تاریکی با سفیدی🖤🤍

نیفو:اخه ا.ح.م.ق اینجا اتاق منهههه کوک :ماله منههههه اونا بحث میکنن که جیمین میاد تو جیمین:چه خبره اینجا کوک و نیفو باهم میگن:اون تو اتاقه منه جیمین :نیفو تو اینجا چه کار میکنی مگه تو این اتاق بودی از اول نیفو:ارهههه فک کنم همتون ازایمر دارین جیمین :خو ما اتاق اظافی نداریم بهتره تو اتاق من بخوابی نیفو:پس تو جیمین:منم اونجا مبخوابم نیفو:اخه جیمین :اخه ماخه نداریم به خدمتکارا میگم برات لباس بزارن

بعد به نیفو خدمتکار لباس میاره و نیفو هم به اتاق جیمین میره دیدم تو اتاق نیست منم رو تخت دراز کشیدم‌که خوابم برد بعد اینکه از خواب پاشدم جیمین رو پیش خودم دیدم که خوابیده بودچه کلوته ولی باید به خودم بیام تو نیفو هستی عه بده دختر اره تو نیفو هستی ولی چه کلوته (از زبان جیمین:از اول کار خودم بود تو حیاط به جین گفتم که به مامان نیفو بگه که پارتی بگیره برا تولد نیفو خوشبختانه مامانش هم قبول کرده بود تو پارتی فقط به نیفو نگا میکردم خیلی خوشگل بود وقتی از بیمارستان به بیرون میومد می خواستم

میخواستم بی هوشش کنم و باخودم ببرم که بادیگاردهای بابام منو پیدا کردن (نقطه؛جیمین از خونشون فرار کرده و خودش به تنهایی زندگی میکنه و باباش انسان شریه و میخواد جیمین برگرده خونه و برا باباش کار کنه ولی جیمین قبول نمیکنه براهمین باباش اذ.یتش میکنه) اونا منو خیلی زدن بعد دیدم یه دختر داره جیغ میزنه که بادیگاردا الفرار. منو برد به خونش و منو پانسمان کرد که صبح رفتم خونه و....خودتون میدونین)

جیمین:چشامو باز کردم که دیدم بهم ز.ل زده گفتم چیه که به خودش اومد نیفو:هچی که در رو میزنن جیمین: بیا تو ته ته:هیونگ من. که نیفو رو میبینه. ته ته:جیمینننننننننن .جیمین:چتههههه بام چیزه اتاق نداریم برا همین هم اتاقیمه ته ته:اوهوم باش بعد ته میره جیمین میره تو دست شویی لباسشو عوض میکنه جیمین:لباس هاتو بپوش و بیا صبحانه نیفو: باش برو برووووو جیمین:ها اره باش برم بعد جیمینم میره و نیفو هم لباسش رو عوض میکنه و میره پایین