من و بی تی اس 3

تو فکر بودم که آر ام صدام کرد=ا/ت کجایی بیا دیگه ا/ت=باشه اومدم (و سریع خودمو رسوندم) منو بردن به خواب گاه و اتاقم رو نشون دادن منم گفتم=نه ممنون من خونه دارم اونجا میمونم اعضا = باشه تو روز های آدی میتونی بری خونه ولی چند ماه مونده به کامبک باید بیای اینجا ا/ت =باشه ولی هنوز که کامبک ندارید اعضا=درسته ما منظورمون این بود که اون موقع باید بیای ا/ت=باشه🙂 الان وقت ناهارمون بود که من گفتم =من میرم بیرون غذا بخورم اعضا=چرا؟ 🤔 ا/ت=چون من تازه اومدم میخوام برم یه خورده بگردم اعضا=مارم ببر ا/ت=آخه شما کار دارید اعضا=...

کمپانی فقط میزاره که ما با منجیرمون بیرون بریم (خلاصه با کلی اسرار قبول کردم) *از کمپانی رفتیم بیرون * (بچه ها ببخشید پارازیت میدم 💔😂ولی اومدم بگم که شما یه خانواده پولدار دارین که 7 آدم پولدار بودید 💜) من تو راه بستنی دیدم میخواستم برم بخرم ولی چون پیش اعضا خیلی ریلکس و بی احساس بودم بستنی رو بی خیال شدم. داشتیم راه میرفتیم که...

که یهو یه بچه خورد بهم فکر کنم 3 یا4 سالش میشد جلوش نشستم ازش پرسیدم که حالش خوبه یا نه ولی نمیخواستم جلوی اعضا لبخند بهش بزنم ولی نتونستم جلوم رو بگیرم و به بچه لبخند زدم از ش پرسیدم که مامانش کجاست؟ گفت=مامانم باید تو پارک باشه کنار تاب ولی من تاب رو پیدا نمیکنم ا/ت=اشکالی نداره من میبرمت پیش مامانت اعضا=هی ما گشنمونه چه طوره اونم با خودمون ببریم غذا بخوریم بعد بریم پیش مامانش؟ ا/ت=نه ما باید مامانش رو پیدا کنیم اعضا یه آه کشیدن و راه افتادن تو راه من یه بستنی فروشی دیدم از بچهه پرسیدم بستنی میخواد گفت آره ملی نمیخواد پرویی کنه ا/ت=این چه حرفیه راستش منم بستنی دوست دارم ولی به اون هفتا آقا نمیگم😁😂 بچه=چه جالب 😂😂 باهم داشتیم میخندیدیم و به سمت بستنی فروشی می رفتیم اعضا ازم پرسیدن کجا دارم میرم ا/ت=دارم میرم برای بستنی بگیرم 😁 اعضا =اوکی

رفتیم و بستنی رو گرفتیم دنبال مامان بچه میگذشتیم که من از بچه پرسیدم اسمت چیه نمیشه که همش بچه صدات کنم گفت=اسمم کریس منم گفتم چه اسم قشنگی 😁🙂 گفت ممنون داشتیم دنبال مامنش میگشتیم که یه دفعه یه نفر به سمتم حمله کرد و گفت به بچم دست نزن اعضا تعجب کرده بودن😲 کریس=مامان نکن اون منو آورد پیشت بعدشم برام بستنی خرید. مامانش گفت=...

از کجا معلوم این کار رو نکردی که بچم رو گول بزنی منم گفتم نه من فقط میخواستم برش گردونم مامانش=ها باشه تو گفتی منم باور کردم *اومد یقه ی لباسم رو گرفت و فشار داد * جانگوک =هی دست بهش نزن ا/ت=جانگوک نیا جلو تو یه سلبریتی هستی نباید دعوا کنی و شایعه برای خودت درست کنی مامان بچهه =بامشت زد تو دهن ا/ت ا/ت=*از دهنم خون می امد (پارازیت و اینکه شما وقتی خون میبینید فشارتون می افته و چشماتون سیاهی میره😜😂) (و یه جیز دیگه الان فقط جانگوک پیش شماست بقیه رفتن کمپانی چون بهشون زنگ زدن که باهاشون کار دارن و فقط جانگوک پیش توعه)

تا خون رو دیدم حالم بد شد داشتم می افتادم که مامان بچهه ترسید و فرار کرد من داشتم می افتادم که جانگوک منو گرفت و بلندم کرد ازم پرسید می تونم راه برم منم گفتم آره فقط باید دستتو بدی اونم دستمو گرفت و بلندم کرد دستشو گرفته بودم داشتم راه میرفتم که...

دوباره چشمام سیاهی رفت و داشتم می افتادم که بغلم کرد تا اومدم بگم که منو بزار زمین پرید وسط حرفم و گفت هیچی نگو تا برسیم بیمارستان داشت راه میرفت که یه دفعه گفت تو چقدر سبکی منم گفتم وزنم 28 کیلو تا 30 کیلو از این بیشتر نمی کنم گفت خیلی لاغری باید یه خورده چاق گنی(بچه ها من خودم 43 کیلوام و از وزن 28 تا 30 کیلو خوشم میاد برای همین این وزن رو گفتم شما هم میتونین عوضش کنین اگه خوشتون نیومد) بعدش گفت ولی قدت کوتاه تره هاا قدت چنده؟ من ام ام کردم و گفتم 159قدم چرا اینجوری نگاه میکنی؟ چرا میخندی؟ گفت چون کیوتی خندم میگیره منم گفتم اگه درمورد امروز به کسی چیزی بگه از وسط نصفش میکنم گفت باشه باشه 😂😜 هی رسیدیم گذاشت رو تخت بیمارستان و به دکتر گفت بیاد دکتر اومد و یه سرم وصل کرد و گفت میتونم برم خونه ولی باید تا صبح این سرم تو دستم باشه و یه نفر مراقبم باشه تا زیاد راه نرم به جانگوک گفتم بره خونه من خودم از بیمارستان برمیگردم که گفت=...

نه مگه نشنیدی دکتر چی گفت گفتم شنیدم ولی آخه پرید وسط حرفم و گفت آخه نباشه. منم چیزی نگفتم رسیدیم خونه و...

بچه هااا لطفا کامنت بزارید و من یه سوال دارم درمورد اینکه میخوام داستان رو جوری بنویسم که کوکی رو عاشق خودم بکنم ولی نظر شما خیلی برام مهمه که در مورد کی بنویسم پس حتماً و حتماً بهم بگید لااااابببلللییییییی💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜

بای بای نظر فراموش نشه مراقب خودتون باشششیییننننننت که یه وقت مررریزززز نششششییینننننننننننن بای بای👋👋😜💜💜💜دیگه زیاد حرف زدم