
چشام وقتی باز شد... میتونستم بوی الکل و حس کنم..رو تخت بیمارستان بودم....به محض اینکه بیدار شدم قطره ای اشک از چشام ریخت.......میتونستم روی میز وسایلمو ببینم... یه بسته سیگار و فندک ، موبایل و هندزفری زندگی قدیمیم......
یکی وارد اتاق شد که اول نتونستم چهرشو تشخیص بدم اما نزدیک تر که شد فهمیدم.. خالمه و پشت سرش داییم وارد اتاق شد... ☆شما اینجا چیکار میکنین مگه آمریکا نبودین... ◇دختر تو با خودت چیکار کردی فکر کردی دیگه تنهات میذارم با خودم میبرمت آمریکا ☆من با خودم چیکار کردم؟ □یادت نمیاد ؟ نزدیک یه هفته پیش خودتو از رو پل پرت کردی پایین.... ◇اگه ناراحت بودی میتونستی فقط باهامون حرف بزنی.. نیازی نبود که..... - ☆وایستا وایستا یعنی چی یعنی من .. یه هفته بیهوش بودم؟ ◇آره
سریع یاد گردنبند افتادم دستمو بردم سمت گردنم و وقتی دیدم نیست خیالم راحت شد.... باعث میشد هنور حسش کنم.... سریع از تخت بلند شدم و سرمو پاره کردم که پاعث شد خون از رگم بپره بیرون ولی مهم نبود یه دستمال گذاشتم روش و ژاکتم و پوشیدم... وسایلمو از رو میز برداشتم که برم...
◇کجا داری میری؟؟ ☆هیجا □یعنی چی هیجا باید بهمون بگی داری با خودت چیکار میکنی.. ☆دایی ، خاله لطفا ادای آدمای نگران و در نیارین . زندگی شخصی منه خودم تصمیم میگیرم چیکار کنم همونطور که وقتی پدر و مادرم مردن و پیشم نبودین الانم برگردید آمریکا...من خسته تر از اونم که به کسی جواب پس بدم.....
از بیمارستان زدم بیرون.....به طرف قبرستون راه افتادم.....تا ببینم گوری که کندیم اونجا هست یا نیست..... جالب بود که یه قبر میتونست منو خوشحال کنه پس هرچه سریع تر حرکت کردم...
وقتی رسیدم دیدم گوره نیست یکم زد تو ذوقم ولی اینم میدونستم که اون همه سرنخارو از من قائم کرده پس به سمت شهربازی رفتم که شاید اونجا چیزی پیدا کنم برگشتن به این مکان برام سخت بود چون بهم یادآوری میکردن نیمه دیگه وجودم پیشم نیست...و الان حالم حتی از قبلا هم بدتر شده بود.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ولللییی واقعییی بودد:)))
بایددد باشهعه نبایدد همش خواب باشههه نمیخواممم اوکییی:))؟
منن ب این ک طرف وقتی میره کما چیزایی رو تجربه میکنه ک واقعین اعتقاد دارمم ناموصاااا بایدد واقعی باشههههه بچمم گلبش میشکنه اگ واقعی نباشه و ب هم نرسننن:))🥲
باید ببینیم چی میشه دیگه🤷♀️
هعیییی
اینا اخرش به هم میرسن نه؟
عااه
🤷♀️🤷♀️