آره قراره داستانمو تو این اک ادامه بدم
آیسوک:باید برم پیش بانو رزی یه چیزی رو بهشون بگم بانوی من بانوی من؟ باید برم داخل اتاقشون ببینم چرا جواب نمیدن بانو آشپزخانه :بانوی من شما اینجا چیکار میکنید سوریانگ:به دنبال خواهرم بود انگار نیست آب شده تو زمین بانو آشپزخانه:چی؟ نیست ؟ ملکه:منو ببرین اتاق دخترم رزي چی در اتاقش بازه چرا ؟ چی بانوی آشپزخانه و سوریانگ شما اینجا چیکار میکنید سوریانگ :مادر رزي نیست من میرم تو قصر دنبالش بگردم ( با فریاد ( رزي کجایی بانو رزي رزی:چقدر این پروانه ها زیبان چی چرا فرار کردن دیگه وقتشه برگردم سوریانگ:هاا رزي تو اینجایی بیا بگردیم به اتاقت رزی:سوریانگ تو اینجا چیکار میکنی
لیسا:یه روز در آشپزخانه قصر بودم که یک نفرو دیدم اون امپراطور بود پرسیدم امپراطور شما اینجا چیکار میکنید هیچکس متوجه اومدن امپراطور نشده بود که یه دفعه همه گفتن دارم با کی حرف میزنم که متوجه امپراطور شدن بانو آشپزخانه:امپراطور مارو ببخشید که متوجه شما نشدیم امپراطور:مشکلی نداره فقط اومدم کار های قصر رو بررسی کنم لیسا: امپراطور شما زیاد از اقامتگاهتون زیاد بیرون نیومدین ولی جدیدا هی میاین تو حیاط قصر البته امپراطور:جدیدا خسته شدم
رزی:قراره مادر امپراطور بیان به قصر یعنی مادر بزرگ من آیسوک:واقعا بانوی من؟ رزی:یعنی میگی به من شک داری خوب از خود امپراطور بپرسید آیسوک:منظورم من این نبود بانوی من رزی:پس چی؟ ملکه:امپراطور قراره به زودی مادرتون بیان به قصر پس باید قصر رو آماده کنیم برای اومدن مادرتون خدمت کارا مادر امپراطور امروز میخوان بیان به قصر پس لطف قصر رو آماده کنید
راستی قراره اسم رزي لیسا جنی و جیسو تو این داستان عوض شه ببخشید اگه بد بود
خدمتکار آشپزخانه:بانوی من چی شده چرا انقدر عجله دارید سوریانگ:مادر امپراطور اومدن به قصر باید کلی غذا درست کنید کار رو شروع کنید ملکه:خدمتکار ها برای خوش آمد گویی به ملکه آماده شید مادر امپراطور:نیاز نیست انقدر رسمی با من رفتار کنید
راستی قراره داستان دومم رو هم بزارم یا از هری پاتر داستان بنویسم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (2)