سکوت دریا ¹⁶ پایان ما👋🏻💜

تقریبا پنج ماه از فرودگاه و قضیه سوپرایز میگذره..🙆🏻‍♀️..و..امروز جشن شکرگزاریه:) و..و..من باردارممم😂🤰🏻..میدونم..میدونم بسی زووود😐😂 ولی خو چ میشه کرررد؟؟ امروز میخوام توی جشن ب همه بگم..چون هنوز کسی نمیدونه جز الیسا..اینم نگفتم ک من و آدام سه ماه پیش ب طور رسمی ازدواج کردیم🧘🏻‍♀️

خب بگم ک چطور فهمیدم..😉😂 دوروز بود که حالم بد بوود..وقتی داشتیم میخوابیدیم آدام گفت:"بنظرت؟..ت هم به همون فکر میکنی؟" گفتم:" عهه نگوو..من آماده نیستم" گفت:" هوفف نه امیدوارم نباشه.. " گفتم:" شبت بخیر" گفت:" شب تو هم بخیر👋🏻😐 "

فرداش رفتم آزمایشگاه و دیروز جوابو گرفتم🤷🏻‍♀️😐👋🏻 آدام بهمن یه تور داره..آدام تقریبا یه بند معروف تو آمریکا شده‌ و سالانه ۳۰ تا کنسرت ت سراسره جهان داره🥺 منم که از همون روز به بعد به نیویورک رفتم.. و به کالج ویالونیست ها راه پیدا کردم(از خودم در اوردما😐😂)

چهار ساعت بعد: آدام ا مده بودخونه و قضیه رو بهش گفتم..😭😐😂 خیلی سخت بووود ولی خودش فهمید🤷🏻‍♀️ اولش سرش رو گزاشت رو پام و گریه کرررد.. آخرین بار که اینطوری گریه کرده بود وقتی بو ک تو کما بودم🥺🙂😂 اول فکر کردم ناراحته و بهش گفتم:" اوکی..اگه بخوای..میتونم.." سریع گفت:" شوخییی میکنییی؟؟" بعد بلند شد و منو بغل کرد و چرخوند😻🥺

بلند شدیم و برای جشن آماده شدیم🧘🏻‍♀️💜 ( چون پارت آخره خیلی کمه مودونم🙂😂)

وقتی همه اومدن ..و ما سر سفره بودیم موضوع رو گفتم..😭😂 همه خوشحال شدن و الیسا گفت:" هوففف بلاخره دیگه یه راز نیستتت😭" گفتم:" فقط یه روز بود😐💔" بعد کلی خندیدیم و رقصیدیم💃🏻😌😂

اون شب قرار بود ویلی و الیسا بمونن خونه ما..اها راستی درباره اونا.. اونا هنوز ازدواج نکردن ولی هردوشون عالیننن🥺💋 الیسا و ویلی الان هردو تو بخش اورژانس بیمارستان سانفرانسیسکو کار میکنن🙆🏻‍♀️💜 اونا عالین:) اوو اینو ی بار گفتم😐💔😂

اینم از داستاااان هوفففف ب خدا حوصله دیگه ندارمم😭🙂😭😂 میدونم کم شدددد😭😐😂

نانای نانای نانای نای😐😂

احتمالا ی فیک مربوط ب بی تی اس بنویسم..ولی قول نمدم😌🥺 مرسی از همه کسایی ک از اول باهام بودن..💋🙆🏻‍♀️💜 و عاجی کاترینم و عاجی متیناام که از همون پارت یک بهم انگیزه دادن♡^^