
سلام....حالتون خوبه؟لبا خندونه؟دماغاا چاقهه؟؟یاع یاع یاع🤣ببخشید..چند روز کامل تو صف بررس بود.یه نکته ایم بگم که این داستان عاشقانه نیست پس فکر های عاشقانه نکنین.لایک و کامنت هم یادتوننننن نره❤️
سینی خوراکی رو برداشتم و رفتم بالا.*پرش زمانی*(سرزمین کریستال)روی کریستال نسبتا بزرگی نشسته بودم و پاهام و تاب میدادم.جیمین به بطری کوچولویی که داخلش شیره ی جانش بود نگاه کرد.×نمیشه الان بخورمش؟ -نع.×چرا؟-چون چه چسبیده به را..خب نمیشه دیگه.×اولن با بزرگترت درست صحبت کن.دومن یه دلیل بیار.-خب دلم نمیخواد که بخوریش..آخرسر که همشون و پیدا کردیم بخور.اون موقع هیجانش بیشتره..برای عوض کردن بحث گفتم:حالا هم یه پورتال باز کن میخوام برم قطره ی بعدی رو پیدا کنم. ×هعییی..کدوم سرزمین میخوای بری؟ -امممم...سرزمین بعدی..سرزمین..گذشته..سرزمین گذشتهاس.×خیل خب. جیمین یه پورتال باز کرد و گفت:بجنب الاناس که بسته بشه. درحالی به سمت پورتال میرفتم زیر لب گفتم:هنوز باز نشده میخواد بسته بشه. ×بجنب! از پورتال رد شدم.جیمین هم رد شد.عجیب بود چون تازگیا میتونست خودش بیاد و شبیه سازی خودش و نفرسته.وقتی وارد پورتال شدم تعجب کردم.چون اینجا فقط یه اتاق کوچولو بود که یه لامپ مهتابی با نور خیلی ضعیف داشت و دیوار ها سفید بودن و زمین هم پارکت بود.پورتال بسته شد و من به جیمین نگاه کردم.جیمین به من نگاه کرد.چند لحظه همین طوری به هم نگاه میکردیم.-خب؟! ×خب؟-خب به جمالت..چیکار کنم؟! ×من چه بدونم.تو جوینده ای.
-من هیچوقت انتظار همچین اتاقی رو نداشت.... . حرفم با کشیده شدنم و گرفته شدن دهنم توسط جیمین قطع شد.جیمین با یه صدای آروم گفت:فقط گوش بده. یه صدایی میومد.یهو چشمم به یه چیزی خورد.به دیوار بغلی اشاره کردم که جیمین ولم کرد و هردومون به اون دیوار نگاه کردیم.چند تا سایه بودن.یه دختر با موهای متوسط روی زمین افتاده بود.البته توی سایه ی روی دیوار اینطوری دیده میشد.سه تا سایه هم دورش وایساده بودن و هرکدوم یه حرفی میزدن:تو گناه بزرگی کردی!تو چطور تونستی همچین گناه بزرگی بکنی؟!تو باید از این دنیا بریییییی.
یکی از دیوار ها سایه ی پادشاه رو نشون میداد که روی تختش نشسته و همون دختره روی زمین افتاده.پادشاه گفت:تو با این کارت گناه بزرگی کردی.کارش رو تموم کنید.به اون یکی دیوار نگاه کردم.نگهبانا دخترهرو گرفته بودن و داشتن میبردن.به دیوار پشتم نگاه کردم.(جیمین دوباره غیبش زده)این دیوار چیزی رو نشون نمیداد.نزدیک دیوار رفتم و دستم و روش گذاشتم.دستم از داخلش رد شد.دقیقا عین کارتونا.از داخل دیوار رد شدم.به منظره ی روبروم نگاه کردم.یه درّه؟یکم دقت کردم یه صدایی رو شنیدم.به سمت دره دوییدم که همون دخترهرو دیدم.این دفعه تونستم صورتش و ببینم.خیلی خوشگل بود.بهش میخورد که ۳۰ سالش باشه.خواستم دستش و بگیرم که گفت:نکن..اینکارو نکن.-چرا؟اونا میخوان تورو بکشن من میخوام نجاتت بدم.دختره:تو نباید منو نجات بدی...صداش خیلی قشنگ بود.-چر... حرفم با صدای دختره قطع شد:فقط مواظب پسرم باش.وقتی که گفت پسرم قطره اشکها از چشمش ریختن.(علامت دختره:¥)با گریه گفت:ساحره پسر منو ازم دزدیده ولی اونو نکشته....دستاشو گرفته بودم و به حرفاش گوش میدادم.
¥پسرم اسمش جیمینه...تا گفت جیمین دلم لرزید یعنی اون مامانشه؟ ¥ساحره شیره ی جانش و ازش گرفته...اون فرصت زیادی نداره..تو جوینده ی شیره ی جانشی..درسته؟..یه قطره اشک از گونم سر خورد.-آره..اون پسر خیلی مهربونیه. دختره لبخند تلخی زد و گفت:بیا..اشک منو بردار.-چرا؟¥این دومین قطره ی شیره ی جانشه. با دستش یکی از قطره های اشکش و برداشت.این قطره اشکه آبی بود و دقیقا مثل یه الماس بود.از قبلیم براق تر بود.شیشه ی شیره ی جان جیمین و از جیبم برداشتم و درش و باز کردم.با یه دستم یکی از دست های دختره که از لبه ی دره گرفته بود و گرفته بودم و با اون یکی دستم شیشه ی شیره ی جان جیمینو.دختره قطره رو داخل شیشه انداخت و بهم گفت:من چند تا موجود رو فرستادم که مواظبتون باشه...تا خواستم بپرسم چی فرستادی...
اون دختره_یا بهتره بگم مامان جیمین افتاده بود و من الان لب یه دره ی خالی وایستاده بودم.بیچاره..پس به خاطر همینه که جیمین هیچوقت راجب مامانش حرف نمیز..یه صدایی اومد.به سمت صدا رفتم.از درختا و بوته ها رد شدم.اون طرف دره یه جنگل بود.همینطوری به طرف صدا میرفتم که رسیدم به یه دریاچه.یه سبد روی آب بود.زیاد از لبه ی دریاچه دور نشده بود به خاطر همین دستم و دراز کردم و به سمت خودم کشیدمش.یه بچه داخل سبد بود که داشت گریه میکرد.با دیدن من گریهاش قطع شد و به صورتم نگاه کرد.خیلی خوشگل بود.چشم و موهاش آبی بود.چشم هاش خیلی شبیه..چی؟! چشم هاش خیلی شبیه جیمینه...این خود جیمینه.این بچه، بچگی جیمینه.آروم بچه رو از داخل سبد برداشتم.جیمین کوچولو دستش داخل دهنش بود و کامل تفی شده بود و در همون حال میخندید که خندش باعث بیشتر ریختن تفش میشد.بهش لبخند زدم.اگه این بچگیه جیمینه، پس یعنی سرزمین گذشته منو آورده به بیست سال پیش.زمانی که من حتی وجود هم نداشتم.پیشونیم و گذاشتم رو پیشونیه بچه که صدای حرف زدن دو نفر میومد.نفر اول:تو اونو نکشتیییی؟میدونی اگه پادشاه بفهمه چیکار میکنهه؟ نفر دوم:معلومه که نکشتمش..من فقط اونو قایم کردم.صدای دویدن اومد.صدا هر لحظه نزدیک تر میشد.فوری بچه رو گذاشتم داخل سبد و سبد و یکم هول دادم تا از لبه ی دریاچه دور بشه.خودمم رفتم پشت یکی از درخت ها قایم شدم.«نتیجهچالش»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
برید سرچ کنید «کله آبی پارت ۱۲» توی نماشا عضو شدم پارت دوازده و اونجا گذاشتم.
عالی بود❤️
تازه وارد تستچی شدم ممنون میشم ازم حمایت کنی و واسم امتیاز بریزی💗💗
مایل به پین زیبا؟:)
مایل به فرند؟
اوکی
اسم و سنت
نگین
سنم و نمیتونم بگم
سلام لطفا توی مسابقهام شرکت کنید
چند وقته تو برسیه 😭
نمد
خدا چرا پارت بعد نننممممییااددد😭
پارت بعدی تو صف بررسیهه👏🏻لی لی لی لی😄
یییسسسس
من منتظرم پارت بعد بیاد زیرش کام بدم منتظر پارت بعدم🤣
جرررر🤣
نمیاد چرا ؟
آی دون نو
با اون چیزی که بالا نوشتی (سلام....حالتون خوبه؟لبا خندونه؟دماغاا چاقهه؟؟یاع یاع یاع🤣ببخشید..چند روز کامل تو صف بررس بود.یه نکته ایم بگم که این داستان عاشقانه نیست پس فکر های عاشقانه نکنین.لایک و کامنت هم یادتوننننن نره❤) کل تصوراتم بر باد رفت با اون نکته هه🥲🥴 ما بیصبرانه منتظر پارت بعدیمممممم
الان اون و خوندی؟!
نه بابا اول پارتو خوندم کلی حال کردم خواستم برای صمین بار بخونم این توجهمو جلب کرد گلم ، راستی خخخخیییللللییییی ططررففددااررتتتممممممم❤🖤💙💜💜💜💙💙🖤🖤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
😄💜💙💚💛🧡❤️
میخوام بیوگرافیم و بزارم...نظرت چیه؟؟
میگردم پیدا میکنم برات 💜
نه ممنون
منظورم اینکه بیوگرافی خودمو بزارم..راجب خودم
تلوقدا عاشقانش کن😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣
دوتا راه داریم...
عاشقانش میکنم با پایان غمگین.(جیمین میمیره یا یونا حافظش و از دست میده)
عاشقانش نمیکنم ولی پایانش خوش(هردوتاشون زنده میمونن و برای همیشه باهم دوست)
انتخاب کن؟!
ینی دوراهیتو قربون 🤣
ولی جیمین نمیررررهههههه
تهش
حالا تو منتظر بمون یه شاهکاری میکنم برات😁
خدارو سر شاهده جیمین بمیره من میمیرررمممممم🤣
🤣🤣
میدونیچقدداستانتودوسدارمممم؟
چج:ستیا🥹😂
هعیییی تا پارت نگیریم آروم نمیگیگیریم
هتتی (هستی)
شعارم که درست کردی😂
ماهم باهاتیم برای هر پارت شعار بدیم 🤣
تا پارت بعد نگیریم آروم نمی گیگیریم😂
لشکر معطرز 🤣
عجب آدمایی هستینا
پارت بعد رفت تو صف بررسی😄
لب جیمین بیا تو پارت بعد شعار بدیم پارت بعدو میخوایم🤣
ارهههههه
آقا نکن الان پلیس میاد مارو میبره زندون عااا!
باشههه
قوربانت برم