داستان پونی کوچولو

همه داستان از یه روز خوب شروع میشه . روزی که پینکی پای توش از همه دوستاش برای یه مسابقه کیک پزی که همه مدرسه های خوب توش شرکت می کنند کمک میگیره.

مسابقه سه روز دیگه شروع میشه البته همه اینا تو دنیای پونی های انسانی اتفاق می افته

نزدیک شب پینکی بادوستاش جلوی مدرسه قرار گذاشتن که با شکل و مزه کیک توافق کنند و بهترین کیک رو درست کنند??

رینبو دش گفت :کیک بزرگ باشه با طرح رعد و برق فلاتر شای گفت: طرح یه درخت داشته باشه که روش یه لونه گنجشک هست . ریتی گفت: من با طرح رعد و برق موافقم به شرطی که روش الماس و اکلیل خوراکی هم زیاد باشه و برق بزنه

اپل جک و پینکی پای هم گفتند عالیه پینکی هم گفت :باید اطراف کیک با بادکنک های شکلاتی پر باشه ?

توالایت فکر کرد و گفت : ایده های شما عالی هستند اما من میرم تو کتاب خانه مدرسه تا کتابی رو که برای امروز آماده کرده ام رو براتون بیارم توش ایده های عالی ای هست که میتونیم ازشون استفاده کنیم ??سانست هم موافقت کرد و اپل جک گفت: باشه اما داخل کیک باید طرح یه جنگل سیب رنگینکمونی زیبا فلاترشای وسط حرفش پرید و گفت :

گفت :با آهو و خرگوش و پرنده های زیبا و رینبودش گفت پشت جنگل هم یه رعد و برق با یه رنگین کمان بالاش??

همه گفتند نظر تو چیه توالایت ؟؟ اما توالایت داشت میرفت به سمت مدرسه اپل جک گفت: ما که کلید مدرسه رو نداریم ??بعد توالایت سریع گفت :از میر سلستیا کلید رو قرض گرفتم ?

ادامه از چشم توالایت :وای چقدر تاریکه به زور میتونم جلو پای خودم رو ببینم ولی با این حال باید برم به کتابخانه رفتم اونجا و کتابی رو که میخواستم برداشتم وقتی سرم رو برگردوندم?

خیلی ترسیدم اما دیدم نه اصلا ترس نداره اون فلش بود گفتم سلام تو اینجا چیکار میکنی ؟؟?فلش گفت می خواستم باهات تنهایی حرف بزنم ?ولی تا اومد یه چی بگه یکی با شوکر زد تو کلش و ایون افتاد زمین ??

وای خیلی ترسیدم اون داشت میومد جلو هی میومد جلوتر و من هم از شدت ترس نمیدونستم چیکار کنم ????

ببخشید برای اینکه هیجانی تر بشه اینجا رو کات کردم قول میدم قسمت بعد رو سریع تر بنویسم