
پارت چهارم:)
و زمین که افتاده بودی از شدت ترس همونجا به خودت اومدی و دیدی ساعت نه صبحه و خاهرت تا یه نیم ساعت دیگه میادش . نگاهی به دیواری که گلوله خورده بود کردی و رفتی یه تابلو ورداشتی زدی روش که خاهرت نبینتش . تفنگ رو نگاه کردی و اومدی برش داری که گفتی : شت .... واقعا نمیدونم چی میشه . برداشتی تفنگ رو و تو اتاقت قایمش کردی . داشتی خونه رو جمع و جور میکردی که زنگ در رو زدن .
خاهرت بود . در رو باز کردی . ا/ت : سلام مگه کلید نداری ؟ خاهرت : نه اجی جوننننننن جا گذاشتم چرا زیر چشمات پف کرده چقد زشت شدییی عه اجی اونتابلوعه چرا اونجا گذاشتی زشت شده . تو دلت: چشای تیزتم به خودم رفته اوفففف . رفت تابلو رو برداره که داد زدی : نههههههه همونجا جاش خوبه دست نزن انقدم به همه چی دخالت نکن . خاهرت : باشه باشه بابا چرا جوش میاری . میری تو اتاقت تا دراز بکشی . یه دفعه گوشیت یه پیامی از ناشناس میاد و کل صفحه گوشیت تاریک میشه جوری میشه که انگار ویروسی شده گوشیت میزنی رو باز کردن پیام :
پیام : به مجموعه ما خوش امدید . لطفا شماره تلفن خود را وارد نمایید . نمیدونستی چیکار کنی ترسیده بودی ولی نمیتونستی وفت رو تلف کنی و تصمیم گرفتی شماره تلفنت رو وارد کنی. دوباره پیامی اومد : سلام سرکار خانم پارک مین یونگ . شما هم اکنون عضوی از ما هستید . از لحظه ای که این پیام را مشاهده کردید نباید کسی از موقیعت شما خبردار شود . لطفا ساعت 6 و نیم شب به این ادرس ................ برای گرفتن دستورات و موقعیت خود بیایید . با تشکر . . .
اب دهنتو سخت قورت دادی اما میدونستی چاره دیگه ای هم جز رفتن نداری چون هم به پول نیاز داشتی هم ادما خطرناکی بنظر میومدن و نمیتونستی زیرش بزنی . یه کیف مشکی برداشتی و تفنگ رو با تردید گذاشتی توش و یه سری وسایل شخصی . گوشیت کار نمیکرد . خطتت رو از توش در اوردی و گذاشتی تو کیفت . جوری رفتار میکردی که خواهرت نفهمه نباید استرست رو نشون میدادی . ( ادمینتان استرس گرفته 😐💔😂)
ناهار خاهرتو دادی . لبخند میزدی تا ترست معلوم نشه . خاهرت رو بردی کلاس فوق العاده رسوندی و خیلی سریع رفتی خونه و اماده شدی ( این سریع بودن رو تو ذهنت قشنگ تصور کن ) یه تیپی مشکی زدی ( توی تصویر تویی تیپت ) . کیف رو گذاشتی رو دوشت و راه افتادی به اون ادرسی که گفته بودن . خیلی ترسیدی خیلی ولی به روی خودت نیاوردی . راه طولانی بود . یه جایی بود مثل یه هتل و پارکینگ . تاحالا ندیده بودی اونجا رو . در زدی . میکروفونی روشن شد و گفت : با سلام . لطفا به دوربین نگاه کنید تا عکستون ثبت بشه . نگاه کردی . عکس ثبت شد و در باز شد . چند تا بادیگارد دیدی . سلام کردن و تا یه اتاقی راهنماییت کردن . اروم ازشون پرسیدی : اینجا کجاست ؟ گفتن : خودت میفهمی . خیلی ترسیدی پاهات میلرزید . . .
رفتی . نزدیک اتاق شدی . در زدی . دیدی جونگ کوک در رو باز کرد . اونجا شبیه اتاق نبود بیشتر شبیه یه پایگاه نظامی بود . جونگ کوک : بالاخره اومدی . میدونی چقدر منتظر موندم ؟ چطور میتونی یه ایدل کیوت که همه براش میمیرن رو منتظر بزاری ؟ ا/ت : من حوصله شوخی ندارم زود بگو چی میخای باید چیکار کنم ؟ کوک : باشه باشه چرا انقدر بی اعصابی تو دختر . ا/ت : ببین جذاب من اینجا نه تو خانوادم ادم منفی وجود داشته نه خودم خلافم پس بگو کارت چیه منظورت از اون تفنگی که دادی بهم چی بود ؟ جونگ کوک : باشه . پس اماده ی اموزش ها و دستورات باش . خیلی عجولیا .... از الان اموزشت شروع میشه . . . . . .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییی کامنتم نصفه اومد... تورو قران بزارررر
چشم عزیزممم مرسی
توقران
عالیییی
عالی🙂❤
عالی بود
منظورم پارت پنجو شيش بود♡´・ᴗ・`♡
وايييييييييى عالى بودددددد ترو خدا پارت هشتو نهو فردا بزارررر
چشم عزیزممم مرسی
لاو يوو
قلبم تند میزنه
عزیزممم
میزارم امروز😂🥺
بزار بگو منتشر کنم
تو خدا پارت بعد رو بزار
عشقم نوشتم در بررسیه