Miraculous Lady bug 4

پلگ میگه که پس اومدی تا به اونها کمک کنی و مراقبشون باشی؟ گفتم آره و لطفا تو مدرسه ضایع بازی در نیار که اگه یکی شما رو ببینه اوضاع خیت میشه

پلگم قول داد که مراقب رفتار و حرکاتش تو مدرسه باشه بعدش یهو صدای جیغ اومد به پلگ گفتم برو پیش صاحابت تا نفهمیده تو نیستی

پلگ گفت باشه و با جعبه پنیر رفت تا دید اوضاع آرومه اونم رفتش تو کیف آدرین بعد من گفتم حتما یکی به کمک نیاز داره . ادامه از زبان مرینت

من با خودم میگم تیکی دوباره یه نفر شرور شده بعدم میگم ???تیکی خال ها فعال??? و آدرین هم میگه ???پلگ پنجه ها بیرون??? بعد هم میرن تا پاریس رو نجات بدن. حالا شاید بپرسید کی آکومایی شده. اون لایلا بود که دوباره میخواست از لیدی باگ انتقام بگیره

بعد قدرتش هم اینه که میتونه ذهن آدم هر رو بخونه. به گربه میگم تو باید که یهو فلش میاد دور اون انقدر میچرخه که یه گردباد بزرگ درست میشه

بعدشم وقتی من از لاکی چارمم استفاده کردم و یه دسته کلید بهم داد بعد یهو دیدم که گرد باد خوابید و ازش آکوما اومد بیرون

بعد آکوما رو میگیرم و میگیم بزن قدش بعد از هم خداحافظی میکنیم و من تو دلم میگم این ابرقهرمان جدید خیلی کار ما رو آسون کرده

ولی وقتی دارم برمیگردم لوکا و کلوئی رو میبینم که همو بقل کردم چشمام رو خاروندم ولی دیدم واقعیت داره و خیلی ناراحت شدم و یادم اومد اون روزی که رفتیم بیرون لوکا یه چیزی میخواست بهم بگه ولی نشد نکنه چیزی که میخواست بگه این بود؟

بعد میرسم خونه و میگم تیکی من بدبخت ترین آدم دنیام و شروع میکنه به گریه کردن ولی تیکی بهش دلداری میده و میگه بریم بیرون یه هوایی بخوریم تا حالت بهتر بشه. بعد میرن کنار همون رود خونه و یهو لوکا و کلوئی رو میبینن که دارن دست به دست هم همدیگه رو بغل کردن و دارن راه میرن

بعدش که اونا رو دیدم میرم یه گوشه و میگم من خیلی بدبختم . ادامه از نگاه تیم تو حیاط خونه اش بود که دید صدای گریه کردن میاد رفت بیرون یه سری بزنه ولی دید یه آکوما داره به مرینت نزدیک میشه آکوما یکم دورتر بود. بعد تیم میگه که مرینت مواظب باش اون جا یه آکوماست مراقب باس بعد مربنت میترسه ولی تا آکوما میخواد بره تو کیفش احساساتش رو کنترل میکنه و بعد تیم اون رو به خونه خودش میبره و میگه چی انقدر تو رو ناراحت کرده مرینت؟ ممنون که با من همراه بودید لطفا نظرات و انتقاداتتون فراموش نشه . خدانگهدار???