اینم پارت جدید خوشگلای مننن👀🤍
وقتی از درمانگاه مرخص شدم، سعی میکردم تا جایی که میتونم از ریچل دور بمونم. توی خوابگاه وقتایی که اونم بود، پرده ی تختم رو میکشیدم و با چوبدستیم اونروز رو روشن میکردم و کتاب میخوندم. اندی هنوزم خیلی از دست ریچل عصبانی بود. مطمئنم توی فکر انتقام بود، البته منم بودم. واقعا نزدیک بود بمیرم. اگر فقط من و ریچل بودیم چی میشد؟ ینی میمردم؟ نمیدونم. بنظرم نباید اصلا بهش فکر کنم. توی زنگ تفریح بین کلاس معجون سازی و تغییر شکل، رفتم که با تیلی صحبت کنم. توی هافلپاف یه دوست خوب پیدا کرده بود و من واقعا براش خوشحال بودم، چون توی خوابگاه نه تنها دوستی نداشتم،بلکه یه عالمه دشمنم داشتم! رفتم پیشش تا باهاش صحبت کنم. گفتم:
_سلام تیلی! حالت چطوره؟
جواب داد:
_سلام! منکه خوبم. زخمات درد میکنن؟
یذره به پانسمان زخمای عمیق و سوراخ سوراخ روی شکمم دست زدم. میسوخت. بنا براین جواب دادم:
_آره... یکمی میسوزن. ولی عیبی نداره. باهاش کنار اومدم.
تیلی گفت:
_واقعا از این دختره ریچل بدم میاد. اصلا لیاقت نداره تو گریفندور، یا حتی هاگوارتز باشه!
یهو زنگ کلاس خورد. من و تیلی باهمدیگه خداحافظی کردیم و رفتیم سمت کلاسامون.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
یکم فیلم هندیش کردم😂 ولی بنظرم باحاله