پارت هفتــم
داستان از زبان شما : ما هم در حالی که داشتیم از اون ها بد میگفتیم😥 هر کدوم توی یه اتاقک بودیم و با هم حرف میزدیم 😑البته ما در اون جایی که در اتاقک هامون به اونجا وامیشد رو قفل کردیم🔐 تا کسی نیاد و حرف هامون رو نشنوه بعد پوشیدن لباس هامون دوباره هم میکاپ💄 هم مدل موهامون هم لباس هامون👗 رو توی آینه چک کردیم و به جایی که قرار بود عکاسی کنیم رفتیم🚶♀️ (عکس لباس هاتون توی تصویر هست سمت راست هانا/ وسطی بونا / سمت چپی رایونگ)
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
60 لایک
منم عین خودت
ج.چ.: اه خیلی سر این که مدرسرو بپیچونم ادای اینو دراوردم که مریض شدم یا تب دارم از این چیزا خیلی حس خوبی داره
داستانت عالیه 😍😍
ج چ : اره خودمو زدم به مریضی تا نرم کلاس زبان 😐🤣🤣
اینقدر خوب نقش بازی کردم که نفهمیدن 😎
اما بابام بهم دو قاشق پر دارو داد 🙂💔 منم برا اینکه لو نرم خوردمشون بعدش واقعا شکم درد گرفتم 🙂💔 دو قاشق پرررررر
نتیجه گرفتم دیکه ادای حال بدا رو در نیارم 🙂
باحال بود😎😍
این طور که میگی دو قاشق دیگه غلط میکنم آرزو کنم نقش بازی کنم😂😂
خییییییییییییلی عاااااااااااااالی بود 😆
منتظر پارت بعدیت هستم😙
چالش: شماها مثل هانا نقش بازی کردین که حالتون خرابه 😅؟؟
اره من نقش بازی کردم و بعدا گفتم که اون کارم دروغ بوده🌺
🥰😂😂
داستانت عالی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
مرسی عزیزم
چشم حتما