
ناظر جان میشه رد نکولی؟ 🤧🥺
از زبان مرینت: زنگ زدم به امبولانس بیاد و فقط تنها ترسی که داشتم این بود که بخاطر من چیزیش بشه... امبولانس اومد و ادرین رو برد من هم همراهش رفتم ادرین توی اتاق عمل بود کمی بعد ادرینا و لایلا و سونیا و اقای اگراست و خانمشون اومدن... ادرینا: با برادر من چی کار کردی؟ 😡 حتی حال حرف زدن هم نداشتم پس زیر لب گفتم: پاش لیز خورد و از پله ها افتاد😔 ادرینا: یعنی افرین بهت همینجوری اومدنت و افتادنت تو خوانوادمون کم بود حالا هم ک*ش*ت*ی*ش؟ املی: بسه دیگه ادرینا تغصیر اون که نبود ادرین خودش پاش لیز خورد و افتاد. مرینت: نه... اون راست میگه تغصیر من بود... اگه من واسش اون معما رو طرح نکرده بودم اینجوری نمی شد😔 سونیا: یعنی ادرین واسه اینکه از پله ها رفته بود بالا این طوری شد؟(بچه ها سونیا هم از نقشه ی مرینت خبر داشت) از شدت بی حالی فقط سر تکون دادم. ادرینا: یعنی چی؟ قضیه چیه؟ سونیا: ـــــــــــــــــــــــــ (از اول تا اخر ماجرا رو گفت) چند ساعتی گذشته بود که ادرین توی اتاق عمل بود فکر کنم ضربه مغزی شده بود که دکتر اومد و گفت: بردیمش به بخش مراقبت های ویژه فعلا خطر م*ر*گ رفع شده اما متاسفانه ایشون تو کما رفتند... گوشام درد گرفت یعنی چی واسه چی؟ روی دو زانو افتادمو اشک ریختم اشک، اشک، و تاجایی که میشه اشک... تاوقتی که خوابم برد ولی فک کنم تنها فردی که مثل من واسش اشک ریخت من بودم بقیه فقط ناراحت بودند... وقتی بیدار شدم حدودای ۵صبح بود رفتم توی اتاق ادرین و باهاش حرف زدم: دیدی؟ دیدی چقدر نزدیک بود که دوباره م*ا*ل * ه*م باشیم؟ من احمقم! احمقم وگرنه اینطوری اذیتت نمیکردم! اگه صدام رو میشنوی بدون که حتی اگه ازم م*ت*ن*ف*ر بشی من تو رو د*و*س*ت خواهم داشت. و بعد دستم رو گذاشتم توی دستش و گریه کردم... احساس کردم یکی داره دستم رو بی جون فشار میده. اره خودش بود! ادرین! گفتم: پ..پس حرفامو می.. می شنوی؟ دستمو بیشتر فشار داد. خوشحال شدم و دستش رو 😘کردم. مرینت: پس یه سوال ازت بپرسم؟ دستمو فشار داد. مرینت: ازم م*ت*ن*ف*ر شدی؟ اگه اره هست دستمو فشار نده اگه نه هست و هنوز د*و*س*م داری دستمو فشار بده. باورم نمیشه دستمو فشار داد. از خوشحالی جیغ زدم. مرینت: ع*ش*ق*م بلند شو دیگه ترخدا مثلا تو کمایی اما چیزیت که نیس. هیچ عکس العملی نشون نداد.
مرینت: خیلی خب قبول دارم الان ساعت پنج صبحه اما تو که بیداری تازه ببین چقدر بقیه از دستم اعصبانین، که حتی سونیا هم از دستم اصبانی شد. جوابی نداد... گفتم: باشه باشه تا فردا صبر میکنیم. و بعد کنارش خوابیدم... (بچه ها میخوام یه فلش بک کوچیک به زمان و دلیلی که مرینت با ادرین قهر کرد): مرینت: روز تولدش بود... خوشحال و شاد بدون فکر کردن به حرفای سه روز پیش رفتم پیشش...ادرین... ادرین... ادرین. ادرین روش رو برگزدوند و منو ب*غ*ل کرد مرینت: تولدت مبارک بهترین Boy friend دنیا😘 ادرین: مرسی ع*ش*ق*م 😍🥰😘 مرینت: بریم دور دور ادرین: یه درصد فک کن بگم نه. مرینت: پس بریم... بعد کلی ساعت بالاخره شب شد و رفتیم خونه ادرین: ادرین: من میرم حموم تو برو تو اتاق. رفتم تو اتاق با توجه به حرفای ادرینا که سه روز پیش زد باید اینجا باشه یعنی مدرک اینکه ادرین، لایلا رو د*و*س داره! در کمدش رو باز کردم اره: عکس ب**و*س**ه ی لایلا و ادرین! ادرین: طبق حرفای ابجیم(ادرینا) مرینت عکسا رو اینجا قایم کرده... درسته! عکس ب*و*س*ه ی مرینت و لوکا!باورم نمیشه! ادرینت: مرینت بیا اینجا! مرینت: منم کارت داشتم! ادرین: من اول میرم سر اصل مطلب... تو لوکا رو 😘 کردی! مرینت: چ... چی! این امکان نداره! آدرین: پس این چیه؟! مرینت در حالی که داشت اشک می ریخت: تو باورت میشه؟ نمی دونم ادرینا چی بهت گفته اما این عکس کاملا تابلو هه که فتوشاپه! یادته! اولین😘مون! دقیقا این حالت بودم! دیدی! این دروغه اما اگه تو باور کردی خب من نمی تونم با همچین ادم مغروری باشم! دیگه تموم! تبریک میگم! از دستم راحت شدی!😢 خدافظ! و بعد زیر گوشش خوندم: برای همیشه! و بعد رفتم.
خب یه فلش بک دیگه در فلش بک به سه شب قبل اتفاق اسلاید قبل: مرینت: ادرینا گفته بود بیام اینحا خب من اومدم! ادرینا: سلام! سلام! پرنسس خانم! مرینت: چطه؟ ادرینا: هیچی فقط میخواستم بهت خبر بدم که ادرین دیگه تو رو د*و*س*ت نداره خب چرا؟ چون من یه مدرک دارم برات! سه روز دیگه برو کنار میز ادرین و کشوی دومش رو باز کن و عکسو ببین! مرینت: تو داری چرت میگی! ادرینا: معلومه که نه! اما اگه تو دوس داری اینطوری فک کن! در هر صورت من رفتم! بای!
بای❤😍🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
......۱......فقط...... .......
تو مسابقه آخرم شرکت کنید