4 اسلاید صحیح/غلط توسط: DENISE¡♛ انتشار: 2 سال پیش 622 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلووووومخوبیدچخبررررر...مدرسهچخبررربود...حالتونزیباست...بریمسراغداستانگلمووووووووون...لایکو..کامنتو...فالووعم..کنشهفرامووووشاااابحیحققحیحبتبت🌌🌈
(روز مرحله اخر مسابقه)..از دیشب نخوابیده بودم سادینا که بدتر از من بود شب اومد پیشمو کلی از نگرانیش درباره ی سدریک گفت...صبح با تموم خستگیم بیدار شدم و ی هودیه مشکی با شلوار مشکی پوشیدمو رفتم سمت سرسرا...وقی کنار دراکو و بل نشستم دراکو ی نگا بهم کردو گفت:چرا انقد زیر چشات گود افتاده؟! گفتم:دیشب خوب نخوابیدم گفت:چرا؟!ک بل جواب داد:برای پاتر نگران بود تازه سادیناعم درباره ی سدریک نگران بود ک صدای سلام یکی برگشتیم و دیدیم رایان گفتم:سلام و براش جا باز کردیم و نشست کنارمو گفت:سادینا انقد نگرانه از اتاقش نمیاد بیرون نگرانشم..گفتم:نگران نباش بل گفت:اره بابا خوشحالم ک دیگه استرسای شما دوتا ب پایان میرسه و لیخند زد و شروع کرد ب خوردن...سر کلاس پرفسور اسپِرَاُت بودیم داشت درباره ی ی گیاه عجیب صحبت میکرد کع باعث میشد فرد تا ۳۰ دیقه کر شه..تنها کلاسمون همون بود ۵ ساعت تا مسابقه وقت داشتیم تصمیم گرفتم با دراکو برم قدم بزنم...درحال قدم زدن بودیم و حرف میزدیم راسیتش میدونستم دراکو هنوز از دست قضیه رفتن سیریوس ازم ناراحته(راستی سیریوس بهم نامه میده و ی راه پیدا کردیم ک نامه هامون سریع تر به دست هم برسن)اخه زیاد باهام حرف نمیزنه بغلم نمیکنه هیچی...تصمیم گرفتم بهش بگم بریم هاگزمید تا از دلش دربیارم...توی هاگزمید داشتیم راه میرفتیم ک نگاهم ب ی کتابخونه افتاد بهش گفتم بیاد بریم ک اولش موافق نبود ولی من زورش کردمو اومد...چشمم ب ی کتاب خورد برش داشتم روز نوشته بود(قلب کوچک من)پشتشو خوندم نوشته بود(زیباترین اتفاق زندگی و تلخ ترین اتفاق زندگیه من اشنایی با تو بود)یاد دراکو افتادم و بهش گفتم:هی دراکد پاشو بیا این داستانرو باهم بخونیم اومد و گفت:حوصلشو ندارم ک دستشو گرفتمو گفتم:من حوصله موصله سرم نمیش عو کشون کشون اوردمش و شروع کردیم ب خودندن نیم ساعت...ی ساعت...دو ساعت...سه ساعت...کتابش ۶۵۰ صفحه بود...وقتی تموم کردیم با هم گفتیم:چقد شبیه زندگی ما بودو بهم لبخند زدو بغلم کردو گفت:رز از اینکه این چند وقته باهات سرد بودم عذر میخوام نمیدونی این چند وقت چی بهم گذشت و لبخند زدمو گفتم:دوست دارم اونم گفتذمنم همینطور....
ک نگاهم ب ساعت افتاده....شت...ساعت ۶عه ساعت ۷ مسابقه بود...از بغلش اومدم بیرون و گفتم:بدووو دراکو باید ب مسابقه برسیم....رسیدیم ساعت ۶ چهل پنج بود دوییدم سمت جایگاها کنار بل و سادینا و رایان نشستیمو قهرمانا وارد شدم...سادینا داشت انگشتاشو میخورد...بغلش کردمو گفتم:اروم باش سادینا...ساعت اول..فلور دلاکور کشید کنار...ساعت دوم...ویکتور کرام...ساعت سوم...نیم ساعت...هری با سدریک اومدن...مگه میشه دو نفر ببرن..همه داشتن جیغو هورا میکشیدن البتع خودمم جزو اونا بودم داشتم خودمو جرررر میدادم از بس دستو هورا کشیدم ک دراکو گفت:اوه نه...جیغا..دستا..هوراها..با چیزی ک دیدیم قطع شد..سادینا و چو با پدرش دوییدن پایین..سدریک..سدریک مرده بود..و هری بلند روبه همه گفت:اون برگشته ولدمورت برگشه...و دامبلدور هراسون اومد سمت هری...سادینا از هوش رفتو منو بل بردیمش پیش خانم پامفری...بهش دارو دادن..و من رفتم دنبال هری ک گفتن رفته پیشه پرفسور مودی..وارد اتاقش شدمو با ی پسر جوون روبه رو شدم با هری و پرفسور دامبلدورو اسنیپو مک گوناگال روبه رو شدم..ک مک گوناگل گفت:برو بیرون بلک و اومد سمتم و گفتم:پرفسور چی شده؟! و تمام قضیه رو برام تعریف کرد فکم اومده بود پایین ک دراکو سمتم دویید سمتم و گفت:کجایی؟ گفتم:هی..هیچی بریم و رفتیم توی خوابگاه...(اخرین روز سال تحصیلی)سادینا بعد از روز مرگ سدریک رفت خونشون...سیریوس بهم نامه میداد...هری ی خورده افسرده بود...دراکو کلی بهم امید میداد...دامبلدور داشت دربارهی مرگ سدریک و اخر سالو سال بعد...حرف میزد..خوابم گرفته بود ک با دیدن ناهار حالم خوب شد..بعدش با بل رفتیم وسایلمونو جمع کردیم..ی سرهمیه یاسی پوشیدمو رفتیم سمت قطار توی کوپه با دراکوو بلو رایان نشسته بودیم...بل گفت:بالاخره سال چهارمم تموم شد دراکو گفت:بالاخره رز حالت خوبه؟(داشتم درباره ی برگشت ولدمورت فک میکردم ) گفتم : چی..نه نه گفت:اکی و شروع کردم ب کتاب خوندن(امسالم تابستون پیش دراکو بودم ولی دو هفته اخر میرفتم پیش ویزلیا)...برو اسلاید بعدددد
راستی اینم پیشیه مدرسمونه اسمش پشمالوعه ما بهش میگیم داداش پشی😅....ترجیحنبپامدقتنکنید....یادم دفت اسلاید اول بگم...خبببب اینم از سال چهارم...سال پنجمو جمعه مینویسم...لایکو..فالو...کامنتم یادتون نره گوگولیاااا🥺🌌نتیجهههع
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
سلام پارت بعد نمی زاری؟
خیلی خوب بود🥹
زیادی قشنگههههههه(:
میشه به مسابقه آخرم سر بزنید
دنبالت کردم
حالا ادامه ی داستان رو اونجا میزاری؟؟؟
اوکی ولی این پارت خیلی اکلیلی بود 🥺💜
تنکیووووو....🍬🫂
معلممون رفته بود سرویس منم نماینده بودم
کلاس رو سپرد به من رفت
بعد من معلم که رفت گفتم بچه ها بیاید آهنگ بخونیم بعد صدامو بلند کردم و آهنگ خوندم
یهو معلمم در و باز کرد منم مغنمو کشیدم جلو رفتم نشستم 😑😑😑
حساونموقعمعلمتفقط..😃حسخودت...
خودشم معلم قرآن و دینی و انشا و املا بود
ولی اون زنگ با ما انشا داشت
پاااارت بعد🥹🥹
آفزیــــــــن
*عررررررر...خرررذوقشدنادمین🌌
سلام..منایناکنتمازبینرفتیعنیرمزشویادمرفته..ازاینببعداگرخواستیدازاینیکیاکانتدنبالدستانوخودمنباشید...😉🌌