من واقعا کی هستم؟1

سلام دوستان امیدوارم که خوشتون بیاد این اولین داستان من هست 🙃☺️

سلام اسم من سلنا هست.الته من اینجوری فکر می کردم تا قبل از اون اتفاق ( تو داستان میفهمید که منظورش چی بود) و اسم کسانی که فکر می کردم پدر و مادرم هستن مارتین و جولیا اسکورسیزی هستند و من تک فرزند هستم. من یه دختر معمولی بودم .من نه از اون پولدار ها بودم نه از اون فقیر ها فقط خودم سلنا یه دختر معمولی مثل همه مردم دنیا.من تو بارسلونا زندگی میکردم.من یه دختر بودم مثل همه دختر های اونجا و فرقی با بقیه نداشتم اما یه روز دیگه هیچ چیز اون جور که فکر میکردم نبود 😢 و نه من یه دختر معمولی تو بارسلونا بودم و نه ....... و همه اون اتفاق ها تو روزی که خیلی برام مهم بود افتاد یعنی روز تولدم 😢 و بعد از اون اتفاق هیچ چیز مثل سابق نشد و زنگیم نابود شد ( الان داره یک روز بعد از اون اتفاق رو میگه) خوب بریم سراغ داستان 👈🏻👈🏻👈🏻👈🏻

از زبون سلنا: واییییییی خیلی خوشحالم چون امروز تولد منه 🥳 وایی باورم نمیشه که ۱۶ سال گذشته 🤯 که من به دنیا اومدم🤗 همین طور داشتم با خودم حرف میزدم که یهو یه پیام برای گوشیم اومد!؟ با خودم گفتم آخه جون اینم اولین پیام از دوستام که تولدم رو بهم میخوان تبریک بگن 😃😃 خیلی خوشحالم بودم اما زمانی که پیام رو باز کردم دیدم توش نوشته بود اونا خانواده واقعی تو نیستن 😳 و تو بچه اون ها نیستی🤯😳 یهو خیلی حالم بد شد و به نفس نفس افتادم 😢 اما به اون پیام اهمیت ندادم و رفتم مدرسه 🏫 اما این پیام تقریباً هر یک ساعت یک بار برام ارسال میشد 🥺😢

دیگه این پیام خیلی رفته بود رو مخم 😠 به همین خاطر رفت و پیام رو به مامانم نشون دادم . اما دیدم اون زیاد تعجب نکرد 😳🥺 و انگار برای این آمادگی داشت🥺 ازش پرسیدم:مامان راست میگه؟ جواب نداد .بازم پرسیدم و این بار با گریه بیشتری پرسیدم بالاخره جواب داد از زبان جولیا: آ..ر..ه🤯 داد زدم و گفتم چچچیییییییی😭 مامان چطور می تونی اینو بگی من...من دختر تو هستم.... یعنی انقدر برات بی اهمیت تم؟🤯😭😭 مامان...‍‍ ؟ مامان ؟ یه چیزی بگو بگو این دروغه 😭😭( الان داره داد میزنه و گریه می‌کنه) از زبان جولیا: دخترم اون پیام درسته و اون رو یکی از اعضای خانواده واقعی تو فرستاده که تو خیلی براش مهمی ❗❗❗ از زبون سلنا: مامان اگه من برای اون ها مهم بودم منو ول نمیکردن و الان بعد از ۱۶ سال بیان و بگن تو دختر مایی😭😭🤯

از زبان جولیا: گوش کن دخترم اونا با خواست خودشون تنها دخترشونو که ول نکردن . عزیزم تو برای ما خیلی مهم هستی اما ما به اون ها قول دادیم که به خوبی از تو مراقبت کنیم و حالا الان هم زمانش رسیده که برگردی کنار خانواده واقعی ت اونی که بهت این پیام رو داده امشب ساعت ۸ تو فرودگاه منتظر توعه. از زبون سلنا: نه مامان من نمی‌رم . حتی با دونستم این حقیقت . من اونا رو نمی‌شناسم آخه چطور میتونم برم پیش اونا؟ من..من میخوام بمونم اینجا پیش شما😭😭 از زبون جولیا: نه دخترم منم میخوام که تو پیشمون بمونی ولی نمیتونم!...منو ببخش 😢😢🥺 از زبون سلنا: باشه مامان من میرم اما فقط برای این که بهش بگم من نمیخوام با اون جایی برم و زود برمی‌گردم بهت قول میدم

داشتم به خانواده واقعیم فکر میکردم که یهو انگار داشت یه چیزایی یادم میومد. داشتم می‌دیدم که یه نوزاد بود آره نوزاد بود انگار داشت می‌خندید خیلی خوشحال بود وایسا انگار اون...اون منم😳🥺 و یکی داشت منو می خَندُند خوب نمی تونستم ببینم همین طور داشت یادم میومد که یهو چشم هام سیاه شد و دیگه چیزی نفهمیدم ( یعنی بیهوش شد) وقتی چشم هامو باز کردم دیدم الان ساعت ده به هشت است زود آماده شدم و رفتم به همون فرودگاهی که مامانم گفت اما اونجا کسی نبود تو کیفم رو نگاه کردم دیدم یه بلیط هواپیما بود رفتم و وارد هواپیما شدم دیدیم یکی با عینک آفتابی و موهای سبز عجیب به من خیره شده 😳👀 با خودم گفتم حتما اینه که بهم اون پیام ها رو میداد داشتم با عصبانیت به سمتش میرفتم تا بهش بفهمونم من با اون هیچ جایی نمی‌رم که یهو دیدم مهماندار هواپیما زد روی شونم و گفت سلنا اسکورسیزی شما هستین؟ گفتم: بله گفت شما جاتون این جا نیست اما لطفاً اول بلیط تون رو بدید به من . از زبون سلنا: او کار رو کردم و دیدم که داریم می ریم سمت VIP هواپیما ازش پرسیدم چرا داریم میام اینجا؟ جواب داد: خانم سلنا کسی که منتظر شما هست این جاست رفتم داخل و دیدم که .............

ممنون که تستمو انجام دادی 😊💖 لایک و کامنت یادتون نره من منتظر هستم ✌🏻✌🏻 چالش: نظرت راجب داستانم چیه ادامه بدم یا نه؟ من منتظر نظر شما هستم 💞