منو بی تی اس 5

جانگوک = پریدم وسط حرفش و گفتم و اگه درو قفل نکنم؟ من=اصن قفل نکن به من چه چرا باید بهت بگم!!؟؟ جانگوک= خوب باشه من میرم اتاقمو انتخاب میکنم من =باش جانگوک=از اتاق رفتم بیرون و اتاق بقلیو انتخاب کردم و رفتم داخل یه خرس رو تخت بود رفتم جلو و بقلش کردم که بعد 5 دقیقه صدای ا/ت رو شنیدم انگار داشت به یه زبون دیگه صحبت میکرد من چی زی نگفتم ولی خیلی کنجکاو شده بودم من=به مامان بابا زنگ زدم و بعد 28 دقیقه صحبت قطع کردیم و بعد یک دقیقه صدای در اتاقم اومد و پرسیدم کیه و جانگوک گفت منم بهش گفتم بیاد داخل جانگوک= رفتم داخل درو بستم و ازش پرسیدم ا/ت یه سوال درگیرم کرده میدونم فضولیه ولی من=ولی چی؟ جانگوک =، ولی میشه بپرسم الان داشتی با کی صحبت میکردی؟ من=باش بهت میگم داشتم با مامان بابام صحبت میکردم جانگوک=اوکی من =حالا برو بخواب که فقط میتونی فردا پیشم باشی جانگوک=نه من این هفته کلاً اینجا ام من=مگه دکتر نگفت یه خورده باید حواسم جمع باشه و زیاد راه نرم جانگوک =من خودم وقتی سرم وصل کرده بودن پرسیدم از دکتر دکترم گفت که تا یک هفته باید مراقبت باشم من=نههههههههه جانگوک=😐😂😂😂😂 من=😑😑😤😤😡😠🤐 خب خب بسه بریم بخوابیم. جانگوک=من رفتم

_____________________________ 4 ساعت بعد ساعت 3و نیم نصف شب بود جانگوک=با حس یه چیزی کنار تختم چشامو باز کردم دیدم ا/ت بغلم کرده و خوابیده وایییی خیلی کیوته وقتی میخابهههههه اومدم از کنار پاشم ولی محکم بغلم کرد منم بیخیال شدم و بغلش دراز کشیدم و دیدم تو خواب ا/ت داره گریه میکنه و نگرانش شدم انگار خواب بد دیده بود یه دفعه از خواب پرید من=از خواب پریدم و یهو کسی که جلوم بود رو محکم بغل کردم مهم نبود کیه ولی یه حس آرامش بهم میداد دلم نمیخواست ازش جداشم و سرمو کردم تو سینه هاش و زدم زیر گریه بعد یک ربع گریه هام بند اومد و سرمو از سینه هاش بیرون کشیدم و بهش نگاه کردم اوننننن جانگوک بودددددددد فوریییی پتورو کشیدم رو سرم که خنده ای کرد و بغلم کرد جانگوک=وقتی بغلم کرده بود ضربان قلبم دست خودم نبود و هی بالا تر و بالا تر میرفت و دیدم که مال ا/ت هم همین طوره و فهمیدم قضیه از چه قراره بعد چند دقیقه ا/ت رو ول کردم من=چرا بغلم کردی؟؟ جانگوک=(هول شدم نمیدونستم چی بگم) ام... ام... چیزه.... خوب..... من=مشکلی نیست ولی به کسی نگوووو!!!! جانگوک=باش باش هر وقت گریت اومد بیا من بغلت کنم من=ام... ینی هر وقت که خواستم میای بغلم کنی؟؟ جانگوک=آره من=ممنونننننننننننن🥺🥺🥺😭😭😭😭😭💙💙💙💙💙💙💜💜💜💜💜💜💜💜 جانگوک=🙂🙂💜💜 من=خب پاشو بریم یه چیزی بخوریم بعد بخوابیم من دارم از گشنگی میمیرم جانگوک=پس تو هم مثل من شبا گشنت میشه😂😂 من=آره چه اشکالی داره😂😂😂 منو جانگوک هم زمان=😂😂😂😂

__________________________________ 20 دقیقه بعد من=جانگوکککککککک نکننننننن جانگوک=میخاستی گوشیمو نمیگرفتیییییییی😂😠 من = خوب کاری مردم ولی کار تو خیلی زشتهههههه نباید بایک دختر اینجوری رفتار کنی واگر نه دخترا خیلی زور دارن و از وسط نصفففتتت میکننننن جانگوک=باش باش دخترا نصفم میکنن😂😂 من=😠😡😡😡😤😤 (حرسم گرفت بهش حمله کردم تا بزنمش ولی دستامو گرفت و نزاشت منم هی دستمو این ور اون ور میکردم ولی جانگوک ریلکس وایساده بود و دوتا دستامو به یه دستش گرفته بود و بعد رفت لیوان شیر موز رو برداشتو خورد منم بزاق ترشح میکردم بعد از اینکه شیر موز رو خورد دستامو ول کرد منم هی و پامو میکوبیدم زمین) من=*بابغض*خیلی بدی هم دیشب پاستیلامو خوردی هم امروز شیر موزمو جانگکوک=برات میخرم من=شاید بد قولی کنی 😭😭😭 جانگوک=گریه نکن حالا الان سفارش میدن میارن برات من =واقعاً؟؟ 🥺🥺🥺 جانگکوک=آره حالا هم گریه نکن (رفتم سمت ا/ت د بقلش کردم که گریه نکنه

_________________________ 10 دقیقه بعد رفتیم بالا من داشتم میرفتم سمت اتاق که جانگوک دستم گرفت و کشید سمت خودش و فوی براید استایل بغلم کرد و به سمت اتاق بقلی برد و گذاشتم روتخت و خودش اومد بغلم دراز کشید من=چرا منوآوردی اینجا؟ جانگوک=چون که بخوابی من=نه چرا این اتاق آوردی جانگکوک=چون منو بغل کنی و بخوابی من=تو پسری من دخترم جانگوک=خوب که چی وخترا با پسرا هیچ فرقی ندارن و هر دو انسان هستن من=میدونم ول جانگوک =(وسط حرفش پریدم و گفتم) ولی نداریم و بگیر بخواب من=اوک😐

خب بچه ها این پارت تموم شد الان پارت بعدم میزارم بخونیو کیف کنید بای بای شاید داستان جدید رو جمعه بزارم که تا هفته ی بعد گذاشته بشه

خب بیاین یه خورده به حرفیم ویکوک یا ویمین؟ خودم ویکوک نامجین یا سپ؟ سپ بچیا بهش جواب بدین بابای👋👋👋

بوس به مماختون💜💜💜💜