بدنم رو پس بده !

روی صندلیم نشستم و دارم چیپس تند فلفلی می خورم. موهای گوجه ای شدم رو باز می کنم و رو شونه هام پخششون می کنم . عینکم رو روی میز می زارم و لپ تاپ رو می بندم . -ای کاش می تونستم برای یه روز جای اون باشم..- این چیزی بود که همیشه تکرار می کردم . همیشه . کی دلش نمی خواد جای دختری باشه که هزار تا معشوقه و دوست پ*سر داره و صد کا سابسکرایبر داره و عکسشو به هر کی نشون بدی میشناستش ؟ می خواستم جای اون دختر باشم . جای جینا . البته به شرطی که جیکوب باز هم دوست پ*سرم باشه ..

نزدیک یه ماه شبا تکرار می کردم که می خوام جای اون باشم . تا اینکه....... *صدای در زدن * - جینا عزیزم بلند شو . لیموزین بابایی ،جلو در منتظرته ! +هنوز نیمه خواب بودم..چشمام نیمه باز بود..جینا ؟؟..لیموزین؟؟..بابایی ؟؟ ..چرا اتاقم صورتیه..؟ این آیفون 15 اینجا چیکار می کنه... - *یه بار دیگه صدای در زدن میاد* مامانی .. داره دیر میشه ها ! چشمام گشاد شده بود . رو تخت نشستم . هی پلک می زدم و این ور و اونورو نگاه می کردم. -* یهو در باز میشه و مامان جینا وارد اتاق میشه * عسلم چرا خوابی؟ بیا صبحونتو بخور سرحال بشی.

توی یه ظرف مجلل و شیک و پیک دیدم چهار تا پنکیک تزئین شده با سس شکلات و مربا و نون تست گذاشته شده بود . وقتی بشقابو دیدم پَنیک کردم../گفتم پس نان بربری کجاس داش ناسلامتی ما ترکیم../ هنوز تو شوک بودم . مامان جینا عصبانی شد و آرنجمو گرفت و به زور پنکیکو تو دهنم کرد و مجبور شدم بجومش که خفه نشم . بعد دستمو گرفت و رفت یه کت شلوار خوشگل کرمی تنم کرد و کیف همیشگی جینا که برند گوچی براش اختصاصی درست کرده بود رو ، رو دوشم انداخت و در لیموزینو باز کرد و سوارش شدم . عین ماست شل شده بودم . این تجهیزات چیه .. من خوابم دیگه..نه ؟

پدر جینا مو های بلوند داشت . و داشت آهنگای فرانک سیناترا رو گوش می داد و همینطوری لیموزین رو می روند . پدر جینا خنده ی مسخره ای کرد و گفت :« فکر کنم اسمتم یادت نمیاد نه.. ؟ خخخ.» عصبانی شدم و گفتم :« من تینا هستم..اسممو یادمه .» وقتی اینو گفتم پدر جینا یه خنده ی خیلی مسخره تری کرد و گفت :« دیدی گفتم یادت نیست ؟»