پنج سال از همه ی ماجراها میگذره و همه چیز همینجوریه که بود.. و من حتی تو خوابم نتونستم ببینمش..
دلم براش خیلی تنگ شده.... از یک سال پیش هر روز میرم کنار پل ، میرم شهربازی و کنار بستنی فروشی میشینم و بعد میرم قبرستون...تمام خاطراتمون و تکرار میکنم..چون حداقل میدونم اون واقعی بود ، همه چیز واقعی بود...عشق من به اون تموم شدنی نیست....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
اااا
داستان زندگيه منو نوشتى ؟؟؟؟؟
😊😊
‿︵‿︵‿ سلام کیوتم
رمانم میـבوستے
بیا یـہ رماט با ژانر בرام عاشقانـہ בاریم
بـہ پیج بالا سر بزن ‿︵‿︵‿︵
ıllıllııllıllııllıllııllıllııllıllııllıllı
♬ ◁❚❚▷↻
ادمین مایل به پین؟!🤍🥺
اگه دوست داری پاک کن:)
حتما 🤍🤍🤍
تنها داستانی بود که من عاشقش بودم و حس میکردم میتونه زندگیمو تعریف کنه:)
خعلی زیبا بود👨🏻🦯
بیشتر از این داستانا بنویس🥺👌🏻
مرسیی🫶😊