لیدی بالرین پارت ۲

آدرین: رفتم پیش کاگمی گفت : آدرین تو عاشق مرینت شدی چرا با من انقدر سرد رفتار میکنی کلی دعوا کردبم و آدرین گفت : من دیگه به این رابطه ادامه نمیدم

کاگامی: وسیلامو جمع کردم و رفتم آدرین قلبم درد میکرد فکر مرینت از تو سرم بیرون نمیرفت خیییلی زیبا بود مرینت صدای دعواشون شنیدم سریع رفتم در اتاق آدرین زدم آدرین : رو تخت بودم گرمم ب د تیشرتمو در آوردم یکی در زد گفتم بیا تو مرینت: سلام آدرین چیزی شده و آدرین کله ماجراروبرا

برام تعریف کرد با اینکه برای آدرین ناراحت بود ولی ۸یییلیی هم خوشحال بودم اومدم برم اتاقم دیدیدم فیلیکس با آدرین لب دادن اومدم کنار تا کارشون تموم شه

وقتی کارشون تموم شد در زدم تق تق آدرینا : بیا تو مزینت بود مرینت : سلام آقای فیلیکس ( نکته : فیلیکس پسر خاله ی آدرین هست ) کلی حرف زدیم و فیلیکس رفت صبح خانم پنکی گفت : میخوام یه مراسم رقص برگذار کنم

مزینت : سریع رفتیم لباساشون با آدرین بپوشیم

لطفا لایک کنید ❤ پارت بعد هم مینویسم خیلیییی ز د بای بای 👋🏻👋🏻