10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 4 سال پیش 1,585 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
من حس میکنم هرچی داستانو میبرم جلو چرت تر میشه.دارم پسرفت میکنم😐💔 تا الان فهمیدین که داستان عاشقانه نیست. من خودم از داستان عاشقانه با پسرا بدم میاد ترجیح میدم ننویسم.
از زبان جین هو در دفتر پی دی نیم :
پی دی نیم : خیلی خب خانم جین هو شما تست دادی و به عنوان کاراموز اینجا اموزش میبینی. و البته فرد مناسبی نیست که با شما گروهی تشکیل بده . ترجیح میدم تنها شروع به کار کنی. " من : چشم اجوشی من مشکلی ندارم.. پی دی نیم : خب پس لطفا قرارداد رو بخون و امضا کن." وقتی قرارداد رو خوندم امضا کردم. دیگه راه برگشتی وجود نداره. حالا دیگه من ایدول میشم... من موفق میشم . مطمئنم. پی دی نیم : خب ترجیح میدم از این به بعد در اتاقی که بهت میدم بمونی. پس لطفا وسایلتو جمع کن و بیار اینجا. و اینکه بخاطر درخواستت اموزش رو از هفته دیگه شروع میکنیم. سوالی نداری ؟ من : نه اجوشی. خیلی بخاطر لطفتون ممنونم. پی دی نیم : خب. منشی من اتاقتو بهت نشون میده در زمان کاراموزی اونجا میمونی. من : چشم.. تعظیم کردم و از دفتر رفتم بیرون و پشت سر منشی راه افتادم. منو به طبقه اخر کمپانی برد و یک اتاق بهم نشون داد. طبقه اخر مخصوص کاراموزا بود. طبقه پایینش برای اموزشمون بود.( من هیچی از بیگ هیت نمیدونم دیگه این چرتو و پرتا رو ببخشید) منشی کلید اتاق رو بهم داد و رفت. در اتاقمو باز کردم. یه اتاق ساده و کوچیک . اما خیلی خوبه. بهم اجازه دادن یه هفته قبل از شروع تمرین ها هم اینجا بمونم و کارای دانشگاهمو انجام بدم . از پسرا خداحافظی کردم . اما خب احتمالا هرروز بتونم ببینمشون. اما دیگه مثل قبل نمیشه. حداقل من بهترین خاطرات زندگیمو ثبت کردم
( من واقعا نمیتونم رو جزئی بنویسم . پس این پارت رو یه خلاصه از دوران کاراموزی میزارم. پس اگه تند تند میگزرم یا خلاصه میزارم ببخشید چون چیز خاصی نداره )
توی این یه هفته حقوقم رو گرفتم و از مغازه استفا دادم. خیلی گریه کردم. عمو همیشه باهام مهربون بود. بخاطر شرایط روحیم بهم محبت میکرد . وقتی میدید خسته ام خیلی بهم کار نمیداد. همیشه باهام شوخی میکرد. منو به عنوان کارگرش نمیدید. باهام مثل دختر خودش رفتار میکرد. خیلی کمکم کرد.... بهش قول دادم هروقت تونستم برم و بهش سر بزنم. رفتم خونه ، بابا سر کار بود. وسایلم رو جمع کردم. لباسام ، کتاب و دفترام ، ویولنم...دلم برای نواختنش تنگ شده بود. ارامش خاصی بهم میداد. تو این چند وقت باید خیلی ازش استفاده کنم چون دیگه معلوم نیست بتونم وقت کنم. یه نامه برای بابا گزاشتم. در اصل یه نامه خداحافظی. کلیدی که از خونه داشتم رو هم براش گزاشتم. امیدوارم با خوندن نامه یکم نفرتش ازم کمتر بشه.
رفتم و توی دانشگاه ثبت نام کردم. و از چند روز دیگه کلاس هام شروع میشه. طبق محاسباتم دانشگاه حدودای ساعت سه و چهار تموم میشه. روزی چهار ساعت تمرین رقص دارم سه ساعت خوندن. پس حدودای ساعت ۱۱ شب میتونم برم به مشقام و درسام برسم. فکر نکنم خیلی سخت باشه...
از زبان جین هو نه ماه بعد :
امروز سالگرد مامانه. این چند وقته خیلی توی رقص پسرفت داشتم. فکر نکنم اجازه بدن از کمپانی برم بیرون . الان توی سالن تمرین با چند تا کاراموز دیگه هستم. اگه الان نرم دیگه امروز نمیشه. همین الانشم غروب شده. رفتم سمت استادمون. + اجوشی من باید حتما برم یه جایی میشه اجازه بدید برم ؟ _ نه. عملکردت خیلی ضعیفه اونوقت میخوای سالن تمرینو ول کنی بری ؟؟ +( با این اوضاع عمرا بزاره.) خب در اصل میخواستم برم دستشویی میشه ؟ _ فقط پنج دقیقه.+ چشم خیلی ممنون." رفتم بیرون. وقتی داشتم میرفتم سمت در منشی پی دی نیم رو دیدن که داشت با تلفن حرف میزد .... × بله بله دقیقا اون دختره مناسبه. نمیتونن ردش کنن.. فردا میتونین نقشه تون رو عملی کنین.درسته حدود ساعت سه ... " اهمیتی ندادم... اما به نظر مهم میومد. فعلا مهم تر برای من مامانه . با یه دسته گل رفتم سر خاکش... + سلام مامان...این گلا رو برای تو اوردم. میدونی تو همیشه گل رز دوست داشتی...ببخشید نه ماه نتونستم بیام پیشت. بخاطر اینه که دوران کاراموزی خیلی سخته . من وقت هیچکاری رو ندارم. حتی وقت خوابم هم کمتر از پنج ساعته. میدونی رقصا خیلی سختن حتی گاهی وقتا هیچیشون رو نمیفهمم. اما میدونی خوبی اون وقتا چیه ؟؟ اون موقعست که وقتی استاد رقص از دستم عصبی میشه به جی هوپ شی میگه بهم رقص یاد بده. اونم وقتی میاد خیلی باحوصله اس و همش باهام شوخی میکنه و میخنده . با اینکه خودم میدونم خیلی رو مخ میرم وقتی چیزی رو نمیفهمم .اما اون خیلی خوب یاد میده همیشه بعدش رقصو خیلی خوب یاد میگیرم .تازه وقتی خوب به حرفش گوش میدم بهم شکلات میده... البته من بچه کوچولو نیستم اما میدونی که من خیلی شکلات دوست دارم... برعکس اون اجوشی منتظر بهانه اس که بهم گیر بده . خیلی سخت گیره. البته اینا لازمه که خوب یادبگیرم. اما گاهی وقتا که از دستش خسته میشم از قصد خودمو میزنم به نفهمی که جی هوپ بیاد بهم یاد بده. البته اونا هم خیلی کار دارن. اما خب در حد من که خسته نمیشن .
در کل من حالم خوبه مامان. درسام رو خیلی خوب میخونم..یادته همیشه میگفتی اگه شاگرد اول بشی هرچی بخوام برام میخری ؟؟ همیشه هم میخریدی. الان هم همیشه شاگرد اولم اما تو نیستی که برام هدیه بخری. در عوض میخوام بخاطر جبران همه زحماتت انقدر پیشرفت کنم که بهم افتخار کنی. من خیلی تمرین میکنم. چند وقته خوب نمیتونم برقصم. برای همین خیلی استرس دارم. هفته میش انقدر تمرین کردم که بیهوش شدم و بردنم بیمارستان. اما میدونی خوبیش این بود که بنگتن اومدن دیدنم کلی هم میوه و اب میوه برام اورده بودن. و تازه کلی باهام حرف زدن تا حالم بهتر بشه. تازه همین الانم اجوشی رو قال گزاشتم که بیام اینجا. برگردم کلی دعوام میکنه. اما خب من باید میومدم دیدنت چون خیلی دلم برات تنگ شده... بابا امروز اومد پیشت ؟ حالش چطوره ؟؟ راستش من یه بار بهش زنگ زدم و برنداشت. دیگه جرئت نکردم بهش زنگ بزنم . اما اون هیچ سراغی ازم نگرفت. من دلم برای اون بابایی که همیشه بقلم میکرد تنگ شده...کاش بشه دوباره مثل قبل باهام مهربون باشه. این نه ماه دیدن شین هیو هم نتونستم برم. اما مطمئنم حالش خوبه مامان نگران نباش. حتما خیلی بزرگ شده. مامان میدونی از اخرین باری که هممون دور هم بودین جقدر گزشته ؟؟ نزدیک سه سال... دیگه هیچ وقت نمیتونیم دور هم باشیم. اخرین بار من خرابش کردم.فقط بخاطر یه ناراحتی کوچیک . یه چیز بی ارزش. همه چیزو خراب کردم. معذرت میخوام. با اینکه میدونم فایده ای نداره ... من نیومدم اینجا ناراحتت کنم نباید این حرفا رو بزنم... مامان یه وقت فکر نکنی احساس تنهایی میکنم... مین هوا هروقت بتونه میاد دم کمپانی و بهم سر میزنه. اون همش سراغمو میگیره پس نگران نباش... راستی بهت گفتم طراح لباس یه سریال معروف شده ؟؟ اون زیر دست مامانش همه چیزو یادگرفته. و بخاطر اینکه کارگردان با مامانش بوده. اون شده طراح لباس سریال. اما به نظرم اون لیاقتشو داره.اونم مثل من خیلی داره تلاش میکنه تا بتونه موفق باشه .
راستی مامان. دوماه پیش جشن تولدم بود. تو که روز تولدمو یادته مگه نه ؟؟ راستش من فکر میکردم مثل دوسال گزشته برای کسی مهم نباشه... فکر کردم یه روز عادیه مثل روزای دیگه. اما وقتی تمرینام تموم شد و ناراحت رفتم سمت اتاقم. بی تی اس سوپرایزم کردن. باورم نمیشد برام جشن تولد گرفتن. بخاطر من با اینکه نزدیکای نصف شب بود تو کمپانی مونده بودن و برام جشن گرفتن. جز بهترین روزای عمرم شد. نمیخوام هیچ وقت این خاطره خوب رو یادم بره... نگاه کن این دستبندی که دستمه رو جیمین برام گرفت.. خیلی خوشگله مگه نه ؟؟ یادته وقتی اولین بار عکس جیمین رو بهت نشون دادم گفتی کیوته ؟؟..... اونا در حالی که بیشتر از هرزمان بهشون نیاز داشتم... درحالی که تنهای تنها بودم پیدام کردن و ازم مواظبت کردن.. بهم محبت کردن و زندگیمو از اون رو به این رو کردن.. اونا مثل خانواده ی من هستن و من میخوام یه زندگی خوب برای خودم درست کنم تا بخاطر کمکی که بهم کردن خوشحال باشن .
مامانی دیگه باید برگردم. الان دو ساعته اینجام. مامان هر وقت تونستم سعی میکنم بیام اینجا. لطفا از اون بالا مواظبم باش . باشه ؟؟ فعلا خدافظ .
شب شده بود. رفتم سمت کمپانی. توی راه بارون گرفت و من چتر نداشتم. اما خب خیلی شدید نبود. برای همین در حالی که اروم راه میرفتم اهنگ گوش دادم... وقتی رسیدم خیس خیس بودم. اما خب اول رفتم سمت اتاق تمرین. خیلی اروم رفتم تو و با قیافه به شدت عصبانی اقای جانگ، استاد رقص مواجه شدم...سرمو انداختن پایین منتظر شدم شروع کنه داد و بیدار کردن...اما همچنان سکوت بود. سرمو اوردم بالا و با تعجب نگاه کردم. اون موقع بود که یهویی منفجر شد :
_ یااااا لی جین هووو تو به چه حقی تمریناتو پیچوندی هااا. چطور جرئت کردی منو قال بزاری ؟؟؟ مثلا پنج دقیقه اجازه گرفتی بری دستشویی الان ۳ ساعته منو اینجا قال گزاشتی معلوم نیست کجا رفتی. تو مثل اینکه اصلا درک نمیکنی که تو چه موقعیتی هستی. هاا تو نمیفهمیی ؟؟ کاراموزی و باید اموزش ببینی اونوقت سه ساعت غیبت میزنه اونم بدون اجازه ؟؟ بهت گفته باشم تا وقتی که رقص دیروزو یاد نگیری نمیتونی از اینجا بری بیرون " از این همه داد و بیدادش اشکم در اومد ترسیدم. سرمو انداختم پایین... اقای جانگ با هیچ کدوم از کاراموزا اینطوری رفتار نمیکنه .. چرا با من لج داره... فقط با من اینطوری رفتار میکنه. × اینجا چه خبره اقای جانگ کمپانی رو گزاشتین رو سرتون چرا انقدر داد میزنید ؟؟_ اه کیم نامجون خوب شد اومدید... این دختره منو پیچونده... گفتش پنج دقیقه میره دستشویی و زود برمیگرده اما سه ساعته که معلوم نیست رفته کجاا. این چند وقته هم عملکردش خوب نبوده به جای اینکه بیشتر تمرین کنه میره خوش گذرونی... + م..من ..باور کنید نرفتم بیرون خوش بگذرونم... _ پس کجا بودی هاا... راستشو بگو .× اقای جانگ لطفا اروم باشید. جین هو دختری نیست که از این کارا بکنه. _ اتفاقا دقیقا همچین دختریه" نامجون اومد سمتم . سرمو انداختم پایین.. × جین هو لطفا بهم بگو کجا بودی ؟ + معذرت میخوام." سرمو اورد بالا و اشکامو پاک کرد . × اشکالی نداره. ناراحت نباش بگو کجا بودی ؟؟ + راستش.... امروز... سالگرد مادرم بود. ( باز اشکم در اومد ) اما مطمئن بودم اجوشی نمیزاشتن برم. برای همین مجبور شدم اونطوری بگم...ببخشید.. × اشکالی نداره. بابت مادرت متاسفم. به جی هوپ میگم فردا بیاد و چیزایی که نفهمیدی رو بهت یاد بده باشه ؟ + خیلی ممنون نامجون شی. × لطفا گریه نکن. ببین خیس خالی شدی بهتره بری و لباساتو عوض کنی که سرما نخوری. بیا یکم اب بخور." رفت و یه بطری اب برام اورد. + ممنون. × اقای جانگ دیدید زود قضاوت کردید ؟؟ درضمن شما حق ندارید اینطوری سر کاراموزا داد بزنید و تحت فشار بزاریدشون . لطفا از جین هو عذرخواهی کنید._ درسته من..ازکوره در رفتم. معذرت میخوام. + نیازی نیست اجوشی. لطفا منو ببخشید. × خب من دیگه میرم. فعلا.. × خداحافظ نامجون شی... نامجون در رو باز کرد که بره بیرون که با منشی پی دی نیم روبه رو شد. انگار داشت گوش میداد. × خانم منشی اینجا کاری دارید ؟ * ااا من ...من اومدم بگم که اعضا منتظرتون هستن که برگردین خوابگاه. × اها بله ممنونم." منشی یکم مشکوک میزنه...
رفتم توی اتاقم و لباسام رو عوض کردم و رفتم رو تختم... نامجون ازم دفاع کرد.. خیلی ممنون نامجونا.
اونا همیشه ازم دفاع میکنن ..نمیدونم چرا فکر کردن بهش گریمو در میاره. اما خب از سر خوشحالیه . یکم بعد خوابم برد..
فردا صبح بیدار شدم... اخخ خواب موندم. دانشگاهم دیر شده . تند تند لباس پوشیدم و کیفم رو برداشتم و دویدم بیرون. دم در ورودی وقتی رفتم بیرون محکم خوردم به یه پسر ماسک دار سر تا پا مشکی.. دوتامون خوردیم زمین. سرم رو که اوردم بالا فهمیدم یونگیه.+ اخخخخ یونگی شی حا..حالتون خوبه ؟؟" در حالی که داشت بلند میشد _ هییی دختر چه خبرته. جلوت رو هم یه نگاه بنداز . + خیلی معذرت میخوام . دانشگاهم دیر شده ببخشید..._ خودت خوبی ؟" بلند شد و کمکم کرد که پاشم. تعظیم کردم و اومدم برم که لباسمو گرفت و چون خیلی کج شده بود صافش کرد. _ اگه با ایت سر و وضع بری دانشگاه بعید نیست اخراجت کنن." خندیدم . + خیلی ممنون. _ خب دیگه برو تا از کلاس نندازنت بیرون. + چشم .. تعظیم کردم و دویدم.... وقتی رسیدم و رفتم توی کلاس دیدم معلم نیست . مات و مبهوت موندم و نگاه کردم. × هی لی جین هو تو خیلی تاخیر داشتی اما چون قبل من وارد کلاس شدی اشکال نداره." برگشتم دیدم استاد پشت سرمه. چشمام گرد شد.+ ب..ببخشید. × اشکالی نداره . ماشینم پنچر شده بود. به هرحال خیلیی زیاد شانس اوردی. برو و بشین " رفتم و نشستم. از خوشحالی هیچی رو گوش نمیدادم. چه شانسی از این بهتر که روز خواب موندنت استاد ماشینش پنچر شه ... زنگ بعدش ورزش داشتیم. وسط کلاس ها من دوستی توی دانشگاه نداشتم. برای همین میشینم و مشقام رو مینویسم. مربی ورزش یه ادم پرتیه که همیشه ازادمون میزاره. و بهترین فرصته برای من که رقصم تمرین کنم. همیشه تو زنگای ورزش میرقصم. بعدش زنگای ریاضی و شیمی و فیزیک. چیز خاصی جز درس خوندن برام وجود نداشت.
بعد از دانشگاه حدود ساعت ۳ داشتم برمیگشتم کمپانی. که یهو دستم کشیده شد سمت کوچه تاریکی که داشتم ازش رد میشدم. با تعجب نگاه کردم و دیدم یه مرد ناشناس ماسک دار منو برده توی کوچه و یه اسلحه سمتم گرفته. +تو کی ..." همون موقع با پشت محکم زد توی سرم . طوری که بیهوش شدم و دیگه چیزی نفهمیدم. اما قبلش یاد یه جمله اشنا افتادم :" حدودای ساعت سه نقشتون رو عملی کنید!" ...
برو بعدی 👈🏻
پایان پارت هشتم... خیلی ممنون که خوندید. لطفا کامنت بزارید و بگید نظرتون راجبش چی بود . البته خودم میدونم بد مینویسم.
بگید ادامه بدم یا نه
تو کامنتا پیش بینی کنید چه اتفاقی میفته...
فایتینگ ارمییییییی
بای بای 🥺💜💜💜💜🍭🍭🍭🍭
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
67 لایک
عالییییییی❤
❤🫂🥺
عالییییی
مرسی فایتینگ😘💜
فقط یه چیزی من برای پارت هشت یک روز صبر کردم و به دستم رسید ولی الان دو روزه که منتظر پارت نه هستم و نمیاد😢
جریانش چیه😳
مرسی اجی🤗💜 اجی اصلا پارت ۸ قرار نبود که انقدر زود بیاد نمیدونم چرا انقدر زود اومد. و پارت ۹ هم خیلی وقته تو بررسیه. احتمالا دو یا سه روز دیگه میاد😉💜
آااااجییییی عالیییی بودددد 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜آجی مگه من نگفتم نگو و بدههه و پسرفت کردم😲 💜💜💜💜💜
😂😂😂اجی اینو قبل از اینکه بگی نوشته بودم... باشه دیگه نمیگم🤗💜
آها خب ولی گفتم بازم بگم😂
تروخداااا اینطوری تموم نکنید من هنوز برای منتظر موندن کودکم😢
خودم نفهمیدم چی گفتم 😑
پیشبینیش سخته ولی خواهش میکنم پارت بعدیو سریع بزار😢😢
😂😂😂💜💜اجی نگران نباش زود میاد🤗💜
عررررر منشیست 😐الان ساعت ۱ نصوه شبه من سکته می کنم که😐🔫
😂😂💜💜
باباش نبوده
اره اجی 👍🏻💜
آقا تروجون بنگتن سریع بزاررررررررررررررر
اجی اروم باش🥺💜 زود میاد نگران نباش🤗💜
عععععععععااااااااااالللللییییییی مینویسییییییی خیلی خوبهههههههههههههه اجی میشی؟؟؟؟ من النا ۱۱و شما؟
لطفا پارت بعد رو بدههههههههههههههه
من مردممممممم
باورت میشه 3 ساعته از پارت اول داستان شروع کردم دارم میخونم میشه زودتر پارت بعد رو بدی چون دیر بررسی میشع
مرسیییی اجیییی🤗🤗🤗💜💜💜
فاطمه . ۱۳ . اجی بقیه پارتا رو گزاشتم تو برسین... به زودی پارت بعد میاد.🥺🥺💜💜 پس از این به بعد ( اونی ) صدام کن 🤗💜
اونی 😘🍦
تستچی حیا کن اون پستا رو بررسی کن 😂😂😂😂
خوشحالم اونی مثل تو دارم
آب دستته بزار زمین پارت بعد و زود بنویس.
من تو سی سی یو بودم دیدم پارت ۸ اومده حالم خوب شد بعد که خوندنم تموم شد رفتم تو کما.دعا کنین واسه ی صبر تا پارت به پارت این داستان نمیرم😂😂
داستانت خیلی خوبه😘
😂😂🥺🥺💜💜مرسی اجی.. اجی پارت ۸ خیلی زود منتشر شد انتطارشو نداشتم . تستچی داره از من جلو میزنه😂پارت بعدو نوشتم امیدوارم زودتر بیاد😊🥺