10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 4 سال پیش 1,767 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بریم برای پارت دهم . امیدوارم خوشتون بیاد.
از زبان تهیونگ : موبایل از دستم افتاد. به هممون شوک بزرگی وارد شد.بعد از یک دقیقه انگار تازه فهمیدم چی شده...یه قطره اشک از چشمم چکید... اما تماس هنوز قطع نشده بود و هیچ صدایی نمیومد. اما یهو صدای اون قاتل بلند شد: اهای... تماسو قطع کردی ؟؟هی یکی جواب بده.. واقعا فکر میکنید من به این راحتی طعمه م رو از دست میدم ؟ " با این حرفش تعجب کردیم. گوشی رو از روی زمین برداشتم. _( تهیونگ ): م..منظورت چ..چیه. × شماها خیلی احمقید..اون الان زنده اس البته... فعلا . _ چ..چی ..چی ؟ × اه دختر بیا... حرف بزن. بگو زنده ای. با تو ام مگه صدامو نمیشنوی. میگم حرف بزن." صدای ناله ای که معلوم بود بخاطر زور اون مرد بوده بلند شد... صدای خیلی اروم جین هو که به سختی شنیده میشد و انگار داشت نفس نفس میزد و تمام نیروشو جمع کرده بود که حرف بزنه به گوش رسید :+م..م..من...من ز..ز..زن..زند..زنده..اما ل..لطفا.. لطفا..ای..اینجا..نی..نیاید._ خب دیگه کافیه . شنیدید که زنده اس..البته به سختی. فرصت کمی داره اما من یه دکتر میارم بالای سرش و سعی میکنم مهلتتون رو بیشتر کنم. هنوز وقت برای نجات این دختر دارید. ما به پاش شلیک کردیم اونم بخاطر اینکه بدونید با کسی شوخی ندارم.دوروز دیگه بهتون وقت میدم. البته اگه این دختر دوروز دیگه دووم بیاره.... قطع کرد. لبخندی به لبم اومد. نمیدونم از سر غم بود یا شادی. امید یا ناامیدی.. شاید هردوش.جین : او..اون زنده اس. یونگی : اما...داره میمیره. جی هوپ : اون تیر خورده دیگه نمیتونیم بشینیم و فکر کنیم. من : دیگه نمیتونم تحمل کنم. شده خودم میرم و نجاتش میدم. جیمین : بچه ها.. گفت میخواد دکتر برای جین هو ببره.. جونگ کوک : میگم شما ها هیون مین رو یادتونه ؟
نامجون با شنیدن اسمش لبخندی به لبش اومد : شاید اون بتونه کمکی بهمون بکنه. وایسید الان بهش زنگ میزنم." پی دی نیم که انگار تازه به خودش اومده بود تازه یکمی تکون خورد و گفت : هیون مین دیگه کیه ؟" من : چوی هیون مین. اون چند سال پیش بادیگاردمون بود. ما هنوز باهاش دوستیم ولی الان تو سازمان امنیته.
نامجون زنگ زد به هیون مین و صداش از پشت گوشی بلند شد : × سلام نامجونا. چه عجب یه زنگی به من زدی. _ سلام هیون مین حالت چطوره ؟؟ ببخشید میدونی که خیلی کار داریم. × اشکالی نداره درک میکنم خودمم خیلی وقته نتونستم بهتون زنگ بزنم. _ ببین میدونم خیلی کار داری ولی میشه یه لطفی در حقمون بکنی ؟ × داداش هرچی میخوای بگو. _ ببین قضیه از این قراره که .... "
همه چی رو مو به مو براش تعریف کرد. هیون مین چند دقیقه سکوت کرد و گفت : اون وقت شماها فکر نکردید ادرسی که بهتون داده ممکنه اصلا جایی نباشه که دختره هست ؟ _ منظورت چیه ؟ × مگه نگفتی پلیس سعی کرده موبایلی رو که بهش زنگ زدید ردیابی کنه ولی نتونسته ؟ خب معلومه این بخاطر اینه که اونا نمیخوان شما بفهمید که کجا هستن. خب طبیعتا ادرس هم مخفیگاه اصلیشون نیست. یعنی میشه گفت این سه روز وقت تلف کردید اگه زنگ میزدید به من زودتر به نتیجه میرسیدیم و دختره هم تیر نمیخورد. _ خب حالا میخوای چیکار کنی ؟ × گوش کن اون ادرسو برام بفرست. من اون محلو بررسی میکنم . دوباره باهات تماس میگیرم. اما اگه یکم دیر زنگ زدم نمیخواد بهم زنگ بزنید فقط صبرکنید باشه ؟؟ _ منظورت از یکم دیر چقدره ؟ × حداکثر یه روز حداقل شش ساعت. _ باشه اشکالی نداره. خیلی ازت ممنونم.× داداشی اگه بی تی اس نبود هیچ وقت نمیتونستم تو سازمان امنیت کار کنم.. وقتشه براتون جبران کنم پس نمیخواد تشکر کنی. فعلا. _ بای ." _ افرین کوکی. هیچ کدوممون هیون مین رو یادمون نبود." جونگ کوک : کاری نکردم هیونگ. پی دی نیم : اگه این ماجرا بخیر تموم بشه قول میدم کاری کنم جین هو خیلی زود دبیو کنه." جین : منم قول میدم کلی غذای خوشمزه براش درست کنم ." نامجون : قول میدم تو درساش کمکش کنم." جی هوپ ، جیمین ، کوکی : ماهم قول میدیم هروقت تو رقص مشکل داشت کمکش کنیم." من : منم قول میدم همیشه مواظبش باشم ." یونگی : قول میدم بهش پیانو یاد بدم ."
از زبان شوگا :
شب همه توی خوابگاه بودیم. جین حوصله غذا درست کردن نداشت . برای همین من توی اشپزخونه داشتم غذا درست میکردم. پسرا هم سر میز ناهارخوری نشسته بودن و همه تو فکر بودیم و کسی زیاد حرف نمیزد. غذا که اماده شد اوردم گزاشتم روی میز و نشستم. دیدم هیچکس تکون نخورد گفتم : منتظر چی هستین شروع نمیکنین ؟" شروع کردن خوردن . منم عصبی شدم و تند تند خوردم. جین : یعنی جین هو الان چیزی خورده ؟ جیمین : همیشه بهترین غذاهارو برامون درست میکرد. جونگ کوک : همیشه وقتی از تمرین برمیگشتیم وقتی میدید خیلی خسته ام برام شیر موز درست میکرد . تهیونگ : همیشه برامون میوه میاورد. جی هوپ : وقتی خوابگاه کثیف بود همیشه مرتبش میکرد و تمیزش میکرد. نامجون : همیشه میتونستم باهاش راجب کتابایی که خوندم حرف بزنم چون بیشترشونو خونده بود. من : عههه بسه دیگه. یه طوری حرف میزنید انگار مرده . بازم میاد و همه این کارا رو میکنه. بهتره غذا رو بخورید تا سرد نشده." دیگه کسی چیزی نگفت و به خوردن ادامه دادیم. . . . . . . گوشی نامجون به صدا در اومد. از توی جیبش در اورد و وقتی نگاش کرد غذا پرید توی گلوش و شروع کرد سرفه کردن. جی هوپ زد پشتش. جین : چی شده کیه ؟" نامجون : هیون مینه... گوشی رو برداشت. _ چی ؟ چرا ؟ باشه باشه همین الان میایم . " قطع کرد. جیمین : چی گفت ؟ _ میگه بریم پیشش.
در همان زمان در انبار از زبان راوی :
"کیم سونگ هو اسم رئیس دزد ها(×) لی جی هان . پزشک . دوست و همکار سونگ هو. (*)"
* اوفف زخم این دختره خیلی بدجوره. اینجا لوازم ندارم نمیتونم تیر رو از پاش در بیارم . ببینم این کبودیا چیه ؟ زدینش ؟ هی مگه نگفتی زنده ی این خیلی برات مهمه چرا این بلا رو سر این بدبخت اوردی. × خب بعد سه روز نیومدن دنبالش. برای همین فکر کردم شاید خیلی هم براشون مهم نباشه . اگه تا دوروز دیگه نیان واقعا مطمئن میشم انتخابم غلط بوده. راحتش میکنم... و اینکه خودش گفت قبلا زیاد زدنش . برای همین یکم ادبش کردم چون خیلی لجباز بود.* هی دختر ( از کنار پاش بلند شد و رفت بالای سرش ): نباید بیهوش بشی میفهمی ؟؟ بیهوش بشی ممکنه بمیری... یکم اب برام بیار." سونگ هو رفت و یه بطری اب اورد و داد دستش . جی هان یکمی از اب رو ریخت روی صورت جین هو. کمی هوشیار شد و چشماشو بهم فشار داد. * یکم اب بخور." کمی از اب رو بهش داد. * صدام رو میشنوی ؟" جین هو با حرکت سر جواب داد. * تمام نیروتو نگه دار که بیهوش نشی باشه ؟ اگه بیهوش بشی ممکنه بمیری. گوش کن من نمیتونم تیر رو از پات در بیارم اما الان خونریزی نداری اونم بخاطر تیره که هنوز توی بدنته. اون وضعیت حیاتیت رو پایدار کرده. فقط باید دردشو تحمل کنی. من تا جایی که تونستم بهت مسکن دادم.
از زبان جونگ کوک : رفتیم توی سازمان امنیت. هیون مین رو پیدا کردیم و اون مارو برد به یه جایی مثل اتاق بازجویی. یه اتاق بزرگ بود با یه میز وسطش . حدود ده نفر دستبند زده روی میز نشسته بودن. جین : هیون مین اینا دیگه کین ؟ . هیون مین : خب بزارید براتون تعریف کنم. من رفتم به ادرسی که دادید. یه ساختمون تقریبا مخروبه توی پنجاه کیلومتری از شرق سئول. با یه دوربین کوچیک کنترلی داخلشو چک کردم و فهمیدم اونجا جایی نیست که اون دختره... اسمش چی بود ؟ اها جین هو رو نگه میدارن. اما خب اونا با حرفاشون هم شما هم پلیسو گول زدن. البته همونطور که میبینید پلیس هم میرفت اونجا ممکن بود افراد زیادی کشته بشن . چون اینا همشون از دم مسلح بودن. اینا همونایین که میخواستن شمارو بکشن. من اون ساختمون مخروبه رو منفجر کردم... بعدشم اینا که اینجا بودن مثل مور و ملخ ریختن بیرون و ما هم دستگیرشون کردیم.... البته خیلی نمیشه اینجا نگهشون داشت. این کارا وظیفه پلیسه و منم بلطف رئیسم فقط یه روز میتونم اینارو نگه دارم . بعدش تحویل به پلیس میدمشون." همه با هم گفتیم : پسر تو حرف نداری ." رفتیم و بغلش کردیم. هیون مین : خواهش میکنم کاری نکردم که. ول کنید هنوز خیلی مونده تا جین هو را نجات بدیم... ببینید. اینا هنوز اعتراف نکردن. الانم در حضور شما بازجویی دومشونو انجام میدیم.
خب جونگ کوک داداش اینو بگیر و صداشون رو ظبط کن مرسی. _ باشه. " رفت و رو به روی اون مجرما نشست. و منم رفتم و کنارش نشستم و با موبایلی که دادش دستم صداشونو ظبط کردم. ( هیون مین ٪ . سانگ ته هیون = ) ٪ خب اقای سانگ ته هیون. شما رئیس این گروه که اینجا نشستن هستید ؟ = بله . ٪ اعتراف میکنید که قصد شما کشتن اعضای بی تی اس بوده ؟ = بله. ٪ اعتراف میکنید که رئیس شما دختری به اسم لی جین هو، کاراموز بیگ هیت رو گروگان گرفته تا ازش برای کشوندن اعضای بی تی اس به مخفیگاهتون استفاده کنه ؟ = بله... اما شما به من قول دادی در عوض این حرفا از حکمم کم میکنی. ٪ من سر قولم هستم. به شرطی که هرچی ازت میخوام بهت بگی. خب بگو رییست کیه ؟ پشت همه ماجراها اونه ؟؟ یا فرد دیگه ای هم وجود داره ؟ هدفش از این کار چیه ؟ اسمش چیه ؟ مخفیگاهش کجاست ؟ لی جین هو رو کجا نگه میداره. ؟ = من فقط دستوراتو اجرا میکنم . نمیدونم چرا رییس اینکارو کرده... اما راجب بقیه سوالا... نمیتونم حرفی بزنم. ٪ یعنی چی که نمیتونم. مثل این که یادت رفته تو مجرمی. میتونم بخاطر همکاری نکردن با مامور بازجویی به حکمت اضافه کنم.. = اگه حرفی بزنم رییس منو میکشه. ٪ اگه بگی رییست کجاست ما اونو دستگیر میکنیم و اون نمیتونه بهت اسیب بزنه.. = رییس افراد زیادی داره. اون هرطوری شده منو میکشه.. من حتی اگه مخفیگاه رو هم بهتون بگم شما نمیتونید کاری بکنید. اون شمارو از فاصله صد متری ببینه به دختره شلیک میکنه. ٪ کاری میکنم که اون نفهمه تو به ما حرف زدی. ببین قصد همکاری در قتل داشتی. بیش از ده سرقت مسلحانه داشتی. دو سال سابقه زندان داشتی. کلاه برداری هم زیاد کردی. با این جرما ممکنه بیش از بیست سال توی زندان بمونی. اما اگه با من همکاری کنی. کاری میکنم زیر ده سال از زندان بیای بیرون. اگه بتونیم رییستو دستگیر کنیم و لی جین هو رو نجات بدیم حتی میتونم حکمتو به پنج سال کاهش بدم. حالا هرچی میدونی بگو. = در عوض اینکه زندگیمو در برابر رییسم تضمین کنید. ٪ قول میدم.
= باشه . رییسم اسمش کیم سونگ هو عه. اون از مجرمای بزرگه. سابقه زیادی داشته. حتی سرقت بانک ملی کار اون بود. مخفیگاه هم بین راه سئول و بوسانه. بعد از سی کیلومتر یه جاده خاکی به سمت چپ هست. اگه اونو تا اخر بری میرسی به جنگلای بامبو. یه ده کیلومتر به سمت شمال بری میرسی به مخفیگاه. ٪ کیم سونگ هو... خیلی خوب میشناسمش . تهیونگ : منظورت چیه هیونگ ؟ ٪ اون همون کسیه که از همون اوایل که معروف شدید شماهارو تهدید به مرگ میکرده. همه اونا کار این بوده. شوگا : برای چی مارو هدف قرار داده ؟ هیون مین : اونطور که میدونم یه خصومت شخصی داشته. و تازه خیلی از هیتر ها برای اینکار بهش پول میدن. بلند شید بریم. ما : کجا ؟ . . . . .
هنگام طلوع خورشید. توی جنگل بامبو ، هیون مین و افراد مسلحش و بی تی اس ... از زبان جین :
ما سیصد متری یه انبار بزرگ یا همون مخفیگاه کیم سونگ هو بودیم. چون انبار مجهز به دوربین بود و اونا تا شعاع دویست متری رو میدیدن. هیون مین سرش توی لبتاپش بود و داشت دوربین های انبار رو هک میکرد. اون میشه گفت یه همه کاره اس... نامجون کنارش نشسته بود و مامورهایی که باخودمون اورده بودیم اماده باش وایساده بودن. پسرا هم این دور و ور داشتن راه میرفتن. من : جیمین، جونگ کوک ، تهیونگ . نیومدیم گردش که .ندویین. از اینجا دور نشین. مگه با شما نیستم." نامجون: تموم شد ؟" هیون مین : اره فقط باید فیلمایی که دوربینا دیروز ظبط کردن رو بزارم روش. اینطوری فکر میکنن دارن الانو میبینن. اما در اصل دارن فیلمای دیروزو میبینن." جی هوپ بالا سرشون وایساده بود : بابا پسر دمت گرم." هیون مین لبخند زد : خب تموم شد.. حالا میتونیم بریم جلو. البته باید مواظب باشیم کسی از انبار بیرون نیاد.
دقایقی بعد پشت انبار :
جیمین : خب الان باید چیکار کنیم ؟ هیون مین : فقط باید تا جایی که میتونیم ساکت باشیم و فکر کنیم چطوری بریم تو.. نشستیم و رفتیم توی فکر . . . . . . . . هیون مین : انگار صدای پا میاد. بلند شین. پاشید. بلند شدیم. اره.. یه صدایی روی چمن ها میومد. رفتیم عقب تر. هیون مین تفنگشو اماده کرد و به سمت رو به رو گرفت.
از زبان لی جی هان : دختره خون زیادی از دست داده بود. کلی پارچه خونی شد و مجبور شدم برم و بریزمشون پشت انبار. رفتم و وقتی رسیدم پشت انبار با یه تفنگ رو به روم مواجه شدم . چند تا مامور نظامی و اونا... فکر میکنم بی تی اس باشن. (هیون مین) : هیچ حرکت اضافه ای نکن وگرنه شلیک میکنم."
دوتا از افرادش اومدن و از دو طرف بازو هامو گرفتن و کمی جلوتر بردن و مجبورم کردن زانو بزنم. لباس دکتریم تنم بود. ماسک زده بودم. بخاطر اینکه مریض بودم و هرمیکروبی وارد بدن دختره میشد ممکن بود باعث مرگش بشه. چند تا از اعضای بی تی اس رفتن سمت پارچه های خونی که از دستم روی زمین افتاده بودن : اینا .. خون جین هو عه ؟؟ تو کی هستی ؟" اونی که انگار سردستشون بود( هیون مین) اومد و ماسک رو از رو صورتم برداشت و گفت ( از اینجا از زبان هیون مین ): به نظر میاد دکتری باشه که جین هو رو درمان میکنه. اسمت چیه ؟ _ لی جی هان.. شماها کی هستید ؟ ×( هیون مین ): ما اومدیم دختره رو نجات بدیم. حالش چطوره ؟ _ زنده اس. × خب حالا ما یه گروگان داریم که کارمونو راحت میکنه."(یونگی) : اما اگه بخوایم اون دوتا رو با هم معامله کنیم فکر نکنم خوب پیش بره. چون اون خیلی راحت جین هو رو میکشه اما ما نمیتونیم همینطوری به یه ادم بی گناه شلیک کنیم." (جیمین) : ببینم. تو تمام مدت ماسک رو صورتت بود؟ . . . حرف بزن. _ اره . بخاطر این که سرما خوردم . بی تی اس و من : یه فکری به سرم زد...
من : بلندش کنید." بلندم کردن. جی هوپ : یه ادم که چشماش .قدش. صداش. شکل این دکتره باشه لازم داریم." برگشتمو بهش لبخند زدم. اونم در جواب لبخند زد. بعد همه به دور و ور نگاه کردیم. کم کم نگاه هممون افتاد روی یه نفر: جین ." جین : چی.چی ؟؟ من ؟ " نامجون : جین یه دقیقه برو کنار این دکتره وایسا." رفتو تو فاصله دو متریش ایستاد..جونگ کوک : هیونگ . قدتون . صداتون . چشماتون. حتی مدل موهاتون هم شبیه همه." جین : یعنی از من میخواید به جای این یارو برم تو دل کسایی که میخواستن مارو بکشن ؟؟" هیون مین : خب اگه میخوای نرو فقط کارمون یکم سخت تر میشه. من فکر نمیکردم ورد واید هندساممون انقدر بترسه." جین قیافه مغرور به خودش گرفت : کی گفته من میترسم ؟؟ بگید دقیقا باید چیکار کنم .
از زبان جین : لباسامو با یارو عوض کردم و ماسک زدم و رفتم تو انبار. نکاتی که باید میدونستم رو بهم گفت. در اصل اعتراف کرد . اونجا میشه گفت یه جای بزرگ بود که به چند تا اتاق تقسیم شده بود . وقتی به جایی که جین هو بود رسیدم فهمیدم که اونجا از همه ش بزرگ تر بود. دوتا مرد کنار در نگهبانی میدادن و اون کیم سونگ هو هم داخل بود. سونگ هو : چقدر دیر کردی ." من : چی ؟ اره.. ببخشید." رفتم سمت جین هو. پاش که تیر خورده بود رو روی یه صندلی دیگه رو به روش گزاشته بودن. سرش رو به صندلی تکیه داده بود و چشماشو بهم فشار میداد. پسره بهم تاکید کرد تا جایی که میتونم باهاش حرف بزنم یا رو صورتش اب بریزم که بیهوش نشه. وضعیتش خیلی بدجور بود. یه صندلی کنارش بود که انگار مال لی جی هان بود. رفتم و کنارش نشستم. دستمو گزاشتم روی پیشونیش. تب داشت...خیلی زیاد. نکنه زخمش عفونت کرده ؟؟ اگه عفونت کرده باشه خیلی بد میشه. درسته دکتر نیستم اما به لطف نامجون که زیاد بلا سر خودش میاره یه چیزایی بلدم... دستشو اوردم بالا و نبضشو گرفتم . کند میزد. یهو دستمو گرفت و فشار داد. فکر کنم بخاطر درد شدید اینکارو کرد. منم دستشو گرفتم و کمی فشار دادم. شاید با اینکه نمیدونه من بالای سرسم یکم بهش ارامش بده.
وقتی به اون کیم سونگ هو نگاه میکنم میخوام پاشم و خفشش کنم که همچین بلایی سر جین هو اورده. انقدر وضعیتش بد بود که نزدیک بود گریم بگیره. اون جین هو لجباز و خجالتی که باهاش اشپزی میکردم اینطور به مرگ نزدیکه اونم بخاطر ما. . . کیم بلند شد و اومد سمت جین هو و بالای سرش ایستاد : داداش من خسته ام میرم یکم بخوابم. تو اینجا میمونی ؟" من : اره باید اینجا بمونم که بیهوش نشه. _ باشه. ( نگاهی به جین هو کرد ) اما از حق نگزریم دختر خوشگلیه. ولی حیف که باید بمیره. × اره ." دستشو به موهای جین هو کشید و خنده ی بلندی کرد و رفت بیرون. میخواستم تیکه تیکه ش کنم. وقتی رفت ماسکمو دادم پایین و گفتم : جین هو.. جین هو صدامو میشنوی.به من نگاه کن. ( صورتشو گرفتمو اوردم سمت خودم ) منو ببین. " چشماشو نصفه باز کرد و با صدایی که از ته گلوش در میومد و به سختی شنیده میشد گفت : چ..چشمام.. تار میبینه.. فکر کنم.. دارم توهم میزنم." گوشامو نزدیک دهنش بردم که بفهمم چی میگه ... گفتم : نه من توهم نیستم. من جینم نگاه کن ... اومدیم نجاتت بدیم. " با صورت بیحالش لبخندی بهم زد + سوک..جین..شی. نبا..ید ... می...او..م..مدین . ای..اینجا. م.من . به ..هر...حال .می..می..رم. " _ هیسس ساکت باش هرچی کمتر حرف بزنی بهتره."
موبایلمو در اوردم و به هیون مین پیام دادم که پیش جین هو هستم و کیم سونگ هو هم اینجا نیست. جواب داد : فقط تو و جین هو توی اون اتاقین ؟ (جین)×( اینا الان توی چت هاس ) دوتا نگهبان پشت درن .(هیون مین )_ بیهوششون کن × چطوری ؟ _ ای بابا اون دستمالایی که بهت دادم. × اوکی." پاشدم و رفتم بیرون. یکیشون گفت: مشکلی پیش اومده ؟ یه دستمال از جیبم در اوردم و گزاشتم جلو دهنش. همزمان تفنگی که هیون مین بهم داد بود رو در اوردم و باهاش زدم تو سر اون یکی . دوتاشون بیهوش شدن. اوردمشون تو و درو بستم. دوباره موبایلمو در اوردم :
_ بیهوششون کردم . حالا چیکار کنم؟ × به نظرت افرادی که اونجا هستن چند نفرن ؟ _ زیادن. × اگه بخوای خودت جین هو رو بیای بیرون به نظرت ممکنه کسی نبینتتون ؟ _ نه. احتمالا میبینن. × باشه. صبر کن ما میایم تو. فقط تفنگتو اماده کن و مطمئن باش کسی سمت جین هو نمیره. اگه مجبور شدی به پا یا دستاشون شلیک کن . ببین . اگه تو یا جین هو بیفتین تو دستشون دیگه نمیتونیم نجاتتون بدیم. _ فهمیدم ." تفنگمو در اوردم و امادش کردم . رفتم سمت جین هو. من : جین هو صدامو میشوی. یکم دیگه دووم بیار باشه؟داریم میریم بیرون. فقط یکم دیگه تحمل کن.با حرکت سرش قبول کرد.
از زبان هیون مین : به پسرا گفتم همونجا بمونن. و مواظب لی جی هان باشن. با سربازام که پونزده نفر بودن رفتیم توی انبار. تقسیم شدیم و گروه گروه به سمتای مختلف رفتیم. من و دو نفر دیگه رفتیم سمت دری که روبه رومون رفتیم. یه اتاق کوچیک با یه تخت داغون که یه نفر در اصل کیم سونگ هو روش خواب بود. یه ساک پایین تخت بود. کلی بتری نوشیدنی روی زمین پخش و پلا بود. با یه جعبه گوشه دیوار . رفتم و اسلحه مو گرفتم سمتش و گفتم : کیم سونگ هو. شما بازداشتید. چشماشو باز کرد و با دیدنم از تخت پرت شد پایین. رفت سمت دیوار و همزمان تفنگشو در اورد. همون موقع به دستش شلیک کردم.( تفنگاشون از این ضد صداها داره ) تفنگش از دستش افتاد. بعدم به تفنگش شلیک کردم و نابودش کردم. سونگ هو : شماها بخاطر دختره اومدید اره. فکر کردید میتونید به همین راحتی نجاتش بدید ؟؟ با دست سالمش موبایلشو در اورد و با یکی تماس گرفت . من : داری چه غلطی میکنی اونو بزار زمین تا شلیک نکردم." اما قبلش گوشی رو برداشتن. سونگ هو : جی هان... کار اون دختره رو تموم کن... نامجون : متاسفم اقای کیم. اما لی جی هان پیش ماست. " با شنیدن صدای نامجون چشماش گرد شد . همون موقع به موبایلش شلیک کردم. ناخوداگاه زانو زد. رفتم سمتش و بهش دستبند زدم و بلندش کردم . قرار شد اتاقی که جین هو توشه رو بهمون نشون بده. از اون اتاق که رفتیم بیرون و کمی جلو رفتیم به در سمت راستم اساره کرد و گفت : همینجاست... درو باز کردم. یک قدم رفتم جلو که یه تیر از روبه روم . جلوش چشمم رد شد. یک سانتی متر جلو تر بودم مغزم منفجر میشد. برگشتم سمت جایی که تیر شلیک شد دیدم جینه. من : جییییین دست و پا چلفتی نزدیک بود منو بکشی. جین که این صحنه رو دید تفنگ از دستش افتاد : ب..ببخشید ترسیده بودم. " قشنگ معلوم بود ترسیده.. رفتم سمتشون : اشکالی نداره. میتونی جین هو رو کول کنی ؟ " جین : اره "رفتم پشتشو دستاشو باز کردم. مچ دستاش بخاطر طنابا زخمی شده بود. جین اومد و جلوش به پشت نشست. پاشو دادم پایین و از زیر بازوهاش گرفتمش و گزاشتم روی کول جین. بلند شدیم و رفتیم سمت در خروجی. یکی از سربازای همراهم کیم سونگ هو رو اورد و اون یکی دوتا نگهبانی که جین بیهوش کرده بود روی زمین میکشید و میاورد.وقتی رفتیم بیرون همه سربازام افراد کیم رو دستگیر کرده بودن و یکی از سرباا هم زخمی شده بود. پسرا هم جلوی انباری منتظر ما بودن. وقت صبر کردن نداشتیم. گفتم : منتظر چی هستید بریم سمت ماشینا"
همگی دویدیم. دوتا ون اورده بودیم.یکیش نسبتا بزرگ بود . وقتی رسیدیم سربازام رفتن توی ون بزرگه و منو پسرا رفتیم تو اونی که کوچیک تر بود. جین اخر از همه سوار شد و جین هو رو روی صندلی ته ون روی پای یونگی خوابوند. ماشین رو روشن کردم و رفتیم سمت بیمارستان.
درسته لی جین هو از تله ی اون دزدا در اومد ، ولی حالا توی تله ی مرگ گیر افتاده و ازاد کردنش از دست مرگ، خیلی سخت تر از ازاد کردنش از دست دزد ها خواهد بود. فقط خودشه که میتونه ، خودشو نجات بده.اگه بخواد به زندگیش ادامه بده میتونه زنده بمونه...اما گاهی وقتا خواستن ، امید ، تلاش ، یا حتی عشق... نمیتونن جلوی مرگ رو بگیرن. اون میتونه خیلی قوی تر از این چیزا باشه. وقتی پای سرنوشت در میون باشه،،، میتونه کابوس رو تبدیل به رویا... یا رویا رو تبدیل به کابوس بکنه. ،، میتونه عشق رو تبدیل به نفرت... یا نفرت رو تبدیل به عشق بکنه. میتونه خوشبختی رو تبدیل به بدبختی ... و یا بدبختی رو تبدیل به خوشبختی بکنه. میتونه امید رو تبدیل به ناامیدی ... ویا نا امیدی رو تبدیل به امید بکنه. . . . میتونه یه ادم خیلی بدو تبدیل به یه ادم خیلی خوب... و یا یه ادم خوب رو تبدیل به یه ادم بد بکنه.
و یا ... حتی ... حتی میتونه...
《 سرنوشت حتی میتونه مرگ رو تبدیل به زندگی و یا . . . . .
زندگی رو تبدیل به مرگ بکنه!!!》
خب دوستان این پارت تموم شد . امیدوارم لذت برده باشید. اگه دوست داشتید داستانمو معرفی کنید🤗💜 راستی دوست دارید داستانای دیگه هم بنویسم ؟ تو کامنتا بهم بگید. دوستتون دارم. فایتینگ ارمییییی. 😊😊😊🍭🍭🍭
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
68 لایک
ببنظیرر
خوشحالم خوشت اومده🥺🫂💜
من عاشق داستانات هستم
این مهربونیتو میرسونه🥺💜
وای آخر پارت خیلی جالب بود
خوشحالم خوشت اومده🙃🫂💜
خیلی خوبه
خیلی خوب مینویسی
مرسی🙃💜
💕💕
عالییییییییییییییییییی بود
خوشحالم خوشت اومده اجی🤗💜
نمیدونم خودت مینویسی گریه میکنی یان ولی من الان کل صورتم خیسه پارت بعد
راسی اجی میشی
نه اجی خودم گریم نمیگیره🥺🥺
اره اجی جونی🤗💜
اجی به نظرت چند روز دیگه طول میکشه تا پارت یازده بیاد؟
واقعا نمیدونم اجی🥺🥺💔💔 اما اجیا پارت ۱۲ دیر میاد. چون خیلی وقت نکردم بنویسم.
وووییی بدو زودتر ۱۱ رو بزارررر
گزاشتم اجی تو بررسیه🥺💜
سیستم داستانت عالیه ولی الان بچی خوندم دارم از خنده میمیرم نوشتی شب بود جین حال نداشت غذا کنه بره همین من کردم اعضا سر میز ناهار نشسته بودن😂😂😂😂😂😂😂😂
وای دقیقا سر میز ناهار بعدا شب😐😂😂😂
خب اجی اسمش میز ناهار خوریه شام خوری که نیس. منظورم اون بود😂
عالی 💝💝💟💖
مرسی اجی🥺🏵🍓💜
وایی خیلی خوب بود😍😍💋💋💟💟💜💜🐚🐚🪐🪐🌈🌈♥️♥️
مرسی اجییی🥺🥺💜💜🍭🍭🍓