ماجراجویی شگفت انگیز❣پارت دوم

یهو چشام سیاهی رفت 😱بیدار شدم تو یه خونه عجیب بودم! اطرافمو نگا کردم یکم تار میدیدم. وای که چقد گشنمه 😖فلش بک«نترسید دوستان هیچ ماشینی به میا نخورده 😁از گشنگی بیهوش شد😐💔از دید هانا:داشتم تو خیابون راه میرفتم که یه دختره رو دیدم که داشت میدوید ولی بیهوش شد منم بغلش کردم بردمش بیمارستان الکی گفتم خواهرمه و[عکس هانا که اسم کاملش کیم یونگ سیل هست]

و وقتی درمانش کردن بردمش خونمو گذاشتم تو اتاقم و خودم رفتم سرکار ولی به خدمتکار ها گفتم که بهش احترام بزارن و مراقبش باشن.پایان فلش بک»از دید میا:یکم که گذشت تونستم خوب ببینم، تو یه اتاق بودم فک کنم اتاق یه دختر بود.یهو دیدم دوتا دختر اومدن تو اتاق که فک کنم خدمتکار بودن گفتن:سلام خانم لطفا کار هاتون رو انجام بدید بعد بیایید پایین صبحانتون حاضره!منم که خیلی تو شُک بودم با شُک گفتم:

با شُک گفتم:ب.... با.... باشه بعد رفتم کارامو کردم رفتم پایین دیدم بعله یه صبحونه خیلیییی خوشمزه رو میز هست منم که از یه خرس گشنه تر 😐رفتم خوردم.وای که چقد خوشمزه بود نوش جونمممم😋

بعد صبحونه با خودم گفتم:بهتره برم یکم این خونه عجیبو بگردم! نویسنده:دختره فضول خجالت بکش 😐میا:فضولی نیست کنجکاویه 😐بعد رفتم همه جارو گشتم و از همه چیز خونه سر در اوردم تا اینکه رسیدم به یه اتاق ترسناک 🥴در اتاقو باز کردم و دیدم

و دیدم توش کلی سلاح ترسناک هست 😰با خودم گفتم:نکنه میخوان منو بکشن و از پوستم به عنوان زیر پایی استفاده کنن 😰نویسنده:خجالت بکش این چه فکریه که میکنی 😑💔خواستم دوباره از پنجره بپرم بیرون ولی تا ارتفاع رو دیدم منصرف شدم منم که از ارتفاع میترسم شدید 😬گفتم:نه ول کن اینبار اگه بپرم پایین میمیرم 😬

و با ترس به پایین زل میزدم ولی هنوز فک میکردم میخواستن منو بکشن 😭من برای مردن خیلی جوونم ارزو دارم 😭

نه دختر تو نباید بترسی 😬نویسنده:از همینت خوشم میاد از همین اخلاقت که بعضی وقتا نمیفهمی و بعدش از یه بز هم بیشتر میفهمی خوشم میاد 😐💔

خب دوستان این پارتم تموم شد ببخشید کم بود

لایک و کامنتتون برای انگیزه فراموش نشه 🥺بگید ادامه بدم یا نه خودافیس 🥺

بای بای 🥺