
لایک و فالو یادتون نره✨
(علامت قارچ بزرگ:=)زمین شروع کرد به لرزیدن.(الان کنار یه دره وایسادن)به پشتم نگاه کردم.یه قارچ خیلی بزرگ که اندازه ی یه غول بود پایین دره وایساده بود.با یه صدای خیلی ترسناک و کلفت گفت:این مرحله ی آخر بازیهه.داد زدم:شرطش چیههه؟؟؟. =اگه نتونی شیره ی جانه شاهزاده رو از من بگیرییییی..میمیرییییییی. با تمام شجاعتی که داشتم به سمتش هجوم بردم و پریدم روی کلاهکش.شاید براتون عجیب باشه ولی اگه راستش و بخواین این قارچ خپله دست و دماغ داره ولی پا نداره.کجا بودیم؟آره دستاشو مشت کرد و آورد تا بزنه به من.هرکسی بود از جونش خدافظی میکرد ولی من هرکسی نیستم.پریدم روی اون دماغش که اندازهی سیب زمینی که نه، اندازهی هزار تا کدو تنبل بزرگ بود.والا.داشتم میگفتم.وقتی من پریدم رو دماغش، دستاش که مشت کرده بود و آورد کوبوند تو سر خودش و عین این بچه کوچولو ها که تازه راه رفتن یاد گرفتن، افتاد زمین.یاع یاع یاع.حقته تا تو باشی برای من رییس بازی در نیاری.سرش عین کارتون تام و جری باد کرد.خیلی خنده دار شده بود.روی دماغش که دقیقا عین دماغ پینوکیو دراز بود راه رفتم.از عمد پاهامو محکم میکوبوندم رو دماغش تا دردش بگیره.آره دیگه.چطور جرئت کرده رو من مشت بلند کنه؟هوم؟بیچاره دماغش قرمز شده بود.صورتمو نزدیک یکی از چشماش بردم و گفتم:شیره ی جان اوپا خوشگله ی منو کجاااا قایممم کردیییی؟؟؟؟ آخرشو با داد گفتم.دستشو آورد منو از روی دماغش برداشت و....
برداشت و انداخت تو دهنش.واتت؟یعنی این پایان زندگیه منه؟درحالی که از گلوش پایین میرفتم صدای داد جیمین و شنیدم:یووووونااااااا. بلخره رسیدم به معدش.حالم به هم خورد.به خدا اگه از این تو بیام بیرون طولانی ترین دوش عمرمو میگیرم.با چندشی به اطرافم نگاه میکردم.چشمم به یه چوب و دوتا سنگ خورد.=جای نگرانی نیست تا چند ساعت دیگه هضم میشه. داشت با جیمین حرف میزد.جیمین هم داد زد:چیکاارر کردی بیارش بیرونن. داشتم به سمت اون چوب و سنگه میرفتم که چشمم به یا چیز آبی خورد.با تعجب رفتم سمتش.یه قطره آب آبی بود که روی هوا معلق بود.این یه قطره از شیره ی جان جیمینه.هورااا.بلخره پیداش کردم.از ته دل یه لبخند دندون نما زدم.یعنی این قارچ غول پیکره واسه این منو خورده؟از فرصت استفاده کردم و بطری کوچولویی که واسه شیره ی جان جیمین خریده بودم و از جیبم در آوردم و آروم بردم زیر اون قطره ی آبی که عین الماس برق میزد.قطره ی آبی افتاد داخل بطری و من درشو بستم.خب حالا چجوری از اینجا بیام بیرون؟یهو یه فکری زد به سرم.چوب و برداشتمو لمسش کردم تا مطمئن بشم خشکه.دوتا سنگ هارو برداشتم.صدای دعوای جیمین و این قارچ خپله میومد.یعنی جیمین به خاطر من داره دعوا میکنه؟من غش.
دوتا سنگو به هم زدم که جرقهاش افتاد روی چوب و چوب آتیش گرفت.چوب و برداشتم و به سمت یه گوشه از معدهاش رفتم و...معدش و با آتیش سوراخ کردم....*پرش زمانی*درحالی که کابینت هارو میگشتم داد زدم:ماماانن؟چیپس داریییمم؟؟ مامان که عینک زده بود و پشت میز نشسته بود با لپ تاپش کار میکرد، بی توجه به خواسته ی من گفت:تو یخچال حمص و هویج هست. پوف کلافه ای کشیدم و گفتم:رفقای آدمم قراره بیانا.رفقای خرگوشم ایشالا هفته ی بعد. مامان:زبون درازی نکن. -ببخشید.امم..یادمه یه زمانی پرتزل داشتیم.(علامت مامان یونا:¥)¥بابات دخلشون و آورد. دیگه صبرم تموم شد و با صدای نسبتا بلندی گفتم:کراکر چی؟کلوچه؟پفیلا؟. ¥قفسه ی بالایی و بگرد.همه ی هلههولهها رو اونجا قایم میکنم. چهار پایه رو برداشتم و بعد از یکم تکون خوردن روی چهارپایه و گشتن قفسه ها، یه بسته کراکر و ناچوس و سالسا پیدا کردم.چه عجب!¥چه خوب که بلخره میتونم اون یکی دوستتم ببینم...جونگ کوک.به نظر میاد شخصیت جالبی داشته باشه. صورتم عین یه گوجه قرمز شد.-بسه دیگه. ¥چیه خب؟دارم نظرم و میگم.مامان دوباره مشغول کار با لپتاپش شد.
یه بشقاب برداشتم و هویج هارو خورد کردم و داخل بشقاب گذاشتم.حمص و داخل یه پیاله ریختم و کنار هویج ها، داخل بشقاب گذاشتم.یه سینی برداشتم و داخلش کراکر و ناچوس و سالسا و بشقاب حمص و هویج و گذاشتم.به سینی خوراکی ها نگاه کردم.یه چیزی این وسط کمه.اممم..ولی چی کمه؟؟یهو طوری که انگار بالای سرم چراغ روشن شده سرم و بالا آوردم و به سمت یخچال رفتم. نوشابه ی کاکتوس و از یخچال و سه تا لیوان از کابینت برداشتم.داخل هرکدوم از لیوانا هفت تا یخ انداختم و نوشابه ی کاکتوس و اضافه کردم.(لیوانا بزرگن)سینی خوراکی رو برداشتم و رفتم طبقه ی بالا.«پایان»
این پایان نیست...
ایسگاتو گرفتم این پایانه
هه...این پایان نیست....
پارت بعد و نمیزارم...مگر اینکه حمایت کنین💔🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید بچه ها ولی امروز کلاس دارم نمیتونم بزارم..ممکنه یکم طول بکشه مثلا شاید جمعه بزارم چون فقط جمعه ها وقتم آزاده
هیییی..بزارین همینجا بهتون توضیح بدم.اول سرچ کنین:تیتراژ کله آبی ویسگون» بعد یه چیزی میاره نوشته تیتراژ کله آبی.اونو میزنید برای اینکه مطمئن بشید پست منه، زیرش یه لینک تستچی هست و زیر اون لینک نوشته:این تیتراژ داستانم کله آبیه میدونم خوب نشده ولی خب دیگه... . عکس پروفایلمم اون قبلیهس«همون دختره که صورتی پوشیده و پشتش به دوربینه» و بیوگرافیم«زنـ💖ـدگـی شـ⭐ـیرین».اوکی؟!
من اجازه ندارم تو ویسگون بببرررررمممممم
تو صف بررسی نیست. چرا هنوز منتشر نشده؟
اصلا انگار نامرئیه💔
یه پست دیگه گذاشتم «مهمم» اون هست؟ راجب کله آبیه
نه نیست سعی میکنم پیداش کنم
من هر ۵ دیقه میام ببینم منتشر شد یانه😭
حذف کردم دوباره گذاشتم
اوک
مسابقه گذاشتم...اگه خواستید میتونید شرکت کنید⭐
عالییییی🍀🧁
خوشحالم که خوشت اومده❤️
همین پارت ده رو هم قرار بود خیلی طولش بدم ولی چون اولین دستاوردم و گرفتم گفتم بزارم😁
اگه بهت کره ای یاد بذم بهم میگی پارت بعدو
پارت بعد و امشب میزارم
۵ روز پیش نوشتی پارت بعدو امشب میذارم🤣
آیم سوریی😁
هنوز تو صف بررسیه🥲
مسابقه گذاشتم...اگه خواستی میتونی توش شرکت کنی
۴۸ ساعت تو صف برسی ؟
بیشتر از ۴۸ ساعت💔
برو گزارش بدههه تو ارتباط با تستچی
حتماالان میرم
منی که ناظر بودم و میدونستم ایسگا کردی 😂🗿🗽
😂😂
سلام..میگم اگه ناظری میشه لطفا پارت بعد داستانو منتشر کنی؟خواهش میکنم؟🥺
تو صف بررسی نیست ببینم میاد اگه بیاد حتما
❤️
منتشر کردم🗿🗽
ععااالللییی
ادامه بده و خواهشا انقد دیر پارت نده
پارت بعد و یا امشب میزارم یا فردا
۵ روز گذشته