11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 2,071 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هر روز دارم یه پارت واستون میزارم... درس هم مهم نیس😹👌 برو سراغ پارت جدید :)
یه دست کشیدم رو لبم دیدم داره خون میاد... دستش سنگینه چقدر دختره بی اعصاب😑... خواستم بی محل بهش برم سر کلاس که یه چیزی هی تو گوشم میگفت برو دنبالش... اَه کلافه شدم😣 و دویدم رفتم دنبالش🏃... کل حیاط رو زیر رو رو کردم تا از کنار آب سرد کن رد شدم... یکم رفتم جلوتر دیدم کنار آب سردکن نشسته زانو هاشو بغل کرده و به جلو زُل زده... رفتم جلوش رو پاهام نشستم و نگاهش کردم... سریع روشو برگردوند... *ا/ت*:چرا اومدی دنبالم برو... . صداش بغض آلود شد از جاش بند شد و اومد سمتم منم بلند شدم... هی اومد جلو تر تا کوبیدم به دیوار و با دستاش چندتا مشت بی جون زد بهم و در همون حال گفت: برو دیگه نمیخوام ببینمت... . گریه ش در اومد و ادامه داد: از وقتی دیدمت غرورم شکسته همش گریه هامو میبنی از راز هام خبر داری از دستت کلافه شدم میدونی چیه تو هیچ فرقی با بقیه نداری همش اشتباه میکردم راجع بهت... فقط فرقت اینه که با کلاس تر شاید به نظر بیای😭😭😭بفهمممم دیگه نمیخوام ببینمت😭.
بعد ازم فاصله گرفت و داشت دور میشد ازم و راه خودشو گرفته بود که بهش گفتم:باشه فقط یادت باشه دیروز به اوپات گفتی که بالاخره یه دوست پیدا کردی امیدوارم داداشت ناراحت نشه که بهش دروغ گفتی... . برگشت و بهم نگاه کرد شدت گریه هاش بیشتر شد و با سرعت ازم دور شد🏃🏃... . اَه اخه این چی بود گفتم... چرا گفتم بهش که میدونم... خیلی احمقی جیمین😣... با اعصاب خورد رفتم سر کلاس... هنوز استاد نرسیده بود ولی تا نشستم استاد هم رسید... اصلا تمرکزم سر درس یه جا جمع نمیشد اعصابم خورد ود از خودم بدم میومد😣😥... کلاس ریاضی تموم شد رفتم تو حیاط رفتم همونجا که با *ا/ت* حرف زدم دیدم گیر سرش افتاده همونجا که نشسته بود... . گل سرش رو که دیدم نا خود آگاه اشک تو چشمام جمع شد😢... نمیدونم چه مرگم شده بود یه دونه زدم به صورتم تا به خودم بیام...
تصمیم گرفتم گیرش رو بندازم تو صندوق گمشده ها... ا... ام... اما... نه بیخیال....اخه... چه مرگم شده چرا دلم میخواد به یه بهانه ای ببینمش سر کلاس ریاضی هم میخواستم خودم بزنم به مریضی بزارن برم خونه تا بتونم بگردم شاید بتونم *ا/ت* رو پیدا کنم... اخه تو چِت شده پسر😥... گیرش رو گذاشتم تو جیبم... شاید اینا نشونه باشه که بتونم ببینمش و عذر خواهی کنم ازش😟... زنگ آخر هنر داشتیم... همه مشغول کشید نقاشی با ابرنگ بودیم که تصمیم گرفتم روحیات الانم رو بکشم... استین هامو زدم بالا... بوم نقاشی رو کامل سیاه کردم همه بچه ها داشتن با تعجب نگاهم میکردن(😕)... . شروع کردم مخلوط کردن رنگ قرمز و سفید(قرمز معنای جنون و اَتَش عشق رو میده سفید هم به معنای پاک بودنه اما جیمین خودش معنای این رنگ های که داره ترکیب میکنه رو نمیدونه فقط داره خودشو روی بوم خالی میکنه)
وقتی کارم تموم شد تازه به خودم اومدم دیدم دستام همه رنگی شده از استاد اجازه خواستم که برم دستامو بشورم که استاد اومد سمتم گفت: اول بزار کارت رو ببینم... . استاد:پسر این محشره تو کلاس میری؟. من(جیمین):چ.. چی؟ نه من کلاس نمیرم... . استاد:اسم تابلوت رو باید بزارن مرز جنون😍. من(جیمین):چی چرا؟😶. استاد:سرخ به معنای جنون و اَتَش عشقه سفید هم یعنی پاک بودن که رنگ مشکی این ترکیب رو قشنگ تر کرده تابلو فقط میتونه یه معنی از مرز جنون داشته باشه😍کارت حرف نداشت یه نمره عالی پیش من داری پسر... . کُپ کرده بودم اما من قصدم این نبود حتی معنای رنگ هارو نمیفهمیدم فقط داشتم روحیاتم رو روی بوم خالی میکردم... تو فکر بودم که با صدای استاد به خودم اومدم... استاد:حالا میتونی بری دستاتو بشوری... یه لبخند زدم و رفتم سمت دستشویی... داشتم دستامو میشستم هنوز تو فکر حرفایی بودم مه استاد میزد😶... یعنی... یعنی چی اینا؟ شایدم خودم نفهمیدم یه سری رنگ الکی ترکیب کردم اینجوری شده بهتره از فکرش بیام بیرون😐.
بعد برگشتم سر کلاس که دیگه زنگ خورد و درس های امروز هم تموم شد واسه زنگ هنر کُت یونیفرمم رو در آورده بودم اومدم برش دارم که دیگه کم کم وسایلم رو جمع کنم و راه بیفتم سمت خونه که یه چیزی از تو جیب کُتم افتاد😶خم شدم برش داشتم... گیر *ا/ت* بود گیر *ا/ت* رو برداشتم و سرم رو بالا اوردم یهو سرم خورد لبه بوم نقاشیم😫... سرم رو گرفتم و بالا اومدم یه نگاه به گیر تو دستم کردم و یه نگاه به تابلو ... نه... نه امکان نداره... گم شو برو خونه پسر کم به این چرندیات فکر کن الانم میری گیرش رو میندازی توی صندوق گم شده ها... سریع اماده شدم و رفتم سمت صندوق گمشده های دانشگاه🚶... و ان انت مش اون تو و راهمو گرفتم و رفتم سمت خروجی دانشگاه... تا دم در خروجی یه سره با وجدانم بگو. مگو آخرش هم یه نگاه به پشت سرم کردم دیدم هنوز وقت هست بدو بدو رفتم تو دانشگاه دوباره🏃🏃و رفتم سمت صندوق گمشده ها و گیر رو پیدا کردم و دوباره برش داشتم...
بعد با سرعت نور راه افتادم سمت خونه... ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من): چرا چرا باید جیمین همه چی رو میفهمید اصلا از کجا فهمید😭😭😭خدایا من چقدر بدبختم😭دیگه نمیتونم برگردم به اون دانشگاه کوفتی...😭. امروز هم به جای دانشگاه همش تو خیابون هام دیگه خسته شدم خدا😭😭😭جیمین دیگه آدرس محل کارم هم داشت... اگه اون شب پیک موتوری توری نبودم این اتفاقات نمیفتاد حتی آدرس محل کارم هم نمیفهمید... الان مجبورم برم و از کارم استفا بدم😥... راه افتادم سمت رستوران... میخواستم وارد رستوران بشم که دیدم جیمین از بریدگی کنار رستوران داره میپیچه و میاد سمت من یهو باهام چشم تو چشم شد... هول شدم و شروع کردم به دویدن🏃🏃... کلی راه دویدم از خستگی سرعتم کم شده بود که یهو یکی از پشت کیفم رو گرفت و کشید سمت عقب...
سعی کردم تعادلم رو حفظ کنم و به زور وایسادم... جیمین بود گفتم:ولم کن چی میخوای از جونم... . با دادی که سرش زدم و رفتار امروزم انتظار داشتم اونم شروع کنه داد زدن که یه لبخند زد اخمام یهو محو شد با رفتارش گفت:امروز گیر سرت رو همونجا که نشسته بودی جا گذاشتی😊. بعد دستمو گرفت و گفت: بیا اینم گیرت😊. من:چرا سعی میکنی پسر خوبی باشی میخوای من رو بد جلوه بدی؟ که تو. خوش اخلاقی ولی من بد اخلاق. جیمین: نه تو چرا نسبت به همه چی بد بینی چرا انقدر از گذشته ت فرار میکنی؟. من:چون تو. هیچی نمیدو.... . که پیر وسط حرفم و گفت: تو که میدونی همه چی رو میدونم پس نگو نمیدونم بهم بر میخوره. من:گیریم که همه چی رو. بدونی که چی میتونه من رو درک کنی؟. جیمین: شاید تونستم... شاید تونستم از این افکار منفی نجاتت بدم😟.
جیمین: چرا انقدر از گذشته ات فرار میکنی... بخدا خیلیا مثل تو هستن که خانواده شون رو از دست دادن تقصیر تو که نیست... تقصیر تو که نیست مجبوری کار کنی بعدشم مگه کار کردن جرم اگه دزد بودی آره جرم بود اما تو داری واسه زندگیت تلاش میکنی این مدال داره نه خجالت😊. من:اصلا درکت نمیکنم نمیدونم چرا سعی داری کمکم کنی... اما به کسی نگو ولی احساس میکنم حرفات چرند نیست... و... . نمیتونستم اعتراف کنم که داشتم اشتباه میکردم راجع بهش... . جیمین:نمیخواد واسه من غرور تو بشکنی تو اشتباه نکردی از نظر خودت حرفات درست بوده😊 راستی فکر نکنم لازم باشه بگم امشب یه سفارش پیتزا قارچ گوشت میخواما😋😉. زیر لب گفتم:بچه پررو... . جیمین:چیزی گفتی😐؟. من: نه😅. جیمین:فردا بیا دانشگاه...اگه هم با وجود من ناراحتی یا حس میکنی ادم راضی داری نمیتونم باشم بگو من دانشگاهم رو. عوض میکنم لازم نیست تو قید درس رو بزنی... .
بعد کم کم ازم دور شد و دستی تکون داد و رفت... یهو قلبم عین گور خر تو سینه م شروع کرد به جفتک انداختن منم عین این معلول ها دستم رو اوردم بالا و واسش دست تکون دادم... بعد با همون دستم یدونه زدم تو صورت خودم... شتر گاو پلنگ احمق... اخرین بارته اینجوری میکنی ها😠... بعد راهمو کج کردم و رفتم سمت خونه م... که یهو یادم افتاد میخواستم برم رستوران و استفا بدم... اما شاید واقعا... شاید که نه واقعا جیمین پسر راز داریه شاید بتونه نگه داره راز هامو... پس فعلا از تصمیمم بیخیال شدم و کلید رو تو در چرخوندم و رفتم تو خونه🚶. گیر سرم که جیمین بهم پسش داده بود رو تو دستم میچرخوندن و خودمو پر کردم رو مبل... یعنی حالا دیگه میتونستم خوش اخلاق تر باشم باهاش تا با هم دوست باشیم... اما غرورم چی؟ یهو با همون دستم دوباره زدم تو گوشم و با خودم گفتم:تمومش کن این غرور مسخره رو...
یه عمر با این غرور مسخره همه رو از خودت روندی😤... یه بار هم که شده خوب باش امتحان کن این خوب بودن رو شاید خوشت بیاد... شاید جیمین حالا که همه چی رو میدونه اگه دست از این اخلاق مزخرفت برداری حاضر شه باهات دوست شه تا دیگه تنها نباشی عین افسرده ها به دار و دیوار نگاه نکنی... یه نفس عمیق کشیدم... تصمیمم رو گرفتم فقط یه بار امتحانش میکنم... رفتم جلو آینه طبق معلوم پوکر بودم😑... ولی عزمم رو جزم کرده بودم پس یه لبخند زدم☺ و رفتم بالا و لباس هامو پوشیدم البته دیگه لباس سیاه نه رنگ روشن تر و راه افتادم سمت رستوران... که یهو یکی حواسش نبود پا گذاشت رو پام... اون آدم شروع کرد عذر خواهی کردن دوباره اخلاق مزخرفم اومد سراغم خواستم عصبی بشم که دوباره این جمله رو با خودم تکرار کردم: یه بار امتحان کن یه بار خوب باش... .و به طرف مقابلم لبخند زدم و گفتم:ایرادی نداره بفرمایید😊. هنوز هم نمیدونستم کار درستم غرورمه یا رفتار خوبم اما اینجوری که الان هستم حس یکم بهتری بهم میده :)
پایان پارت سههههههههههه💜💛💜💛💜💛💜💛💜
میدونم خیلی خز شده اما به نظرتون ادامه بدم؟😀
شما را با این سوال رو اعصاب تنها میگذارم😹👌
مراقب خودتون و جذابیتتون باشید😎فعلا بای بای👋💜
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
154 لایک
عالی بود💜
اقا من اولین داستانمو نوشتم ترو خدا برین ببنید و نظر بدید ممنون 💜💜
ععععععععععععععرررررررررررررررر💜💜💙💙💙
وقتی میگی ادامه بدم یا نه دلم میخواد خاکشیرت کنم 😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣
سلام اجیا من تازه امدم تستچی ترخداد نبال کنید🥺
عاجو بی نهایت عالی بود زود پارت بعد رو بزار💙
چشم عشخع دل من •-•🍒💗💞
فدات💙
BTS_Love
| 2 روز پیش
سلام شنیدم هیچکی رو به یاد نمیاری دیشب تا صبح تو فکرت بودم کاش زودتر خوب شی آجی نازی خیلی نگرانته میدونم شاید به خوبی به یاد نیاری نازی رو اما زود خوب شو خیلی نگرانته میدونم شاید منو نشناسی اما به خاطر اجی نازی هم که شده زودتر خوب شو :) 💞
سلام این کامنت رو توی تست های ♡رقیه♡ دادین رقیه یکی از آجی هامه .......
چیزی شده؟ چرا کسی رو به یاد نمیاره؟ توی یکی از تست های من نوشته بودش برام دعا کن نمیدونم کم کم دارم نگران میشم
نمیدونم نازی و چندتا از دوستاش میگفتن رقیه عمل جراحی انجام داده و حافظه شو از دست داده😔💔
چه عملی انجام داده؟ چه مریضی ای داشته؟ توی همه ی تستاش کامنت دادم جوابمو نمیده🥺💗
حتما به یادت نمیاره عاجی😭💔 اون حقش نبود فراموشی بگیره... کاش من میگرفتم😭💔
😭💔😭💔😭💔😭💔😭💔😭💔😭💔😭💔
😭😭😭😭
واییییی آجییییی من این داستان تو نخوندم تا الان 😭
مامانم باهام کلی حرف زد و گفت یا باید دیگه آرمی نباشم یا گوشیمو میگیره😭😭😭
منم گفتم آرمی نیستم دیگه 😭 💔💔دیگه انقد برا خودم گریه کردم... تستچی نمیومدم، ببخشید الان همه رو میخونم😭
ببخشیییییدددددد😭😭😭😭
عیبی نداره عاجو ولی جدی جدی دیگه آرمی نیستی؟ 😭💔
هستم امعا دیگه جلو مامانم نه 😭💔
باید ادامش بدی وگر نه خودت میدونی🗡🗡🗡🗡🗡🙂😂😂😂💕
عالییی پارت بعد تو صق برسیه؟ یا هنوز ننوشتیت؟یا هنوز نذاشتیش؟هی هی هی ها ها ها دیوونه شدم ماشاالله عالی بود
آره تو صف بررسیه😁💜