اینم پارت جدیدددد💜🤏🏻
رفته بودم درمانگاه دیدن مایک. نگرانش بودم. خیلی زیاد. به هوش اومده بود. گفت:
_سلام کاترین.
منم گفتم:
_سلام مایک. برات گل آوردم... با شکلات برتی باتز.
خیلی خوشحال شد. کنارش نشستم. یکم باهم حرف زدیم. راجب آب و هوا، راجب غذای درمانگاه و حیای چیزای دیگه. قلبم تند میزد. یه حس عجیبی داشتم. بالشتشو صاف کرد و تکیه داد. میتونست صاف بشینه. داشتیم برای اولین بار همدیگه رو میبوسیدیم. احساس خیلی عجیبی داشت. خجالت میکشیدم برای همین باهاش خداحافظی کردم و رفتم.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)