
هاییی چطورین؟
حاضر شدم و به آدرسی ک برام فرستاده بود رفتم... اون ناشناس گفته بود باید تنها برم اونجا . وارد اونجا شدم هیچ کس اونجا نبود ! حتی خبری از تهیونگ هم نبود استرس عجیبی داشتم یکی زد رو شونم
با ترس برگشتم .. همون ناشناس بود ... صورتش خیلی ترسناک بود از ترس زبونم بند اومده بود... گفت تو یا باید مال من بشی یا مال من بشی .... قلبم واقعا درد میکرد داد زدم تهیونگ کجاست؟ گف وقتی میتونی تهیونگ رو ببینی ک با من ازدواج کرده باشی ... اگه بخوای ب پلیس خبر بدی مطمئن باش بلائی سر تهیونگ میارم ک حتی دیگه نشناسیش ! ....
نمیدونستم باید چی میگفتم خیلی ترسیده بودم .. یعنی باید باهاش ازدواج میکردم ؟ اون مرد اومد جلو و گفت اسم من یانگ سو هست .... سر تکون دادم ... بهم گفت اگه با من ازدواج کنی هیچ بلائی سر تهیونگ نمیاد و آزاد میشه ! جون تهیونگ فقط ب تصمیم تو بستگی داره .. ۲ تا راه داری یا میتونی با من ازدواج کنی و تهیونگ رو از مرگ نجات بدی یا
به پلیس خبر بدی و تهونگ میمیره .... تپش قلب داشتم ... گفتم: میشه فقط ی ثانیه تهیونگ رو ببینم؟ #شاید .. هانی: خواهش میکنم بزار تهیونگ رو ببینم بعد هرکاری ک بگی انجام میدم .. گوشی مو ازم گرفت و منو برد تو ماشین خودش .. تو مسیر با ی پارچه جلوی چشمام رو بست . شاید چون مسیر راه رو یاد نگیرم....
نمیدونم چرا باید اینجوری بشه؟ خودم وسط این همه بدبختی بودم... اگه اتفاقی براش بیفته خودمو نمیبخشم ...
ی هو گفت رسیدیم .... از ماشین ک پیاده شدیم اون پارچه رو از روی چشمام برداشت... وای چهره ای ک داشت خیلی ترسناک بود هر لحظه چهرش رو میدیدم قلبم درد میگرفت.... توی ی جای تاریک بو و کلی پله داشت .. از پله ها بالا رفتیم ... تهیونگ رو ب صندلی بسته بودن .. کل صورتش خونی بود ... بهم نگاه کرد اما هیچ حرفی نزد ... میخواستم برم سمتش ولی ...
مرسی ک خوندی لاوم ♡ کامنت و لایک فراموش نشه:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی🥲👏🏻
بسی گود:]
الان باید برم ناهار بخورم ولی بعدش میام و ادامشو میخونم تا الان که عالی بود😻💚
مرسی قشنگم
....
هدفت از نقطه چیه؟🥺😂
کامنت اضافع💍
.
..
...
عالییی بود پارت بعد لطفا
مرسی عزیزم ♡
🌚🌸
😂😂😂😂🥺♥️
۳۵