4 اسلاید صحیح/غلط توسط: DENISE¡♛ انتشار: 2 سال پیش 874 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خوووووو..سلووومخوبیدپخبر...هشدار:ابقندهمراهخودداشتهباشید....ولایکوکامنتوفالویادتوننره!!!
ساعت ۵ نیم بود رفتم توی اتاقم لونا داشت کتاب میخوند و من رو تخت دراز کشیدم ک لونا گفت:شنیدم ۱۰۰ امتیاز برای اسلیترین گرفتی..درسته؟ نیم خیز شدمو گفتم:اره گفت:داره نظرم دربارت عوض میشه با اینکه دختر ی قاتلی ولی.. گفتم:اون قاتل نی و اینکه ممنون و گرفتم خوابیدم ساعت شیشو رب از خواب پاشدم و رفتم حموم و ی هودیو و شلوار مام استایل زغالیو و ی پافر سبز لشکری پوشیدم و موهامو بافتم و ی کلاه مشکی سرم گذاشتم و راهیه بیرون شدم توی راه دراکو دیدم و باهم سمت ی کافه توی کوجه دیاگون رفتیم...کوچه نسبت ب اوایل سال خیلی خلوت تر بود و رفتیم ی نوشیدنی کره ای خوردین و دراکو حساب کرد و کلی باهم حرف زدیم...حدود دو ساعت بیرون بودیم ک هواداشت تاریک میشد دراکو گفت:بریم جنگل؟ گفتم..الان؟ گفت:اره نگران نباش میریم قسمتی ک هاگوارتز قابل دیدرس باشه گفتم:با..باشه و رفتیم جنگل...
روی چمنا دراز کشیده بودیم ک سکوتو شکست گفت:رز نظرت درباره ی من چیه؟ نمیدونستم چرا داره این سوالو میکنه گفتم:خوووو..اون قبلنا تصورم ازت ی پسر بد اخلاق مغروره بی خاصیت بود ولی الان ک باهات بیشتر اشنا شدم فهمیدم بیشتر پسر مهربونی هستی ولی درونگرا ادم باید خیلی باهات صمیمی شه ک اینو بفهمه گفت: یعنی تو الان با من صمیمی؟ گفتم:نه..شاید...حالا میشه من ی سوال بپرسم؟ گف:اره گفتم:اون تار مو برای کی بود؟ گفت:واقعن میخوای بدونی؟ گفتم:البته گف:اون تار مو..تار موی تو بود نیم خیز شدم گفتم:م..م..من ولی چجوری؟؟؟؟؟ گف:اون چند شب ک سر شام نبودم میرفتم تو اتاقت از اونجایی ک هیچکس توی سالن اسلیترین نبود از روی تخت و لباسات تار موهاتو بر میداشتم خیره بهش نگا میکردم و اون نگاش ب اسمون بود نفس کشیدن برام سخت بود نمیتونستم تکون بخورن ک نشست و از توی جیبش ی جعبه دراورد و گذاشت توی دستای من درشو باز کردم ی گردنبند با سنگ زمرد سبز بود وگردنبدو توی دستام گرفتمو گفت:این برای توعه گفتم:اخ...اخه این خیلی...گفت:اصن نگران قیمتش نباش ارزش تو خیلی بیشتره ک گردنبندو از توی دستام گرفتم اومد پشتم موهامو زد بالا و گردنبندو بست و زیر لب گفت:هرکس اینو ببینه میفهمه تو دیگ برای منی گفتم:ول..ولی گفت:ولی نداره من هنوز توی شک بودم ک گفت:پاشو باید بریم هاگوارتز و دستمو گرفتو باهم رفتیم سمت هاگوارتز...
وارد هاگوارتز شدیم و از هم خدافظی کردیمو رفتم سمت اتقم درو باز کردمو روی تختم دراز کشیدم و گردنبندو سرشو اوردم بالا و لبخند زدم و چشمامو بستم ذوق کردم...لباسامو عوض کردمو رفتم سمت سرسرا..ک رایانو دیدم رفتم کنارش نشستم گفت:سلاااام خوبی؟ گفتم:اره تو چطوری گفت:مرس مث اینکه امروز زیادی خوش گذشتا با ی شیطونیه خاستی گف گفتم:هعیییی...چطور؟ گفت:بابا دراکو همه جا رو پر کرده ک امروز بهت گردنبند هدیه داده رفته بودید بیرون و بهت اعتراف کرده چشمام گرد شده بود گفتم:وا..واقعن؟ گف:نه از رو هوا...اره دیگه گفتم:از دست دراکو اهه شروع کردم شام خوردنو شب تصمیم گرفتم برم سمت برج نجوم توی از پله ها بالا میرفتم ک مردیو دیدم از پشت شبیه لوپین بود و داشت ماه نگا میکرد ماه گفت:فردا دوباره اتفاق میوفته و برگشت و من قایم شدم و رفتم پایین...یعنی چی اتفاق میوفته؟(بپر نتیجع)
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
اهنگ عشق تو دروغ بود دیگه افتاده سر زبونم😂
عالی بود
چالش : اهنگ( من عاشق دختر شاه پریان هستم) این اهنگ عاللللی بهت پیشنهاد میکنم حتما گوشش بدی
حتمنننننگوشمیدمممرسیکمعرفیکردی...🙃
کی پارت بعد رو میزاریی
تااخرامروزیافرداصبمیزارم....🌌💜
فکر کتم قراره فردا شب لوپین گرگینه شه 🌑🐺
فردامیشه..ولیهنوبقسمتسیریوسنرسیدیم
آجی میشی ؟ 🙃
اریمیشمممم....💜🥳
اصل میدی ؟
تویپارتمعرفیداستانمهسکاملترش...ولیالانمیگمدنیزم...۱۳سالمه...بیوگرافیهشماعمخوندم...🙂💙
مرسی