مراکلس داستان هیجان انگیز پارت ۱

از دید مرینت ? باز هم تمام شب رو با جنگیدن گذرونده بودم،خیلی خسته بودم . بعد از رسیدن به خونه روی تخت خوابم افتادم و به خواب فرو رفتم حتی نتونستم ۵ دقیقه بخوابم چون صبح شده بود و وقت رفتن به مدرسه بود حاضر شدم و به راه افتادم بعد از رسیدن به مدرسه آلیا رو دیدم که به من با دقت نگاه میکرد.آمد پیشم به من گفت ...?

ببینم تو چرا این مثله رو از من پنهان کرده بودی ؟؟???? من خیلیی در ترس بودم که نکنه فهمیده باشه من لیدی باگ هستم .

ازش پرسیدم منظورت چیه ؟من که ازت چیزی پنهان نکردم !،،آلیا گفت دروغ نگو من میدونم که تو ..... با آدرین در مورد عشقی که بهش داری هنوزم چیزی نگفتی .! من به اون گفتم نه هنوز وقت نداشتم بگم اما مطمئن باش یک روز بهش میگم آلیا گفت باشه اما اگه عجله کن من گفتم حتما حتماا میگم?

زنگ خورد رفتیم کلاس ،خانم بوستیه درسش رو تموم کرد و زنگ خورد آلیا وقتی که من داشتم وسایل هام رو جمع میکردم به من گفت هی مرینت میدونی که لیدی باگ و کت نوار مثل من و تو ۱۵ سال دارن .... و تو این مدرسه درس میخونن؟ حتی امکان همکلاسی هامون باشن .

منم گفتم آلیا نباید مشتاق باشی که هویت هاشون رو بدونی .نینو آلیا رو صدا زد و با هم رفت

بعد از رسیدنم به خونه صدا هایی رو شنیدم . زود رفتم به بالکن و دیدم کت نوار با آدم شرور در حال جنگه زود رفتم پایین به تیکی گفتم تیکی خال ها روشن تبدیل شدم و رفتم تا به کت نوار کمک کنم روی یکی از پشت بوم ها ایستادم تا یهو حمله کنم ..

وقت خوبی برای حمله بود اما یحو کسی دهانمرویکی گرفت...

من خیلیی تلاش کردم تا از شر اون انسان خلاص شم اما نتونستم سعی کردم صورت اونو ببینم اما چی دیدم ..اون مایورا بود !! اون سععی کرد گوشوارم رو در آره اما همون لحظه ....

بله درسته داستان رو جای هیجان انگیزش کات کردم خیلی ببخشین ❤??

اما اگه میخواین بدونین که ادامش چی میشه نظر بنویسید تا ادامش رو بذارم❤???❤???❤

امیدوارم از داستان خوشتون اومده باشه ????

همتون رو دوست دارم

نظر بذارید?