سلام من اومدم با سری جدید و اخرین مرحله از تستم ببخشید یکم دیر شد امیدوارم خوشتون بیاد کامنت یادتون نره?
توی همون لحظه رعد و برق ها شدید و شدیدتر میشد و انجلنا هی داشت نزدیک تر میشد ک ناگهان در باز شد و رابرت در رو باز کرده بود رابرت خونی بود و نمیتونست زیاد حرکت کنه رفتم پیشش و گفتم( چه اتفاقی افتاده؟ ) ک با من و من گفت( ف...فرار کنید از این....اینجا برید زوود) من گفتم( ا...اما ) ک گفت( بریید
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
به شدت قشنگ هیجانی بود ولی حیف که کم بود به هر حال ممنون و خسته نباشی:)♡
خیلی قشنگ بود
ولی خیلی کم بود 😕
این داستان معرکه بود👏👏👏👏👏👏
ببین یک خورده بی حوصله نوشتی ولی افرین خوشم اومد .