Miraculous Lady bug 3

تیکی از دست پلگ خیلی عصبانی شده بود به پلگ گفت تو به خاطر این پنیر بوگندو حاضر بودی هویت صاحبامون رو به خطر بندازی؟ پلگم که طبق معمول وقتی پنیر میخوره به حرف کسی گوش نداد

تیکی وقتی دید پلگ اصلا گوش نمیده ناراحت شد و یهویی گفت الان مرینت میفهمه من نیستم بعد سریع رفت تا وقتی که مرینت نفهمیده ادامه از زبان پلگ

پلگ تو کلاس شیمی داشتم پنیر میخوردم که یهویی اون پسر تازه وارد یا تیم اومد تو چون که یه چیزی جا گذاشته بود و اومده بود اونو ببره

تا میاد تو من خودمو به شکل عروسک در میارم ولی از جایی که تیم فلشه میدونه که من کی هستم و صاحبم کیه . ولی من نمیدونستم که اون فلشه

تا میاد تو به من میگه پلگ تو اینجا چبکار میکنی مگه نباید پیش آدرین باشی . بعد که میفهمم گندش در اومده میگم تو اسم منو از کجا میدونی؟

بقیه داستان از نگاه تیم. به پلگ میگم نباید انقدر زود میفهمیدی ولی من فلشم ابر قهرمانی که جدید به پاریس اومده.من میدونم تو و تیکی و 17 تا کوامی دیگه وجود دارید که قبلا نگهبانتون استاد فو بود ولی الان مرینت خواهر منه.

تا این حرفو میشنوه چشاش گرد میشه و میگه تو میدونی که لیدی باک و کت نوایر کی هستن و مرینت خواهر توئه؟ باید این خبرو به آدرین بدم

ولی تیم برای اینجور مواقع یه سلاح مخفی داره???از تو کیفش یه جعبه در میاره و میگیره پلگ و بهش میگه ...

اگه اینو میخوای نباید به آدرین یا مرینت بگی که من برادر مرینتم چون من تنها هدفم از اومدن تو این شهرو تو این مدرسه به خاطر محافظت از لیدی باگ و کت نوایر از دست هاک ماثه

خب بچه ها این دومین داستانیه که امروز میفرستم تا وقتی که نظر ندید بعدی رو نمینویسم چون باید یکی داستان رو بخونه تا من یه جدیدشو بنویسم هر انتقادی که از داستانم داشتید میتونید تو نظرات بگید تا اصلاحش کنم چون دست تنهام شاید اشتباه کنم. خدانگهدار.???