
سلام من باز اومدم و شمارو منتظر نمیزارم پس بزنین بریم

سلام پارت قبل از اونجا تموم شدکه کارلو دیانا و نانا رفتن تو پایگاه تا... خب شروع میکنیم راستی عکس این صفحه عکس دیاناس البته روز عروسیش و من برنامه ریزی کردم که چه اتفاقاتی بیوفته و فقط باید لایکا بره بالا . از زبان نانا :توی پایگاه جمع شدیم تا قدرت هامونو تمرین کنیم و بعد شروع کردیم و خیلی خوب پیش میرفتیم. «ما حدود 2 هفته میریم جلو» از زبان کارل :ما دیگه خیلی خوب روی قدرت هامون مسلط شده بودیم و قرار شد که به پدر و مادرامون بگیم که ما هم قدرت داریم. ولی وانمود کنیم که ما نمیدونیم که اونا قدرت دارن و اول کارل 2 تا از قدرت هاشو نشون اونا داد و گفت که نمیدونه چطور این اتفاق افتاد و قدرت داره و اونا هم گفتن که خودشون قدرت دارن و قدرت هاشونو به همه ی ما نشون دادن و ما هم خیلی متعجب نگاه میکردیم طوری که کسی شک نکنه. و بعد نوبط ما شد که
قدرت هامونو نشون پدرو مادرامون بدیم ولی ما روستا بودیم و اونا شهر. برای همین از خودمون یک فیلم گرفتیم و برای اونا فرستادیم و فقط یکی از قدرت هامونو نشونشون دادیم که با قدرت های اونا مطابقت داشت و کارل هم اون دوتا قدرت ش رو نشون داد «از زبان راوی:بخاطر اینکه کسی شک نکنه که اونا کسانی هستن که قراره دنیارو نجات بدن (بعدا میفهمید چطور از چی)دیانا و نانا 1 قدرت چونکه دختر ها و زن ها یک قدرت دارن نشون میدن و کارل 2 قدرت چونکه پسر ها و مرد ها 2 قدرت دارن نشون میده»
«ببخشید الان چند ساعت از نوشتن پارت قبل میگذره و من یادم نیست که کجا بودیم برای همین از اونجا شروع میکنیم که کارل و نانا و یانا میرن خونه ی شخصی دیانا که تمش صورتی متمایل به بنفشه» از زبان دیانا :خوشحال بودم که امسال میرم مدرسه و نانا و کارل هم همکلاسی هام هستن. چونکه من تاحالا هیچ دوستی بجز نانا و کارل نداشتم. از زبان مامان دیانا:دیانا؟ دخترم بیا اینجا یک لحظه! از زبان دیانا :رفتم پیش مامانم و گفت که امسال هم نمیتونم برم مدرسه و برام معلم خصوصی میگیرن😭😭😭و من هم خیلی ناراحت شدم و گفتم که حداقل نانا و کارلو نفرستن خونه و اونا هم با من حگدرس بخونن و مامانم هم قبول کرد. از زبان مامان دیانا:به دیانا گفتم که دخترم ناراحت نباش بهت قول میدم که بعد از اینکه درس خوندن 6 ماهت تموم شد بزارم 2 سال یا نانا و کارل بری یه سفزگر دوستانه البته اگه قبول بشید. از زبان دیانا :مامانم گفت که طی 6 ماه دبیرستان که سال آخر بودیم و دانشگاهو تمامیکنیم «اینا 14 سالشونه همشون ولی چون دیانا فشرده خونده و نانا و کارل هم جهشی الان سال آخر دبیرستانن و همشون هم توی یک رشته ان» .
«از زبان راوی :ببخشید زیاد پرش به جلو داریم ولی الان میریم به 6 ماه جلوتر یعنی روز امتحان کارل و نانا و دیانا» از زبان نانا :امتحان خیلی خوب دادیم و متمعنا قبول میشیم و میتونیم بریم سفر و ما تصمیم داریم بریم و از طریق تلپورت کردن یه راه به دنیای جادو پیدا کنیم. یا شایدم بریم برمودا.
از زبان استاد دیانا اینا :همشون قبول شدن و دیانا بدون قلط، نانا و کارل هم با یک غلط از 100 تا سوال قبول شدن. از زبان کارل:همه ی وسایلمون رو جمع کردیم و راه افتادیم روبه قله ی اورست که تابه حال کسی از اونجا جون سالم به در نبرده. وقتی رسیدیم اونجا رو فطح کردیم و راه افتادیم روبه مثلث برمودا و تا دیدیم داره مارو میکشه توی خودش ماهم رفتیم توش و با صحنه ای عجیب روبه رو شدیم اونجا..... ببخشید بد جایی کات کردم ولی اگه این داستان پارت اولش 2 تا لایک بخوره ادامه میدم و اگه سرجمع کل پارت ها تا این پارت 7 تا لایک بخوره همشو مینویسم
ممنون که خواندید نظر فراموش نشه و خدانگهدار 😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ تستچی لطفا لطفا قبول کن
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عـــــــــــــــالی بود👌👏👏😉
راستی اسم منم دیاناست 😇😉
چه جالب و خیلی خوبه که داره طرفدارام بیشتر میشه و از تستچی هم ممنون که قابلیت های جدید به سایتش اضافه میکنه
اجی اسم منم دیاناست و 12 سالمه داستانت محشره
اسم منم آنیتاس و منم مثل تو 12 سالمه و خیلی خوشحالم که خوشت اومده چون خیلی از داستان قبلیم استقبال نشد
چه جالب هم اسم شخصیت اصلی داستانم هستی
مرسی که منو دنبال میکنی ریحانه جون و خوشحالم که خوشت اومد و به خاطر حمایت تو هم هست که ادامه میدم
خیلی خوب بود