7 اسلاید صحیح/غلط توسط: bt21 انتشار: 2 سال پیش 468 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه.
لطفا این داستان رو بخونید چون جذاب و زیباست.
شرط ها هم در نتیجه هست
سو: به نگهبان ها دستور دادم که چند متر از اتاق۱۱۲ فاصله بگیرن. رفتم در اتاق کیم تهیونگ که شماره۱۱۲ رو داشت زدم و وارد شدم. تهیونگ: همونطور که دراز کشیده بودم روی تختم گفتم: چی میخوای؟. سو: اهم خب منم اقای کیم. تهیونگ: وقتی صدای اون دختر بگوشم خورد سریع بلند شدم و پتوم رو تا کردم و گذاشتمش روی تخت و رفتم جلوش. بهش یک لبخند زدم و گفتم: خانم پارک کاری داشتید؟. سو: منم یک لبخند سنگین و کمرنگ بهش زدم و گفتم: بله باید باهاتون صحبت کنم. تهیونگ: از این طرف. همراهیش کردم به سمت میز ساده ای که برای مریض هایی که میخوان ازشون سوال بپرسن. براش صندلی رو عقب کشیدم و گفتم: بفرما.
سو: ممنونم. تهیونگ: خب چه اتفاقی افتاده؟. سو: ام وایسا از اینجا براتون توضیح بدم. خب :
نام: تهیونگ
نام خانوادگی: کیم
شماره اتاق: ۱۱۲
سن: ۱۷
تهیونگ: خب این الان حرفی بود که میخواستی بهم بزنید؟. اینارو خودمم میدونستم. سو: صبر کن. خب چطور بهت بگم تو فردا قرار مرخص بشی. بعد دو سال داری مرخص میشی. بهت تبریک میگم. تهیونگ: لبخند از روی لبم محو شد و گفتم: ولی.... ولی من نمیخوام از پیشت برم. سو: ولی باید خوشحال باشی. تهیونگ: نمیتونم چون دیگه قرار نیست تو رو ببینم. سو: اقای کیم اینقدر ناراحت نباش. میخوام برات یک چیزیو تعریف کنم. فلش بک:
سو: مادرم مدیر تیمارستان بود و بعضی وقتا منو با خودش میاورد تیمارستان. از دست مامانم قایم باشکی فرار کرده بودم و به اتاق ۱۱۲ رفتم. همون بیماری که امروز به اینجا اورده بودنش. نگهبانارو دور زدم و رفتم داخل اتاقش. دستای اون شخص رو بسته بودن نمیتونم یکم هم تکون بخوره. رفتم پیشش. تهیونگ: ببین کی اینجاست. چه دلو جراتی داری جوجه. نکنه اومدی اینجا بکشمت.
مواظب خودت باش چون یکروز توی خواب میام کارتو تموم میکنم. سو: تمام لامپ های اتاقش خاموش بودن جز یک لامپ کم نور و اون یکم اومد داخل نور ماه و متوجه شدم که زیر چشماش پف کرده و قرمزن. لبخندی زدم و گفتم: من جوجه نیستم اسم سو هست بعدشم من با این حرفا نمیترسم. تهیونگ: چه اسم خوشگلی داری ولی من دلم میخواد جوجه صدات کنم دقیقا مثل جوجه ضعیف و لطیفی. خیلی دوست دارم اون سرتو توی دستم بگیم و توی حرکت بشکونمش. وقتی بچه بودم هر چی جوجه کوچولو مثل تو داشتم کارشونو همینطور میساختم. سو: ادمای زیادی مثل تو رو دیدم زیاد از این حرفا میزنن و تهدیدم میکنن ولی من با این تهدیدا ازت نمیترسم. تهیونگ: وای چه جوجه خوب و نترسی دارم من. نمیدونستم که جوجه ها هم نترسن. سو: من اسممو بهت گفتم حالا تو هم اسمتو بهم بگو. تهیونگ: وقتی بهت میگم که دستامو باز کنی.
سو: بهت اطمینان ندارم. تهیونگ: بخیال منکه کاری با تو ندارم. سو: اره معلومه. تهیونگ: بهت قول میدم که کاری باهات نداشته باشم. سو: فقط یه دستتو باز میکنم. تهیونگ: خیلی خب باشه. سو: اروم قدم برداشتم به سمتش تا اینکه دقیقا دستم میرسید بهش. سو: یکی از دستاشو با لرز داشتم باز میکردم. قفلو که باز کردم گفتم: باز شد و برگشتم داشتم ازش فاصله میگرفتم که یهو دستمو گرفت و کشید. تهیونگ: اون با حالت نشسته افتاد روی تخت و دقیقا کنارم نشست. سو: تو الان منو زدی؟. تهیونگ: ساکت باش. نه نزدمت فقط کشیدمت. اگر صدات بره بیرون هم من تو دردسر میوفتم و هم تو. سو: دستمو ول کن. تهیونگ: با صدای اروم گفتم: اگر دستتو ول نکنم چیکار میکنی؟. سو: من بهت اطمینان کردم. تهیونگ: تو چقدر ساده ای. فکر کردی به قولم عمل میکنم. رفتم دم گوشش اروم گفتم: جوجه کوچولوی من خیلی سریع به همه اعتماد میکنی. سو: دستمو ول کن وگرنه جیغ میکشم. تهیونگ: خودت توی دردسر میوفتی وگرنه برام اصلا مهم نیست که جیغ بکشی. سو: اون دستمو محکم تر فشار داد. تهیونگ: به پنجره روبمو دادم و گفتم: از ماه توی اسمون خیلی بدم میاد ولی حالا که دارم فکرشو میکنم ماه من اونقدارا هم زشت نیست.
برگشتم سمت اون دختر و گفتم: ماه من خیلی قشنگه. سو: مگه ماه فقط برای تو عه. ماه برای همه ماست. تهیونگ: نه ماه من با همه فرق داره. اون فقط برای منه. خوشحالم که ماه من کنارم نشسته. سو: منظورت چیه. تهیونگ: منظورم تویی. سو: خیلی پررویی. دستمو ول کن. تهیونگ: دستشو اروم تر گرفتم و گفتم: فقط همین قدر دستتو ول میکنم. دوباره به اسمون که با چارچوب پنجره شکل گرفته بود نگاه کردم. سو: این دفعه با بغض گفتم: میشه دستمو ول کنی. ازت خواهش میکنم. التماست میکنم که دستمو ول کنی. تهیونگ: صورتمو با شدت به سمتش برگردوندم و گفتم: چرا ناراحتی؟. دستشو ول کردم و گفتم: ببخشید نمیخواستم اذیتت کنم. سو: ازش فاصله گرفتم و گفتم: تو ادم بدی هستی. به قولت عمل نکردی. تهیونگ: اینطور نیست. من کاری باهات نداشتم. سو: تو دستمو در حد شکوندن فشار دادی بعد میگی کاری باهام نداشتی. تهیونگ: اون داشت از اتاق خارج میشد که بهش گفتم: تو هنوز این دستمو نبستی. سو: از در فاصله گرفتم و چشمامو توی حدفه تکون دادم و گفتم: امیدوارم که نخوای منو بزنی. تهیونگ: برای چی بزنمت مگه من دیوونه ام. سو: خب هستی. تهیونگ: خیلی بدون فکر حرفمو زدم. سو: بهش لبخند زدم و رفتم نزدیکش. دستشو با دستبند بستم و در حین بستن اون اومد نزدیک گوشم و گفت: اسمم تهیونگه. سو: عقب رفتم و گفتم: چی گفتی؟. تهیونگ: اسممو بهت گفتم. بهت گفتم اسمم تهیونگه. سو: لبخندی زدم و گفتم: چه اسم قشنگی. تهیونگ: واقعا اسمم برات قشنگه؟. سو: اره خیلی. تهیونگ: میشه کنار من بشینی. لطفا. سو: باشه. رفتم لبه تختش نشستم. تهیونگ: چرا اینقدر ازم فاصله میگیری؟.
سو: چون نمیشناسمت. تهیونگ: میشه بیای نزدیکتر. سو: نه نمیشه. تهیونگ: هرجور خودت دوست داری ولی من دستام بستهست ولی من کاری باهات ندارم که اینقدر فاصله میگیری. سو: اقای تهیونگ من نمیشناسمت و بهت اطمینان ندارم و تو هم نباید بهم اطمینان داشته باشی برای همین با فاصله میشینیم. تهیونگ: چرا بهم میگی اقای تهیونگ. سو: چون بهت احترام میزارم. تهیونگ: بهم بگو اقای کیم و منم به تو میگم خانم.... سو: خانم پارک. تهیونگ: خانم پارک سو. سو: بلند شدم و گفتم: خب من دیگه میرم. تهیونگ: صبر کن خانم پارک. سو: برگشتم به سمتش و گفتم: بله. تهیونگ: این دسبند نمیزاره دراز بکشم. سو: امکان نداره. اونا جوری طراحی شدن که اذیت نمیکنه. تهیونگ: چرا. خب حداقل یکیشو برام باز بزار. سو: ولی.... تهیونگ: هیچ دردسری درست نمیکنم. بهت قول میدم. فرار نمیکنم چون دوست دارم یه بار دیگه ببینمت برای همین قول میدم که فرار نکنم. سو: باشه. با همون یه دست باز هم نمیشه فرار کرد. رفتم نزدیک و یه دستشو باز کردم. اون همش به صورتم زل زده بود. تهیونگ: ممنونم. سو: خواهش. برگشتم که برم که یهو دستمو گرفت. برگشتم به سمتش که یهو......
شرط در نتیجه
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
46 لایک
جهت خوشحالی ادمین😊
ممنونم
۱۰
۹
۸
۷
۶
۵
۴
۳
۲