو کنارش نشستو با لبخند گفت:این بحصارو ولشون کن من دو راه برات میزارم 1_ادمم شی 2_همسرم بشی در قیر این صورت باید نوکرم باشی جنی با چشای اثر الود سرشو بالا کردو گفت: آ ش غ ا ل ع و ض ی چطور میتونی همچین چیزی بم بگی تو برادرمو کشی من تن ب همچین کاری نمیدم من ب خانوادم خیانت نمیکنمممممممم صدای دادش ادمای نیگانو ب اونجا کشوندو هردو نفری ک اومده بودن دستاشو میکشیدن سمت در خروجی اتاق اونم همش فحشو بدو بیرا میداد:لعنت بهت ل**ا**شی ه**ر***زه لعنت بت ادماش بردنش تو همون اتاقو بعد برگشتن یکیشون گفت:چیکارش میکنی؟ نیگان اخمی کردو گفت:نوکر
صبح بودو امادع رفتن ب الکساندریا بودنو جنیم با اون حال بدش خدمتکار خصوصی نیگان..............ریکو بقیه رفتنو ج.ج دروازه رو باز کردن نیگان مقابل ریک وایساده بود ریک با خشمو نفرت ب دهان خندان نیگان نگاه میکرد نیگان:ببین ریک خدمتکار جدیدمو ببین جنی با ی گروه از ادمای نیگان با ماشین وارد الکساندریا شدن پیاده ک شد دیگه موهای بلندش رو صورتش نبود لباسای خودش تنش نبودو مثه ی نوکر باش رفتار میشد نگاه زیر چشی ب ریکو ج.ج.ت انداختو با ادمای نیگان همراه شد چشاش کاسه خون بودو دیگه جای اشکی رو صورتش نداشت ولی حلقه های اشک تو چشاش معلوم بود ریک:تو ح....نیگان:هیسسسسس دوباره کاری نکن فکرم ب قطع کردن دست پسرت بیفته ریک دستاشو مشت کرده بودو نیگان سمت ج.ج.ت رفت نیگان:شما رو اون شب ندیدم زود باشید خودتونو معرفی کنید جیمین از سر اجبارو ترس گفت:من جیمینم اینام داداشام جینو تیهونگ نیگان نگاه عمیقی ب چهره هاشون انداختو گفد:نکنه شما اعضای همون گروه چینیه مسخره این اوه خدای من هروقت اهگاتونو میشنیدم عق میزدم جین:کره ای اون گروه ک دربارش حرف میرنی کره ای بود درضمن ما کسیو مجبور ب گوش دادن اهنگامون نمیکردیم مجبور نبودی گوششون بدی نیگان پوسخندی زدو اروم گفت:دووایت دووایت از تو کامیون بیرون اومدو با شدت تمام جینو کشیدو سمت بیرون الکساندریا برد ته:باش چیکار داری😖نیگان:نترس فقد میخوام یکم ادبش کنم بعد با خنده سمت الوویا رفت ک کنار ته وایساده بود روبروش وایسادو گفت:ببینم لاغر مردنی شما تو این برهوت ی لیموناد ندارین؟؟ته دستشو جلو الوویا گرفتو جلوش وایسادو اروم گفت:ن نداریم😡نیگان:هنوز نمیدونی قیرتی شدن جلو روی من چ عواقبی داره؟ اون چینیه ک مثه خودتون بود عاااا اوم اسمش گلن بود همون اونم واسه رگ قیرتش مرد الوویا ترسیدو گفت:هی هی هی تیهونگ مهم نیست بعد روبه نیگان گفت:اره ما پودر لیموناد داریم نیگان:افرین دختر کوچولو حالا برو برام ی لیوان لیموناد تگرگی درست کن😁 بعد روبه جیمین گفت:برو واسم موتور جنیو بیار جیمین اخمی کردو گفت:اون اینجا نیس😠میشون :هی من میدونم کجاس نیگان:جدی باشه پس عین ادم زود برش گردون میشونم از سر ترس سوار ماشین شدو با گاز طرف محلی ک موتور جنیو دیده بودن رفت با همون ماشینی رفت ک دوروز پیش گلن بغل دستش نشسته بود😢
نیگان:اوه راستی اون بیوهه کجاس همون ک اون شب شوهرشو کشتم ریک:مرده😡نیگان:اوخ از سرو صورت داغونشم معلوم بود مردنیه خیله خوب میخوام بازی کنم بعد با لبخند سمت الوویا رفتو دست ضریفشو کشید تیهونگ جلو اومدو الوویا با صورت داغون نشون داد ک بیشتر جلو نیاد ته وایسادو با دهن باز ب نیگان ک همینجور الوویارو میکشید نگاه کرد با سر تکون دادن نیگان جنی ی صندلی از تو ماشین بیرون اوردو رو زمین گزاشت نیگان الوویارو اونجا نشوندو لوسیلو تو دستاش گرفتو گفت:ب میشون بگو تا 30 دیقه دیگه اگه اون موتور اینجا نباشه ایشون ب قتل میرسه😁ریک درجا بی سیمو دراوردو گفت:تا 30 دیقه دیگه اون موتور کو*فتی باید اینجا باشه!میشون صدارو شنیدو درجا از ماشین پیاده شد موتور ک رو زمین وسط جاده افتاده بودو برداشتو تو در پشتی ون جا داد یکم ب جنگل خیره شد ی گوزن؟اونا واقعا ب ازوقه نیاز داشتن تفنگو برداشتو رفت تو جنگل زیاد دوئیده بودو 5 دیقه از وقتش گزشته بود رو زمین نشست پشت ی درخت پاش ی ثانیه لیز خوردو با دستی ک رو زمین گزاشت خودشو نگه داشت زمین خیس بود زیر پاشو نگاه کردو بعد با حسرتو گریه ب اطرافش اینجا همون جایی بود ک خودشو گلنو گرفته بودن اون زمین خیسم غرق خون جنی بود از جاش بلند شدو بیخیال گوزن شد بیحال طرف ماشین رفت متحرکا کم کم زیاد میشدنو طرفش میومدن تقریبا 10 تا متحرک پشت سرش میومدن اونم بیخیال سوار ماشین سدو سمت الکساندریا روند............نگیان:وقت تمومه😁 لوسیلو بلند کردو توچشای همه اشک جمع شد جیمین دستای تیهونگو گرفتو سرشو پایین انداخت تیهونگ با داد سعی داشت سمت نیگان بره ولی جیمین اجازه نمیداد😢 الوویا چشاشو ب هم زدو اشکای ریزی از گونش پایین ریختن صدای میشون بلند شد:هییی دس نگهدار....اوردمش نیگان ب میشون نگاهی انداختو گفت:بــــاوشه😁بعد لوسیلو کنار گزاشتو سمت ون رفت جیمین دستای تیهونگو ول کردو تیهونگ سمت الوویا رفتو تو بغلش گرفتش دم گوشش:خوبی؟ الوویا:اوم😩جیمین:نیگان😡نیگان روشو ب جیمین کردو گفت:کاری داشتی جناب چینی😁جیمین نفس عمیقی کشیدو گفت:میشه با جنی حرف بزنم؟؟ نیگان نگاهی ب سرو صورتش انداختو گفت 5 دیقه جیمین سری تکون دادو سمت جنی ک رو سکو نشسته بود رفتو کنارش نشست جیمین:خوبی جنی بش نگاه کردو گف:بم میاد خوب باشم؟ جیمین دستشو رو دست جنی گزاشت ک رو سکو بود بعد اروم گفت:کی برمیگردی جنی اطرافشو نگاه کردو گفت:برمیگردم!ولی معلوم نی کی جیمین سری تکون دادو گفت:با موی کوتاهم خوشگلی جنی لبخند اروم پر از دردی زدو گفت:این فقد جسممه روحم ن میتونه خوشگل باشه ن شاد بعد اروم بغلش کرد چون نیگان نزدیکشون بود باید در گوشش حرف میزد جنی:ب ریک بگو من نمیتونم برگردم الکساندریا میرم هیلتاپ بعد با صدای نیگان ک میگفت وقت تمومه بلند شدو سرشو تکون دادو تو ماشین نشست ادمای نیگان 3/4ازوقه هاشونو بردن😦
••خاااااب از اونجایی ک گوشی عزیزم وسط نوشت خاموش کردو همچی پرید از اینجا شروع میکنم ماشالاه همکارای گرامیم وقت ویرایش نمیزارن ک😐💔••موتورو اورده بودو دووایت صاحابش شده بود جنی سوار ماشین شدو نیگان با ی حدافظی گرم رفت..........وقت غذا بود ی صف بلند توی حیاط بود جنی ته صف بودو خدا میدونست کی ب آشپز میرسید غذا براش مهم نبود حالش بد بود چشش ب اتاق نیگان افتاد اون داشت بهش نگاه میکردو لبخند میزد دستشو تکون میدادو نگاهش رو جنی بود نفر پشتیش ک ی پسر بچه تقریبا 10 ساله بود صداشو اهسته کردو گفت:اون برادرتو کشته؟جنی سرشو خیلی کم کج کردو با نگاه ب عقب فقد ی دید کوتاه از کلاه پاره پوره پسرک گفت:اون فقد برادرمو نکشت پسر کمی تلو تلو خوردو گفت:خبر مرگ برادرت همجا پیچیده اینکه تو ی ادم قوی بودیو ب این حال افتادیم همینطور حتما خیلی دوسش داشتی ک مرگش داغونت کرده جنی:اوم پسر:اون بابائو داداش منم کشته جنی نگاهش رو نیگان بودو دستاش مشت پسر:من از اینجا بدم میاد دلم میخواد نیگان زودتر بمیره جنی:طولی نمیکشه...اون ب دست من میمیره پسر:خودتو ب خطر ننداز ما ارزششو نداریم اون مغز همرو شستو شو دادع الان از هرکی بپرسی اسمت چیه فقد ی جواب دارع امتحان کن جنی منظورشو نفهمید واسه همین دستشو ب شونه زن جلویی زدو گفت:هی تو اسمت چیه زن شونه هاشو بالا انداختو گفت:نیگان جنی تعجب وار بش نگاه کردو ب مرد پشت سر پسرک گفت:اسم تو چیه مرد:نیگان جنی منظورشونو نفهمیده بود پسر:اونا ادمای نیگانن..دوسش دارن گفتم ک ما ارزش نجات دادنو نداریم جنی:من واس شما هیچ غ ل ط ی نمیکنم واس خودم میکشمش پسر:ن اینطور نگو تو واسه داداشت میکشیش جنی سری تکون دادو گفت:ارع اون برادر منو...پدر ی بچه دوماهرو...همسر ی زنو...امید خانوادمو...کسی ک قلبم ب بودنش وصل بودو کشت بعد روشو ب جلو انداختو بدون اینکه بفهمه ب جلوی صف رسیده بود غذارو گرفتو رفت گوشه ای ب دیوار تکیه دادو غذاش نگاه کرد ی تیکه نون از کف دست کوچیک تر ک ی چیز سیاه رنگم توش مالیده بودن ولی غذای بقیه اسپاگتی بود! نونو بلند کردو محتوای داغلشو بو کرد...ارع اون غذای سگ بود...
از جاش بلند شدو همراه دووایت طرف اتاق نیگان رفتو دووایت فقط تا دم در همراهیش کردو بعد درو بست نیگان:به به خوشگل خانوم دنبالم بیا نیگان طرف در قرمز رنگی رفتو وارد راهرو شد کمی راه رفتو بعد در ی اتاقو وا کرد جنی وارد اتاق شدو با 10/12 تا زن روبرو شد همه لباسای شیک تنشون بودو هرکدوم رو ی مبلی ولو بودن یکی درحال لاک زدنو یکی درحال آرایش! اخه تو این شرایط کی همچین کارایی میکنه؟ نیگان:خیله خوب جنی...اینا زنای منن😁زناش!! اخه ادم چنتا زن دارع مگ؟ نیگان:توئم میتونی مثه اونا باشی لباسای مارک دار بپوشی غذای مجلل با ی عالمه رفاه جنی:توقع داری زنت شم؟؟مگه نمیبینی چقد خرابو داغونم همش واس خاطر توئه آ ش غ ا ل بیخیال من خولو بد سرد ع و ض ی شو قیافمو ببین چقد شکسته شدم چ شبایی ک تا صب بیداری کشیدم ناخونای عصبی ک روی دیوار میکشیدم بازم ارومم نمیکرد روم تاسیری نداش ببین چیکار کردی با من لامصب هرشب کارم شده گریه یا م س ت م تو اوج خوبی چطور اونو کشتی وقتی مشکلی نبود بین ما اصن تو ی درویی ی ادم پست شدی ی کسی ک با همه هس باشه هرجوری میخوای تا کن منم این کاراتو یادمه پس تو میدونستی چیه درد من تو میدونستی بدبختیم چیه حرف بزن عقب عقب میرفتو حرفاشو ب زبون میاورد اشکاش بی وقفه رو زمین میریختن همه زنایی ک اونجا بودن توجهشون رفته بود رو اون جنی: د لعنتی اون چیکارت کردع بود؟ی چیزی بگو چرا ساکتی بگو چرا اونو انتخاب کردی د بگو دیگه لامصب صداشو برده بود بالا نیگان فقد نگاهش میکرد جنی:میتونستیم حلش کنیم میتونستی اون لوسیل کوفتیتو تو سر من بزنی اخع چرا اون یکی از زنا جلو اومدو دستاشو رو بازوهای جنی گزاشتو گفت:عزیزم اروم باش حالت خوبه؟ جنی دستاشو کشیدو گفت:چرا نگران منی حالمو میپرسی حال ی روانی ک از این بهتر نمیشه بعد با ی نگاه نفرت بار ب نیگان گفت:آی هت یو آی هت یو نِیگِن😡 بعد با دو از اتاق خارج شد آنجلا(یکی از زناش😒)جلو اومدو گفت:چیکار کردی مگه؟ بازم ی نفرو کشتی اخه این چ قانونیه عزیزم تو میتونی با حرف حلش کنی نیگان:قابل توجهت اونا 60 تا از بهترینامو کشتن شری:نیگان همه میدونیم ک اونا حتی اندازه ی بند انگشتم واست ارزش نداشتن نیگان:من دلمو خنک کردن وگرنه اونا ب د ر ک
ب گوشه کوچیک اتاق تکیه داده بودو ب عکسای سر له شده گلن نگاه میکرد صدای پا اومد ی برگه از زیر در داخل اتاق شدو اون فرد با عجله از اونجا رفت جنی برگه رو برداشت داخلش ی کلید بود برگه رو خوند«بابت همچی متاسفم واقعا متاسفم موتورت دم در پارک شدع کلید در لابلای برگس امشب ساعت 10 باهم فرار میکنیم ولی هردو از ی راه جدا جنی کمکت میکنم فرار کنی درعوضش منو ببخش رأس ساعت 10 باید از اینجا بری بیرون نگهبانای در خروجی با من بقیش با تو سعی میکنم سالنو برات خلوت کنم بازم متاسفم.شری»..........ساعت 9 بود کلیدو ب در انداخت ب اینور اونور راهرو نگاه کرد کسی نبود سری بیرون اومدو تو اتاق جلویی رفت اتاق دووایت😡همه اتاقشو ب هم ریخت تختو شکستو اینه رو داغون کرد شیر ابو تا تح باز گزاشتو لباساشو با قیچی پارع پوره کرد رو ی برگه نوشت«میبینمت ب زودی سر قبرت» بعد لباسای خودشو پوشیدو ب ساعت نگاه کرد __9:50__وارد راهرو شد هیچکس نبود طرف پله ها رفت پله ها دوطرفه بودن پس باید دوطرفو میپایید از پله سمت چپ پایین رف ک یهو دونفر از پله سمت راست اومدن بالا سریع رفت پشت ستونا یهو سروکله شری پیدا شدو از بالای پله ها داد زد از پله ها بیاین بالا پیشم کارتون دارم دونفر با سرعت سمتش رفتنو جنیم جیم شد ب در رسید نگهبانا بیهوش بودن ب محل موتورا رفت موتورشو از پارکینگ بیرون کشیدو قفل فرمون ی ماشینم برداشت ی کرد پشت سرش صداش اومد:هی یاروئه جنی برگشتو تند نگاش کزد مرد دستاشو بالا بردو گفت:نه نه نه لط...جنی نزاشت حرفش تموم بشه ئو با قفل فرمون کارشو تموم کرد سوار موتورس شدو درجا زد رو گاز.............ریک:باید ی سری ب مگیو ساشا بزنیم کارل:من نمیام😞ریک:کارل تو باید قوی باشی پسرم مرگ گلن هممونو داغون کرده ولی باید بتونیم حقشو بگیریم پس قوی باش مگی بت احتیاج داره کارل:جنیم بهم احتیاج داره میشون:کارل تو نمیری پناهگاه ب وقتش نجاتش میدیم کارل از سر میز بلند شدو کمی بعد با عجله بیرون رفتو سوار ماشین شد خورشید طلوع کرده بودو میشونو بقیه هم سوار شدنو ریک طرف هیلتاپ روند.....نیم ساعت بعد رسیدنو وارد شدن همه پیاده شدنو مگیو ساشا همرو بغل گرفتن همه داغون همه پکر مگی لبخند دردناکی زدو گفت : ی سوپرایز خوب داریم ریک :چی؟ مگی کمی صداشو بالا بردو گفت:بیا بیرون
همه نگاها ب کانتینر مگی افتاد یکم گزشته بود همه ساکت بودن صدای قدمای سنگین یکی اومدو جنی از در کانتینر بیرون اومدو با دیدن ریکو بقیه چاقوی دستشو زمین انداختو سمت ریک دوئیدو سفت بغلش گرفت تو بغلش جمع شدو اشک ریخت ریکم بدون هیچ حرفی چشای پر از اشکشو مخفی کرد هردو زخمی هردو داغون....(بالا)کارل واینسادو سری سمت جنی دوئید اونم از تو بغل ریک بیرون اومدو با اومدن کارل تو بغلش از شدت بغل سفتش کمی عقب کشیده شدو سفت سفت کارلو بغل گرفت اونقدری سفت ک گرمای بدنشون ب هم انتقال پیدا کرد........ی نگاه ب بقیه کرد ک دورتر وایساده بودن خم شدو رو زانوهاش نشست ساعتش ک رو قبرش بودو نگاهی کردو حرفاشو شروع کرد:سلام....دیر اومدم انگار سر خوابیدن عبدیت حظور نداشتم صدامو داری داداش؟اخه زیر ی خروار خاک چیو میشنوی...رفتی با اینکه میدونستی تورو دوس داشتمو رو هیشکی نی اون حسی ک روتو بودو هس...گفتی پیشم میمونی ن؟ خودت گفتی نمیزاری بچت بی پدر بزرگ بشه دمت گرم اخرش تنام گزاشتی؟دلم واس هی گفتنت تنگ شدع.....من بی تو خستم ن! نمیتونم اصلن...یادته روز اول؟اون روز ک من نیم وجبی زدم تو گوشت...توئم فقد ی پوسخند زدی من خیلی بچه بودم...دیر فهمیدم معنی خانواده داشتنو...دیر فهمیدم با جونو دل عاشقتم دیر فهمیدم تو داداشمی ....دیر فهمیدم بدون تو هیچی نیستم....میدونم نمیتونی جوابمو بدی ولی...هعی اینا همه کمبود عقده هامه....نگران اون فسقلی نباش...حواسم بش هس...البت قول نمیدم چون شاید چن وق دیگه اومدم پیشت ولی تا اونجایی ک زندع باشم حواسم بش هس...پاشو خم کردو کنار قبرش دراز کشید😢ساشا:حالش خوب نیس😥ریک:بیاین از اینجا بریم اون میخواد تنها باشه مگی سری تکون دادو همه باهم رفتن....جنی:یادته گفتی واست با ارزشم؟یادته اون روزی ک سوفیا گم شد اون موقع ک بم گفتی ی پا کاراگام واس خودم؟یادته گفتم پیدا کردن رد پاها چشای قوی میخواد ؟یادته واس خاطر جیمی گریه کردم بعد زدم دست جیمینو ناکار کردم؟ واس همشون ببخشید... بعد بلند شدو لبخندی زدو گفت:مراقب خودت باش داداشی...ی جاییم اون دنیا واس من نگه دار
از سر جاش بلند شدو اشکاشو مالید ب قبرا نگاه کرد قبر گلنو آبراهام ی لحظه چشاشو بستو تو همون ی لحظه صدای گلن تو سرش پیچید:مَ......مَـ.....گ...ی😞اخرین کلمه ای ک ب زبون اورد چشاشو وا کرد ب اطراف نگاه کرد کسی نبود سمت کاخ سفید رفت مسیح رو پله ها ب ستونای تمیزو سفید کاخ تکیه داده بودو با دیدن جنی از جاش بلند شد چشای پف کرده ی جنی شاهد همچی بود جنی:بقیع کجان مسیح:ی ساعتی میشه پیش گلنی واسه همین بقیه رفتن پیش دکتر اسکات تا بچشو ببینن😞جنی:من ی ساعت پهلو گلن بودم؟ مسیح:ماکه پیشت نیومدیم ولی جیمین ی سری بت زدو گف چشات بسته بوده صداتم زده پا نشدی ببینم چن شب پیس تونستی خوب بخوابی؟جنی:اصن نشد بخوابم مسیح:ممکنه خوابیده باشی😞💔جنی ب اطرافش نگاه کردو گفت:نمیدونم....شاید مردم..حواسم نیس بعد سمت کانتینر دکتر اسکات رف گرجوری از پنجره بالا داد زد:مگه نگفتم نباید اینجا بمونن؟مسیح بالارو نگاه کردو بدون گفتن چیزی رف کانتینر دکتر اسکات رفت درو وا کرد مگی هنوز رو تخت بودو تصویر جنین رو شبکه کامپبوتر دیده میشد جنی کنار تخت مگی بود دست ب سینه ب یواره های کانتیمر تکیه داده بود یهو از جاس پریدو گفت:یونگی؟؟ ج.ج.ت با تعجب بش نگاه کردن! جین:جان؟ جنی: یونگیو کیکی اونا پناهگاه بودن جیمبن نزدیک شدو گفت:چی منطچرت چیه یونگی پیش نیگانه؟؟؟؟ جنی:ی پسر کره ای ک شبی گربس ته:مژمعنی خودش بود؟موهاش چ رنگی بود چشاش؟ جنی بی حوصله تر از قبل طرف در خروجی رفتو گفت:یونگی با موهای قهوه ای روشنو چشای سبز بعد بیرون رفت جینو جیمینو تیهونگ با تعجبو ترس ب هم نگاه میکردن................کیکی:یااااا تورو خدا یونگیا بیا از نیگان اجازه بگیریم ماهم براش کار کنیم یونگی:عزیزم همین ک تاحالا زنده موندیم جای شکر داره اون دحتره ک دیشب فرار کرد دردسر بدی بود خدای من چطوری باس حرف زدی کیکی:اسمش جنی بودو 21 سالش بود ازش معلوم بود حالش خرابه واسه همین اطلاعات میداد یونگی اگه نیگان بزاره سر ارتشیش بشیم شاید بشن دختررو پیدا کنیم اون تو حرفاش از جینو جیمینو ته ته میگفت!
یونگی:خودتم میگی حالش بد بوده شاید ی ارمی باشه خدا میدونه اخه ته جیکینو جینو اون دربه داغون میشناسه؟ کیکی چونشو اینورو اونور دادو گفت:تو این شرایط ادم میتونه با هرکسی اشنا شه مثلا خود تو اگه نمیومدی اینجا از کجا با من اشنا میشدی؟یونگی دسمال سفره های اتاق زنای نیگانو از رو میزا برمیداشتو همزمان گفت:کیکی تو چرغ اینقد مقایسه میکنی؟ کیکی:ا س ک ل 😐یونگی:پوفففف ای بابا از دست تو باشه با نیگان حرف میزنم شاید رئیس ی دسته از ادماس شدیم از این همالی ک بهتره کیکی:ممنون عزیزم😗عا راستی میدونی شریم همزمان با جنی فرار کرده؟ یونگی:اره خبرشو شنیدم همه میگن کار شریه ک جنیم در رفته کیکی:ویییییی فکرشو بکن جنیو پیدا کنیم بعد ج.ج.ت وایییییی خدااااااااا عالی میشه💖صدای در ب گوش رسیدو انجلای لوسلوسی وارد شد رو سر یونگی وایسادو گفت:ب نونا ناخونک نزن بچه جون یونگی:من از نونای شما چیزی برنداشتم انجلا:پس کیکی خانم بوده😡😒کیکی هنگ کرده بود اخه گشنه بودو غذاهم تا شام چیزی نداشتن یونگی با دیدن چهره ی کیکی سریع گفت:واقعا متاسفم خیلی گشنه بودم😅انجلا:این ی بارو ب نیگان نمیگم ...ب کاراتون برسید یونگی دست کیکیو کشیدو با ی ممنون گغتن از اتاق خارجش کردو با دو سمت اتاق خودشون بردو درو بست یونگی:چرا این کارو کردی ها؟ نمیدونی خطرناکه؟دفعه پیش ک یکی این کارو کرد چ بلایی سرش اومد؟ کیکی:اما من..یونگی: چ بلایی سرش اومد😡؟؟کیکی:تو کوره سوزوندنش😥یونگی:چرا کار میدی دست منو خودت😞کیمی:ببخشید...گشنم بود😭بعد رفت بغل یونگیا😗❤
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
دلم برای گلن تنگ شده، لجند🔥🔥🔥تست واکینگ دد منم بده باحاله منم خیلی داستانتو دوست دارم ادامه بده
سلام دینا من سوجینم
ببین میدونم این پیام میخونی با نه ولی لطفا این داستانو تو هر شرایطی که شده ادامه بده داستانت تکه عالیه
راستی چرا اسم جنی وقتی زدم تو اینترنت بازیگرای فیلمش جز مگی و بقیه جنی توش نبود
اینو ولش ولی لطفا پارت بعدو بزار من حمایتت میکنم
و اینکه کاشکی جنی به ته میرسید
چون جنی خود نویسندع اس...
و دیگه تو این اکانت نیس عزیز دل...
داستانشم ادامه نمیده
اخع چرراا🥺🥺
آجی کجایی؟
سیلام اکانتم باز پرید اجی دیگه ادامه نمیدم🙂💔
ع وا خب چرا همین جا ادامه بده
اخه هیچکسم جز تو هاکان نمیخونه
درک میکنم 😐 منم داستانهایی در ذهن دارم.. ولی چون استقبال نمیشه ب خودم زحمت نمیدم بذارم
اره دیگه اگه از بی تی اسو گروهای کیپاپ نباسه نمیخونن
چرا پارت بعد نمیاد 😐
عالی بود آجی میشی؟
عسل هستم ۱۲ ساله ۱۶ آذر میرم تو ۱۳ سال
پس چرا پارت بعد نمیاد ؟؟؟؟؟؟
لعنتیییییییی داستانت خیلی خوبه!
تکه!
راستی من سربازم😂
شناختی منو؟
ببخشید من یه مدت نبودم ب خاطر همین نتونستم بخونم اما الان خوندمش و اصن معرکههههه ست
😻🌈
چی بگم دیگه خیلی خوبه👌🏻🙂
الان داستان خودم و تورو مقایسه میکنم 😐😐😐
اعتماد ب نفسم رو از دست میدم 😐
چرا پارت بعد نمیاد؟
سلام عزیزم
جنی یه مشکلی براش پیش اومده وقتی برگشت میزاره
اجیم چش شده؟؟؟
چرا پارت بعد نمیاد؟
نمیخوام دخالت کنم ولی وقتی یکی به عاجیام توهین کنه غیرتم میزنه بالا یه بار دیه به عاجیم بی اجترامی کنی
خ
ش
ت
ک
ت
رو میکشم رو سرت 🙅🙅🙅🙅🙅🙅🙅🙅🙅🙅🙅🙅
واوووووو قربون عاجیم😍😍😘😘
خدا نکنه اجی ژون😊💋💙