8 اسلاید صحیح/غلط توسط: TUX انتشار: 2 سال پیش 149 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاممم!به پارت 10 بیوتی زیبایی پارت اخر خوش اومدید!امیدوارم دوست داشته باشید...عیدتونم پیشاپیش مبارک
سلام!بالارو بخون و...بریم شروع کنیم!
-خانم ها و اقایون به مقصد رسیدیم با ارامش پیاده شید...}چشمام رو باز کردم رسیده بودیم وسایلم رو برداشتم و پیاده شدم داخل فرودگاه رفتم و منتظر شدم کوله ام رو بردارم خیلی طول کشید من و چند نفر دیگه از پروازمون منتظر بودیم بالاخره کوله رو پیدا کردم و از فرودگاه خارج شدم همزمان با یک خانواده دیگه که تو هواپیما بودن چقد شاد و خوشحال بودند...برعکس من!نمیدانم نمیتوان گفت ناراحتم ولی تحت هیچ شرایطی هم نمیتوان گفت خوشحالم..تاکسی گرفتم ...تاکسی سوار مرد مسن بداخلاقی بود ادرس رو بهش تو موبایلم نشون دادم چشم غره ای رفت گفتم=میبرید؟}گفت=زیاد پول میگیرم!}معلوم بود باهام لج کرده گفتم=باشه فقط ببرید!}موقع رانندگی گفت=چند سالته؟}دلیلی برای جواب دادن به این مرد پیدا نمیکردم ولی ناخوداگاه گفتم=18}زیر لب گفت=بیا!بچه ها تا به سن قانونی میرسن هرکاری میکنن تنها هرجا میرن..}نزاشتم ادامه ی حرفشوبزنه و گفتم=این به شما مربوط نیست}اعصاب داشت برای بحث ولی دیگه ادامه نداد
مرد گفت=اینجایی که میگی...خیلی خطرناکه برای کوچولویی مثل تو...تنهایی...مطمعنی میخوای بری؟}سرمو تکون میدم و میگم=اره...باید برم...}وقتی میرسه میگه=چمدونت رو برات بیارم پایین؟}کولم رو بهش نشون میدم و میگم=چمدون ندارم}میگه =خب...خدانگهدار}این مرد چشه؟با اعصابه یا نه...ولش کن...تشکر میکنم ولی میگه=به عنوان یه بزرگتر صلاح میدونم باهات بیام}مقاومت میکنم=منم صلاح نمیبینم یه مرد غریبه باهام بیاد}برمیگردم و به سمت اون محل میرم خیلی خطرناک بنظر میاد دلم میلرزه عقب عقب بر میگردم رو به هش میکنم و میگم-حالا که خیلی اصرار داری...}میگه=دیدی بچه جون!}درو میبنده و باهام میاد...بهش اعتماد ندارم ولی میترسم.. اصن پدرم اینجاست؟مرد میگه=برای چی اومدی اینجا؟}بهش اعتماد میکنم و میگویم=دنبال پدرمم از بچگی ندیدمش میگن اینجاست...}میگه=اسمش چیه؟}میگم=توماس کرینسان}میگه= توماس...همون توماس فلدر؟؟؟}بچه که بودم دوستای بابا بابارو فلدر صدا میکردن{FALDER}گفتم=میشناسیدش؟}میگه=تو کلارایی؟}سری تکون میدم میگه=وای خدای من!منم ادوارد1دوست صمیمی دروان جونی بابات!یادت نمیاد منو؟}حالا یادم میاد این مرد زیاد میامد خانه مان میگویم=حالا که چی؟}گفت=باشه بابا بی احساس}میگم=خبری داری از بابام؟}میگه=یه 10 سالی میشه که نه...ولی...اینجا...پدرت..ازش بعید بود!}میگم=اصلنم اینطور نیست کاملا توقع داشتم!خب من دنبال پدرمم اگه نمیای...}
میگه=معلومه که میاممم}میگم=پس عجله کن مرد!}وارد اون محوطه میشیم کلی مرد ترسناک و لباس و شلوار کهنه بنظر میرسه...خلافکارن همونطور که مکس گفته بود...طوریبهمان نگاه میکنند که انگار مهمان ناخوانده هستیم که البته درست است...معلوم است که ادوارد ترسیده...به سمت یکی از مردا میرم=ببخشید...من کلارا کرینسان...دختر توماس کرینسان هستم.......بمن گفتند که ایشون اینجاست ..شما میدونید که کجاست؟}مرد به من و ادوارد نگاهی وحشتناک میندازد سکوت میکند....سکوت....=کلارااااااااا!}از پشت است ولی کیست...برمیگردم و با صورت....
با صورت ذوق زده و کثیف پدرم رو به رو میشم....چقدر تغییر کرده...چقدر شکسته شده....اینجا چیکار میکنه؟به سمتم میاد و انگاری که میخواد بغلم کنه ولی جاخالی میدم=دخترم!تو کجا اینجا کجا؟؟بیابریم یجایی باهم حرف بزنیم...ادوارد!خدای بزرگ!}انگاری که تازه متوجه ادوارد شده است....ادوارد هیچی نمیگوید متعجب به پدر خیره شده منم اخم کوچکیبین دو ابروم زده ام پدر تکرار میکند=بیاید بریم یطرف دیگه!}ادوارد دهنش راباز میکند که چیزی بگوید ولی صدایی در نمیاید..........بعد میگوید=خوشحال شدم که دیدمتون...بهتره من برم..}و میدود به سمت اونجایی که ماشین بود و منو با فرشته ی عذابم تنها میزارد..پدر دستی به شونه ام میزند خودم را میکشم و ازش دور میشم ولی همراهش به سمت دیگری میروم تا باهاش حرف بزنم
شروع به صحبت میکند=چیشده که این...}حرفش را قطع میکنم=اینجا چیکار میکنی؟چرا سرو روت این جوریه؟}غمگین میشود و میگوید=ورشکست شدم...}چقدر زود حقیقت را گفت!معمولا مردم کش میدهند تا دیگران ناراحت نشوند و ...راستش ناراحت نشدم دلم به حالش نسوخت و برعکس دلم خنک شد!او به من بد کرده بود و حالا این تاوانش!به او میگم=مادر و خواهرم کجان؟}پدر سکوت میکند...سکوت میکند...این سکوت دارد زیادی طولانی میشود میگوید=برای اینچیزها امدی؟}بلند صحبت میکنم و میگویم=نه پس توقع داشتی برای این اومده باشم که دلم برای پدر عزیز تر از جونم تنگ شده؟ها؟بگو دیگه؟تو به من چه خوبی کردی؟اگر گذاشتن دخترت تو یه عمارت دست یه زنیکه روانی لطفه که واقعا شاهکار کردی!}ناراحت شد سرش را پایین انداخت و گفت=دخترم!من ...}گفتم=حرفی برای گفتن نداری!میدونم نداری!پس نمیخواد الکی از خودت قصه ببافی!مادر و خواهر کجان؟چیکارشون کردی؟د بگو دیگه!!}خیلی بلند حرف میزدم پدر گفت=خواهرت...بر اثر سرطان..}گفتم=نه! دکترا گفتن درمان میشه!گفتن سرطانه درمان شدنیه!ولی تو گستاخیت اومد براش پول خرج کنی!نه؟نگو اینطور نیست که دروغه!}گفت=باور کن..}قطع کردم و گفتم=نه نمیخوام باور کنم هیچی رو نمیتونم باور کنم!مامان چی سر اون چه بلایی اوردی؟}گفت=تهمت نزن!}گفتم =تهمت نزنم؟چطوری؟سابقت خرابه بابا خراب!}هرچی غم داشتم که همش از پدر بلند میشد سرش میریختم گفت=مادر از سر ناراحتی مرد و این به من ربط نداره!}احساس کردم با قیچی قلبم را میبرند و به تیکه های خیلی ریز تقسیم میکنند
اشک از گونه ام سرازیر میشه=چطور تونستی؟ ها چطور؟}میگوید=کلارا من کاری ....}میگویم=با دهن کثیفت اسم منو نیار!}میدوم....دور میشوم....همه بدبخبتی هایم از پدرم بود چطور میتونم بگم بهش پدر اون پست تر از اینها بود......ازش متنفرم.......دور میشوم....باید دور شوم...باید برم به جایی که بهش تعلق دارم...ولی من به هیچ جا تعلق ندارم....شاید باید برم جایی که مادرم و خواهرم رفتند ی جایی خیلی دور .....
.-THE END-.
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
خيلی قشنگ بود واقعانويسند ای مثل شما پيدا نمی شود ❤️
وااای مرسی خیلی خوشحال شدم💕
فصل دو داشته باشه باحال تر میشه ولی خب اینجوری که تموم شد رو دوست داشتم
اوکی مرسی
ایده ای داری برای فصل دو؟
عالی بود
مرسیییی
عالییی بود ولی کاش شادتر تموم میشد:))
خیلی قشنگ بودد:))فصل 2 داره؟
مرسی:))
هنوز نمیدونم ایم فصل دو داشته باشه یا نه احتمالش کمه...اخه دختره با جمله اخری که گفت فکر نکنم😅💙
مرسی که عضو مورد علاقه هات کردیش❤️❤️
اوکی مشکلی نی ولی واقعا قشنگ بود:))
خواهش میکنم:))💚
عالییی
مرسی لیدی:)))