11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 2,004 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام آلبالو های خوشمزه میتسوها😇👋 خوبین خانواده خوبن؟ 😐😹 برین سراغ داستان😹😹😹
سعی میکردم لبخندم از رو لبم نره چون عادت به خندیدن نداشتم😅... رسیدم به رستوران... لباسام رو پوشیدم امشب پیک بودم سعی کردم نزارم این موضوع حالم رو بگیره... طبق معمول منتظر یه سفارش بودم... تکیه داده بودم به موتور و با هندز فریم ور میرفتم که دیدم یه سفارش برام اومد خوندمش... چقدر آشنا بود پیتزا قارچ و گوشت با مخلفات حتی ادرس هم آشنا بود... هی صبر کن ببینم این آدرس خونه جیمین نیست... یهو حرف جیمین یادم افتاد که گفت امشب هم پیتزا قارچ و گوشت سفارش میده پسره ی دیوونه جدی جدی سفارش داد😂... با یه نیشخند سفارش ها رو گذاشتم تو باکس و جَک موتور رو بالا و راه افتادم... مدتی بعد:... رسیدم زنگ زدم... در با یه صدای تَق باز شد در رو هول دادم و رفتم تو🚶سوار آسانسور شدم و رسیدم به طبقه شون... در زدم سرم رو پایین گرفته بودم و کلاهم رو پایین کشیده بودم تو همون حالت در زدم... . یکی در رو باز کرد...
از روی دستاش حدس زدم جیمین باشه... سرم رو آوردم بالا و یه لبخند زدم اما نمیدونم چرا انگار جدی جدی لبخندم فیک نبود ایندفعه به هرحال...بعد دستمو دراز کردم و سفارشش رو دادم دستش مات و مبهوت داشت نگاهم میکرد... یه دست جلوش تکون دادم... من:خوبی؟😊. جیمین:ها؟آره... ممنون😶. من:خب پس خدافس👋. جیمین:👋.... . ادامه داستان از زبان جیمین: از لبخندش شوکه شده بودم... همون حالت بر گشتم تو خونه در رو بستم و نشستم رو زمین... کوکی(داداش جیمین😉):جیمین چیزی شده؟. جیمین:.... . کوکی:هی مسخره با توعم😐.من(جیمین):چیه؟. کوکی:میگم چه مرگت شد😑. من(جیمین):هیچی. بعد پیتزا رو گرفتم سمت کوکی و گفتم:برو شام بخور. کوکی:وا تو چی پس😐؟.من(جیمین):من اصلا گرسنه م نیست. کوکی:پس مرض داشتی غذا سفارش دادی😑. من(جیمین):مهم نیست بگیر غذاتو بخور دیگه. کوکی:باشه بابا بی اعصاب... .
بعد با یه لبخند صد متری پا شدم رفتم تو اتاقم... پهن شدم رو زمین... حرفام جدی جدی روش تأثیر گذاشته بود عررر... کوکی یهو بی هوا اومد تو اتاق... سریع خودمو جمع کردم... کوکی:تو معلوم هست چته نکنه عاشق شدی کلک😃... . من(جیمین): یه جوری میزنمت شهرداری بیاد با کاردک جمعت کنه ها😑. کوکی:به هرحال😌. دمپاییم رو در آوردم و افتادم دنبالش اونم با سرعت نور از اتاق رفت بیرون🏃... بچه پررو... حیمممم امشب پیتزا سفارش دادم تا خبر مرگم دوباره بهش بگم نزنه سرش فردا نیاد دانشگاه اما انقد شوک شدم کلا فیوزام پرید... ولی خودمونیم ها کسی اینجا نیست بیشتر قصدم این بود که ببینمش😅 یهو حرفای کوکی تو مغزم پلی شد... حرفای استاد برای اون نقاشی... نا خود آگاه دستمو گذاشتم جلو دهنم بعدشم یدونه زدم تو گوش خودم و گفتم: بگیر بخواب داری هَزیون میگی... .
کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد😴... صبح بیدار شدم زیر جلیقه یونیفرمم(رنگش سورمه ایه) یه پیرهن سفید پوشیدم با یه ژاکت طوسی روش و یه کروات سورمه ای زدم موهام هم از فرق باز کردم... یکم هم از ادکلن کوکی کش رفتم خدا کنه نفهمه😹... بعد کوله م رو برداشتم و راه افتادم سمت دانشگاه.... . ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):صبح دوباره صدای رو مخ زنگ ساعت از خواب ناز بیدارم کرد خواستم دوباره بزنم ساعت رو نابود کنم که یاد تصمیم دیشبم افتادم امروز با بقیه روزها فرق داره یه کش و قوسی آوردم و لبخند زدم بعد صدای زنگ رو قطع کردم😌... حاضر شدم رفتم جلو آینه یه لباس مشکی پوشیدم زیر یونیفرمم و موهامو باز گذاشتم اما پشیمون شدم لباش مشکی رو در آوردم و یه لباس صورتی زیرش پوشیدم موهامم دم اسبی بستم... کمدم رو باز کردم یه بارانی نازک سفید که پایین هاش هولوگرام داشت با ست کفشش رو برداشتم و پوشیدم... تغییرم چشم گیر بود😐😹ولی خوب شده بودم... دوباره جلو آینه لبخند زدم و....
گفتم:فقط یه امروز اگه خوشم نیومد دیکه انجامش نمیدم😊... و کوله م رو برداشتم و راه افتادم سمت دانشگاه.... توی راه نزدیک دانشگاه جیمین رو از دور دیدم کُتش رو دستش گرفته و داره راه میره یهو یه دستی کشید تو موهاش دوباره قلبم عین اسب بی افسار رَم کرد... چم شده قرار بود فقط یکم تغییر کنم... لبم رو گاز گرفتم و گفتم تمومش کن *ا/ت* نباید این رفتارا ازت سر بزنه احمق خانوم😑... و به راهم ادامه دادم اما واقعا یه جوریم بود از تغییر رفتارم خوشم اومده بود شاید واقعا سونگهون و جیمین راست میگفتن سونگهون هم همیشه مثل جیمین بهم میگفت تغییر کنم شاید حق با اوناست :) لبخندم رو رو لبم نگه داشتم و از کنار جیمین گذشتم و وارد دانشگاه شدم... . و رفتم برای اولین بار هم که شده ته نیمکت نشستم حداقل یه امروز باب دل مردم باشم😊 جیمین وارد کلاس شد یهو منو دید و سر جاش خشک شد... با تعجب نگاهش کردم به خودش اومد و اومدم سمتم...
وقتی اومد نزدیک سر پا وایساد چند ثانیه ای... . من:نمیشینی... . جیمین:منتظرم بیای بیرون برم بشینم دیگه... . من:یه امروز رو سر میز بشین حس خوبی داره اونجا نشستن... . جیمین:جا...جانم؟. گوشه کت توی دستشو گرفتم و کشیدم و گفتم: دِ بشین دیگه😅... . میخکوب شده بود سرجاش... منم بودم همین واکنش رو داشتم با اون اخلاق هام روز اول و الان حقم داشت شوکه بشه... همه بچه ها ریختن رو نیمکت مون... (اینجا هر اسمی رو که دیدید نا آشنا ست بدونید از بچه های کلاسه😊) جِینی:اووووو *ا/ت* خوشتیپ کردین ها امروز هردوتاتون ببینم خبریه... . نزاشتم ادامه حرفش رو بگه که بلند گفتم: نه... . جوی که برق از تو سر جیمین پرید... . جِینی : اوکی اوکی😹. سارا:ولی *ا/ت* من دوساله باهات تو یه کلاسم انصافا اینجوری خیلی بهتری همینجوری بمون😇. یه لبخند زدم دورم شلوغ بود با همه خوب بودم همه باهام خوب بودن فقط باید یکم من تغییر میکردم... البته...
البته دلم نمیخواست خیلی دختر پلاس و ولو از این خیابونیا باشم که به همه میخندن و.... فقط دلم میخواست با آدما دوست باشم ... 😊. بعد کم کم بچه ها رفتن سر جاشون جیمین یدونه زد به دستم و گفت:خوشحالم اینجوری میبینمت😇. من: حرفای تو و سونگهون کمکم کردن... . جیمین: داداشت؟. من:اوهوم آره اونم مثل تو حرف میزد تصمیم گرفتم به حرفتون گوش بدم البته نمیدونم کار درستیه یا نه توش یکم شک دارم... . جیمین:شک نداشته باش اینجوری خوبی😃. من:ممنون😅. بعد استاد اومد سر کلاس... و درس رو شروع کرد... . داستان از زبان جِینی :احساس می کردم جیمین و *ا/ت* به هم یه حس هایی دارن پس رفتم یکم ازار و اذیت کنم😹وسط درس خودکارم رو انداختم زمین و رفتم زیر میز و بند کفش هاشون رو به هم گره زدم به به چه شود😹😹... و بعد از انجام عملیات برگشتم سر جام و به درس گوش دادم... . ادامه داستان از زبان جیمین: ....
استاد داشت درس میداد برای اولین بار واقعا خسته شده بودم از درس چون خیلی کند بود میخواست یه چیزی بنویسه سه قرن طول میکشید😐💔... که خدا رو شکر یکدفعه زنگ خورد... سریع وسایلم رو جمع کردم و خواستم بزنم بیرون از جام بلند شدم *ا/ت* هم همزمان بلند شد... داشتم میرفتم بیرون که *ا/ت* هم بتونه بیاد بیرون... یهو پام به یه چیزی گیر کرد سعی کردم تعادلم رو حفظ کنم ولی بدتر به جلوم پرتاب شدم... چشمامو محکم بستم و فقط فهمیدم دستام محکم خورد به میزمون وقتی باز کردم چشمامو دیدم *ا/ت* بین دستام قرار گرفته و افتاده رو میز(😶😍)ضربان قلبم رفت تا عرش الهی سریع خودمو کشیدم عقب... . بعد به کفشام نگاه کردم. *ا/ت*:چرا همچین کردی... .من(جیمین):نگاه کفشامون رو یکی گره ش زده بهم ببخشید نمیدونستم تعادلم رو از دست دادم😧... . *ا/ت*: همین یه بند کفش رو کم داشتیم... . من(جیمین):مهم نیست بیا بریم تو حیاط یکم باش ور بریم شاید باز شد😐... . *ا/ت*:بریم... .
و بعد رفتیم سمت حیاط🚶خیلی سخت بود راه رفتن چون باید قدم هامون رو هماهنگ بر میداشتیم اما هرجور شده به حیاط رسیدیم..... روی یه نیمکت نشستیم... *ا/ت* پوفی کشید و گفت:یه امروز ما اومدیم خوب باشیم گند خورد تو این زندگی😑. یدونه زدم بهش و گفتم:نباید انقدر زود کوتاه بیای بعدشم از خدات باشه کفشت به کفش من گره خورده😝... . و واسش یه شکلک در آوردم... یهو زد زیر خنده و گفت:مسخره😹. همینجوری داشتم با بند کفش مون ور میرفتم که یهو باز شد... من(جیمین):اینجا رو ببین... . *ا/ت* چیه چیشد؟. من(جیمین):پاره شد... . *ا/ت*:چ... چی😶؟. من(جیمین):شوخی کردم باز شد😂. *ا/ت*:چقدر تو خیارشور و بانمکی اخه😐... . من(جیمین):خب دیگه از شرم خلاص شدی... . *ا/ت*:آخ گفتی😹👌... . قیافه م رفت تو هم... یهو *ا/ت* یکی زد به پهلوم و گفت:شوخی کردم موچی😹.
من(جیمین):موچی؟😶. *ا/ت* همینجوری که داشت بلند میشد گفت:لپات شبیه موچیه... . و رفت... وای خدایا خر درونم داشت از خوشحالی جفتک مینداخت(😂😹) تا حالا هیچکی بهم نگفته بود موچی... کم کم بلند شدم و رفتم سر کلاس... . رفتم و سر جام نشستم سعی میکردم با *ا/ت* چشم تو چشم نشم یهو دیدی ایندفعه باغ وحش درونم رَم کرد(😹) همینجوری با مدادم ور میرفتم که مربی ورزشمون اومد تو کلاس این زنگ ورزش داشتیم... . ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من):وای خدا رو شکر این زنگ ورزش داریم و از همه مهم تر مربی مون مال ترم پیشه خیلی مربی خوبی بود هر چند من زیاد تو بازی و ها و نرمش ها شرکت نمیکردم😑. مربی:سلام به همه... . همه بچه ها باهم:سلام... . مربی:امروز یه بازی گروهی و تحرکی میخوایم انجام بدیم آماده شین که بریم تو حیاط😊. همه بچه ها خوشحال شدن و وسایلشون رو جمع کردن.
پایان پارت چهارررررررررررر💛💜💛💜💛💜💛💜💛
خب یه چالش: کدوم یکی از شخصیت ها رو دوست دارید؟ کوکی؟ جیمین؟ *ا/ت*؟ جِینی؟
چالش دوم:از نظر شما*ا/ت*کدوم اخلاقش بهتره؟
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
136 لایک
عالی بود💜
داستانت عالیه فقط یه سول اینا رشتشون چیه که تو دانشگاه هم هنر دارن هم ورزش هم ریاضی 😐بعد یه چیزه دیگه ایا میدانید در دانشگاه چیزی به نام یونیفرم وجود نداره😐💔 و همه با لباس های معمولی به دانشگاه تشریف می برن همین دیگه خلاصه مرسی داستانه عالیی هست
کراش زدم رو این ایموجی
ععععععععععععععرررررررررررررررر
ععععععععععععععرررررررررررررررر💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💙
پارت بعد رو بزااااااار تروخدااااا
سلام اجی نازم خوبی ♥
منم خوبم مرسی خانواده هم سلام میرسونن 😐
اجی خیلی خیلی قشنگ بود محشر بود هرچی بگم کم گفتم 😊
ج چ: جیمین
ج چ: رفتار جدید ا/ت
من خودم خیلی شبیه جیمینم بیشتر رفتاراش شبیه منه 😂💔ولی خداروشکراز بقیه اعضا هم بهم یک چیزی رسیده 😹😐
اجی بازم میگم عالی بود 💜😍💜😍
موفق باشی عجقم 😘🌹
خوبم فدات 🍀💞🐼 تو خوفی؟
مرسی لاوم💗💜
ایشالا تو هم همیشه موفق باشی😺❤
ی نهایتتتتتت عالی بودددددددددد ادانه موخوامممممم
ج چ:کوکی
ج چ:اخلاق جدیدش
من پارتتت بعددد میخوامممم
مرسی ازت عاجو مهربونم🐼💞🍀
عا راستی یه چیزی کوکی رو واسه تو اوردما😸 حالا نقشش پر رنگ. تر هم میشه... کلا نقش های کم رنگی که فکر میکنین کمرنگن پر رنگ میشن... شایدم بعضیاشون نشن... یکی توضیح بده چی گفتم😐💔😹😹😹
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی😻😻
چ ج 1: جیمینننننن😙😙
ج چ 2: اخلاق جدیدش😄
تنکیو بیب😇💜
عالیییییییییییی
چالش:جیمین
کامسا💞
خودمم جیمین😹
عاجی عالیی بوددد فوقعلعاده محشرررر عررر خدااا خیلی عالیی بودد ببخشید از ذوق زیاد یادم رفت سلام ونم 😂😂💔😐سلام خوبی خانواده خوبن سلام برسون خودت خوبی 😂چ:خوب جیمن و کوکی رو که خیلی دوست دارم بهتره نگم جینی رو که اره خوشم اومد از اون کرم ریزاس مثل خودم اتم که این اخلاقشش خیلیییی بهترههه اجی بی صبرانههه منتظر پارت بعدمم😍😍😍😍
ممنون لاوم نظرت خیلی انرژی داد😻🐼🍒