lonely 💔p3

یانگ سو ... منو کشید عقب .. $نمیتونی نزدیکش بشی ... # به من دست نزن ... وای تهیونگ رو وقتی تو اون شرایط دیدم تپش قلبم بیشتر شد .. بین دوراهی مونده بودم ..نگاه بدی بهم میکرد .. با نگاهش تمام وجودم به درد میومد ..اما ..چاره ای نداشتم ..نمیتونستم با یه تصمیم تمام زندگیشو خاک کنم !...

زندگی خودم رو با دستام دفن میکنم .. ارزشش رو داره؟.. هیم .. تهیونگ مهم تره .. به تهیونگ خیره شدم .. تو نگاهش ناراحتی و اندوه موج میزد .. به سمت یانگ سو برگشتمو .. به چشماش خیره شدم . یانگ سو پارچه رو بست و همه چی تیره و تار شد ..

و ..از اینجا بود که .. همچیز تو زندگیم عوض شد ..

بعد از اونروز .. دیگه تهیونگ رو ندیدم .. ولی یانگ شو واسه اینکه دلگرم بشم بهم گفت که حالش خوبه و به زندگی عادیش ادامه میده ..چند روز دیگه .. نامزدیمون بود .. منم رفتم بیرون که هوا بخورم

اما یه دست دهنم رو پوشوند و منو به یه کوچه کشید .. اولش از ترس نمیتونستم هیچ ری اکشنی نشون بدم.. اما بعد که به خودم اومد و چهره اون رو دیدم .. خیلی شوکه شدم ..

مرسی که حمایتم میکنید اگر لایک های این دفعه هم بیشتر بشه پارت بعدی رو میزارم