قسمت اول....
به علت شدت ذوق و شادی ای که درونش جریان گرفته بود به سختی احساسات خود را کنترل می کرد که مبادا مانند آتشفشانی فوران کند. در همین حال سرش را به شیشه ماشین تکیه داده بود و به زیبایی های شب های شهری که قرار بود آخرین شب خود را در آن بگذراند خیره شده بود. این زیبایی ها چنان او را محو خود کرده بودند که حواسش کاملا از اطراف خود پرت شده بود و صدایی به گوشش نمی رسید، حتی صدای راننده تاکسی. ناگهانی با متوجه شدن صدای راننده که او را صدا می زند به از عالم خود بیرون آمد و نگاهی گیج به او کرد. راننده تاکسی که متوجه شد هیچ یک از حرف های او را نشنیده است دوباره حرف خود را تکرار کرد. _خانوم به مقصد رسیدید.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
اولین لایک و کامنت
باحال بود🥲
پین؟