اتاق تاریک پارت1

یک روز از خواب باشدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم دیدم لباسی برای مدرسه ندارم اره خب ما در اون حد پول نداریم که بخایم فرم مدرسه بگیریم من رفتم بیرون و یه ابمیوه و کیک خوردم و رفتم مدرسه راستی من نگفتم اسم من ماگرا هست

طبق معمول همه منو بخاطر لباس مسخره میکنن فقط یه نفر توی کلاس با من خوبه که اسمش یونگی هس اون همیشه توی کلاس ساکته و کاری با من نداره. ولی من به هیچ کس محل نمیدم خب مدرسه تموم شد و من دارم برمیگردم خونه

صبح شد امروز تعطیل بود من رفتم و دنبال کار گشتم تا یک کار خوب پیدا کردم. یونگی توی یک سوپر مارکت کار میکنه من کاری که پیدا کردم همون سوپر مارکت بود راستی یه خبر خوب. پایان

میدونم چون اولین باره دارم رمان درست میکنم یکم بده ولی سعی میکنم یکم بهتر کنم رمان نوشتنمو بنظرتون اینو ادامه بدم؟ خوب شده بنظر خودم خیلی بد بود نظرتون رو کامنت کنید✨