سوارکار شب برفی🐺❄p2

کشته میشن چرا؟ یوچان:بگم به کسی نگو مین هو:قول میدم یوچان:قدرت ماوراست فقط تورو اینجا راه داده مین هو:چرا من؟

یوچان:گرگم توی بقلمه×دلیلشو نمیدونم مین هو:اوهوم یوچان :من باید برم جایی مین هو :کجا یوچان:برو اتاق بای مین هو:*یواشکی همه کارهاشو نگا میکنه یوچان:*سوار اسب مشه تیر کمونش رو بر میداره و به سمت یه مرد میره یوچان:من میشناسمت تویه خلافکاری اسمتم جکه الکس برو جلوشو بگیر یوچان:دیگه اینجاها پیدات نشه

مین هو:اون دوستم بود یوچان:اون دوستت بود مین هو:اون دوستم بود یوچان :یه شکارچی دوستت بوددددد مین هو:اون یه من واسه امپراتوری کمک میکرد یوچان:شاید توی تلاش بود که خودش امپراتور تایلند بشه مین هو:راست میگی

یوچان:این تیرکمون واسه خودت یوچان:*پرت کردنش مین هو:*گرفتنش یوچان:من میرم اقیانوس بای یوچان:*برداشتن ابی که برق میزنه یوچان:اومدم بیا اینو بزن به زخمت مین هو:این چی بود؟ یوچان:بعدا میگم داستانش طولانیه

یوچان:اگه شیر اومد تیر کمون بزن به هوا مین هو:چرا به خودش نزنم؟ یوچان:این یه پیامه که میگه برو باهات کاری ندارم مین هو:باش مین هو:شما برای غذا شیر شکار نمیکنید؟ یوچان:نه دوستامن شام رو تو درست کن میگو و نودل مین هو:درحال درست کردن* یوچان:الکس اروم باش الکس اروم باش چیزی نشده الکسسس یوچان:هاپشووو

یوچان:لکس واسه یه همینن خخخخخ نه انگاری نه اروم باش دیگه الکس الکس:*عصبی به قله کوه نگاه میکنه

انچه خواهید دید......یوچان:گوشیمو برداشتم هواشناسی رو چک کردم وای نهه مین هووو اینجارو بببیننننن

چالش:بنظرتون چه اتفاقی میوفته؟

لیلیلیلیلیلیلی

لیلیلیلیلیلی