8 اسلاید صحیح/غلط توسط: bt21 انتشار: 2 سال پیش 269 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه.
بابت تاخیر عذر من رو بپذیرید.
یادم میرفت داستان بزارم.
خلاصه ببخشید دیگه. دلم برای همتون تنگ شده بود عزیزای من.
امیدوارم منو فراموش نکرده باشید
.....
سو: میخوای با موتور من بری خونهات؟. تهیونگ: با هم میریم. سو: امکان نداره. تهیونگ: خواهش میکنم. سو: ناگهان یاد۹ سال پیش افتادم که اون منو با دوچرخه اش اطراف شهر تاب میداد. واقعا روزای خوبی بود. دست خودم نبود ولی گفتم: سوار شو. تهیونگ: ایول. سوار شدم و یک دستم رو دور کمرش حلقه کردم. سو: احساس کردم لپام سرخ شده و سریع گفتم: اقای کیم دیگه قرار نیست بهم بچسبی. از فاصله بگیر. تهیونگ: خب میوفته. سو: فقط ژاکتمو بگیر. تهیونگ: ژاکت چرمی سیاهشو گرفتم و گفتم: بیا حالا راحتی؟. سو: بد نیست. تهیونگ: نکنه میخوای دستمو کامل ول کنم تا راحت باشی. سو: اگر اینکارو کنی ازت ممنون میشم. تهیونگ: خب دیگه شوخی بسه حرکت کن.
.......
سو: وسطای راه بودیم که دستای تهیونگ به پیراهنم شل شد. اون بدنش کامل شل شد و افتاد روی من. مسیر رو تغییر دادم و به سمت خونه خودم حرکت کردیم. میدونستم که بیهوش شده. وقتی رسیدیم به زور بلندش کردم و بردمش داخل خونه. روی مبل انداختمش و ضربان قلبشو چک کردم. ضعیف بود. دستمو گذاشتم روی پیشونیش. حالش خیلی بد بود.
خیلی داغ بود. یک تشت اب اوردم با چند دستمال پارچه ای و گذاشتم روی دست و صورتش. کیم تهیونگ همیشه برام دردسر درست میکنی و اخرش ول میکنی و میری. همیشه درحال گول خوردن از توام. اخه چرا نزاشتی همون لحظه بهت بیهوشی وصل کنم که الان نخوای حالت بد بشه.
........
تهیونگ: چشمام اروم باز شد و چند بار پلک زدم تا چشمام کاملا دیدش معلوم شد. به سقف نگاه کردم. جای نا آشنایی بود. بلند شد و پامو گذاشتم روی زمین ولی به جای زمین یک چیز دیگه زیر پام بود. رفتم جلو و دیدم پام روی کله سو بود. سو: با برخورد یک چیز به سرم خیلی سریع بلند شدم. یاااااااا مگه پای من زمین زیر پای تو عه. تهیونگ: ببخشید نمیدونستم پایین مبلی. سو: کیم تهیونگ با کمال احترام بهت میگم از خونه ام برو بیرون چون هر وقت میبینمت یه شری برام به پا میکنی. تهیونگ: چته مگه من چیکار کردم. سو: هیچی ببخشید من بی عقلی میکنم. تهیونگ: من کجام چرا توی خونه ام. یهو برگشتم دیدم یه بچه نشسته و داره تلویزیون نگاه میکنه. با تعجب گفتم: اون بچته؟. سو: هی تهیونگ شی حواستو جمع کن که داری چی میگی. تهیونگ: اون دختر بچه کیه. سو: به تو چه. از خونه ام برو. چیه چرا رنگت پرید؟. تهیونگ: با جدیت کامل گفتم: اون دختر دختر تو عه؟. سو: انگار نه انگار همین چند ثانیه پیش اخلاقش شبیه ادمای منگ بود. تهیونگ: چرا جواب نمیدی. نکنه تو... تو از.دواج کردی. سو: تو چرا برای خودت خمه چیزو میدوزی و میبافی. تهیونگ: خب چرا جواب نمیدی. سو: صبر کن ویندوزم بیاد بالا. تهیونگ: قلبم اون لحظه نمیزد. نکنه من دیگه شانسی برای داشتنش نداشتم. سو: اها خب الان بهت میگم. صبر کن ببینم تو چرا رنگ از روت پریده. تهیونگ: جواب منو بده. سو: باشه. این دختر همسایمونه. الاناس که بیاد دنبال بچه اش. تهیونگ: تو چرا از مواظبت میکنی. سو: مگه تو کی که جواب سوالاتو بدم. تهیونگ: بلند شدم که یهو صدای ایفون توی خونه بزرگش پیچید. تو همینجا بشین خودم میرم. رفتم در رو باز کردم. جونگکوک: خانم پارک...... آم اقا خانم پارک کجا هستن. تهیونگ: یه ابرومو بالا بردم و گفتم: اونوقت شما کی باشید. جونگکوک: من همسایه خانم پارک هستم. تهیونگ: برای چی اومدی اینجا. جونگکوک: اقا من با خانم پارک کار دارم میشه بهش بگید بیاد دم در. تهیونگ: ن.....
سو: اقای جئون. جونگکوک: دختر خوبی بودی امروز؟. بیا بغلم. تهیونگ: برگشتم ببینم داره با کی اینطوری صحبت میکنه که دیدم با اون دختر کوچولو اینطور نگاه میکنه و باهاش اینطور صحبت میکنه. سو: امروز خیلی دختر خوبی بود. جونگکوک: ازت ممنونم سو. سو: خواهش میکنم کاری نکردم. از این به بعد اگر دوست داشتی بیارش پیش خودم این دختر خانم خوشگلو. جونگکوک: ممنوتم ازت. هروقت کار داشتم روت حساب میکنم. خب یه درخواست ازت دارم. سو: بگو. جونگکوک: میشه لطفا امشب به خاطر دخترم با ما بیای به رستوران. اون همش میگه دوست دارم با خاله سو بریم رستوران. سو: حتما میام. جونگکوک: ممنونم ازت. امشب ساعت۶ اماده باش. سو: باشه. در رو بستم. همون لحظه تهیونگ هولم داد و محکم خوردم توی دیوار. اون دوید سمتم و با فاصله خیلی کمی ازم ایستاد و با صدای بلند عصبانی گفت: به چه اجازه ای با یک مرد میخوای بری سر قرار. تازه اون مرد زن و بچه داره. سو: توی خودم مچاله شدم وگفتم: چی میگی تهیونگ. تهیونگ: خیلی خوب شنیدی چی گفتم. سو: برو عقب خواهش میکنم. اون چونمو گرفت و با شدت بردش سمت خودش. چونمو توی دستاش محکم فشار داد و گفت: فهمیدم از کدوم نوع ادما هستی. و چونشو ول کردم. رفتم عقب. رفتم سمت مبل و گوشیمو برداشتم و داشتم میرفتم سمت در که یهو سو گفت: اونطوری نیست که فکر میکنی. جونگکوک زن نداره. اون زنش دوسال پیش فوت کرد. دخترش منو وقتی میبینه یاد مادرش میوفته و دوست داره من همیشه کنارش باشم. جونگکوک منو به چشم یه دوست خوب برای دخترش میبینه. چرا فکرهای تو همیشه بدن. تهیونگ: سرجام ایستادم. رفتم سمتش و گفتم: حالت خوبه؟. سو: اره.
ناگهان یک دست زیر زانوم و یک دست زیر کمرم ظاهر شد و منو از روی زمین بلند کرد. بزارم روی زمین. تهیونگ: نه نمیخوام. سو: من میترسم. بزارم روی زمینننننن.. تهیونگ: بردمش گذاشتمش روی تختش داخل اتاقش و گفتم: معذرت میخوام که هولت دادم. سو: رفتم زیر پتو و با خجالت گفتم: باشه حالا برو بیرون. تهیونگ: سو. سو: ...... . تهیونگ: سو. سو: ..... . تهیونگ: دخترمون خجالت کشیده نگاش کن. چرا خجالت میکشی. سو: برو بیرون. تهیونگ: نمیخوام برم. رفتم افتادم کنارش و به سقف اتاقش خیره شدم. سو باید کمکم کنی. سو:...... . تهیونگ: یاااااا خجالت نکش دیگه. حالا انگار چیکار کردم. سو: پتو رو کنار زدم و با صدای بلند گفتم: مگه چیکار کردی!!!. تو بغلم کردی. یعنی اینقدر برات عادیه. تهیونگ: نگاش کن. لپات گل انداخته. سو: لپامو گرفتم و گفتم اصلا هم اینطور نیست. تهیونگ: رفتم لپاشو گرفتم و گفتم چطوریه. سو: دستشو گاز گرفتم و گفتم ولم کن. از اتاق دویدم بیرون و گفتم: حالا که دستت بهم نمیرسه. تهیونگ: دویدم و همینطور دور خونه میدویدیم که یهو پام گیر کرد به مبل و افتادم روی زمین. سو: رفتم سراغش و گفتم: چیشد. حالت خوبه. تهیونگ: به کمکت نیاز دارم. سو: چرا. تهیونگ: نمیدونم فقط کمکت رو نیاز دارم. توی چشماش که بالای سرم نشسته بود خیره شدم و گفتم: میمونی پیشم؟. سو: خواستم فرار کنم برای همین گفتم: من باید برم اماده بشم. خواستم بلند شم که دستمو گرفت. تهیونگ: میمونی پیشم؟. سو: بهت اطمینان ندارم تهیونگ. همش فکر میکنم که ولم میکنی و میری مثل دفعه های قبل. تهیونگ: اگر ولت نکنم چی. میمونی؟. سو: اون از روی زمین بلند شد و نشست روبه روم. دوباره ضربان قلبم بالا رفت و اون لپام سرخ شدن. تهیونگ: وقتی من پیشتم خجالت نکش. سو: اون یهو دستمو گرفت و کشید توی بغلش. تهیونگ: شنیدی چی گفتم؟. سو:.....
تهیونگ: صدای قشنگتو نشنیدم. صدای تپش قلبشو میشنیدم. لبخندی زدم و گفتم: ازم خجالت نکش. دوست ندارم. ضربان قلبتو دارم میشنوم. سو: دست خودم نیست. نمیتونم خجالت نکشم. تهیونگ: محکم تر بغلش کردم و گفتم: خوبه فقط برای خودم خجالت میکشی. سو: خواستم برم عقب که منو محکم تر گرفت و گفت: یکم دیگه انرژی بگیرم. بعدش برو. سو: من دیرم میشه. تهیونگ: اصرار نکن وگرنه زمانش بیشتر طول میکشه.
سو: به زور اومدم عقب. تهیونگ: احستس میکنم ضربان قلب خودم بیشتر از ضربان قلب تو رفته بالا. دستشو گرفتم و گذاشتم روی قلبم. سو: الاناس که قلبت از سینت بزنه بیرون. تهیونگ: دقیقا. سو: با اولین باری که دیدمت هیچ فرقی نکردی. تهیونگ: دوست دارم. سو: چی؟!. تهیونگ گفتم سو دوست دارم. سو: با منی. تهیونگ: اره با توام. سو: خشکم زده بود. تهیونگ: تو هم منو دوست داری؟. سو: تهیونگ تو چی میگی. تهیونگ: دستشو گرفتم و گفتم: میشه باهام از.دواج کنی. سو: این...این خیلی سریع بود. تهیونگ: تا یک هفته بهت فرصت میدم. فکراتو بکن. بلند شدم و رفتم گوشیمو برداشتم و رفتم به سمت در. بدون خداحافظی رفتم بیرون.
..........
سو: اماده شدم و یک کت و شلوار قرمز پوشیدم و کمی ارایش کردم و رفتم کفشای پاشنه بلندم رو پوشیدم و رفتم بیرون. دیدم جونگکوک اونجا ایستاده بود و به ماشینش تکیه داده بود. رفتم جلو و سلام کردم.
جونگکوک: سلام. در رو براش باز کردم و گفتم: بفرمائید. سو: ممنون. سوار شدم وقتی اونم سوار شد گفتم: پس جینا کجاست. کوکی: اون نیمد. سو: پس من به خاطر اون دختر خوشگل اومدم. کوکی: اشکالی نداره حالا بعدا شاید یه بار دیگه با هم رفتیم.
.......
سو: غذا رو سفارش دادیم. کوکی: خب خانم پارک راستش باید درباره یک موضوعی ثحبت کنیم. سو: بفرمایید. کوکی: دخترم شب و روزش درباره شما صحبت میکنه و شما رو فرشته صدا میزنه داخل خونه. اون خیلی دوست داره خب راستش منم دوست دارم. سو: بله؟. کوکی: من دوست دارم سو. سو: چطور میتونی اینو بگی وقتی که من فقط به چشم یک دوست میدیدمت. کوکی: ولی من یه جور دیگه نگاه میکنم. میشه بهش فکر کنی. سو: ولی... کوکی: خواهش میکنم. تو تنها کسی هستی هستی که میتونی به زندگی من و دخترم رنگ ببخشی. اون دختر دوست داره و منم دوست دارم. سو: خب اون ادم خوبی بود و مهربون. باید بهش فکر کنم. کوکی: ممنونم ازت. خیلی خوب بهش فکر کن. سو: ولی تهیونگ هم هست اونم امروز بهم اعتراف کرد.
.........یک هفته بعد
سو: اماده شدم و رفتم به بیمارستان. تهیونگ امروز برای قلبش به بیمارستان میومد.
کل روز گذشت ولی اون نیومده بود. خواستم وسایلم رو جمع کنم و برم که ناگهان در اتاقم با شدت باز شد. اون تهیونگ بود. لبخندی زدم و گفتم: منتظرت بودم. تهیونگ: با حالت غمگین گفتم: متاسفم. سو: بیا بشین. اون نشست و ازش پرسیدم: همون قرصایی که بهت دادم رو خوردی؟. تهیونگ: همه رو خوردم. سو: خب الان ضربان قلبتو چک میکنم. شاید حالت بهتر شده باشه چون اون قرص هارو خودم درست کردم و نمیتونی هیچ جای دنیا به خوبی اونها پیدا کنی و مطمئنم حالت سریع خوب میشه. گوشی رو برداشتم و رفتم سمتش. گوشی رو گذاشتم روی قلبش و به ضربان قلبش گوش دادم. ضربان قلبش خیلی خوب بود. خواستم دستمو بردارم که وون دستمو گرفت و روی قلبش گذاشت. تهیونگ: با بغض گفتم: میدونم که الان بهم میگی ضربان قلبم خوبه ولی توی قلبم اشوبه. سو: برای چی. تهیونگ: من قلبم تیر میکشه. قلبم درد میکنه. از اون موقعی که دیدم دستت توی دستای اون جونگکوکه قلبم تیر میکشه. سو: چی. تهیونگ: تو دوستش داری. تو جونگکوک رو بیشتر از من دوست داری درسته. سو: اما تو...... تهیونگ: لطفا جوابمو بده.
سو: سرم رو انداختم پایین. تهیونگ: مابین اون بغضم لبخندی زدم و دستش رو ول کردم و از روی صندلی بلند شدم و گفتم: خانم پارک براتون ارزوی خوشبختی در کنار اون اقا میکنم ولی ای کاش بیشتر درباره اون فرد تحقیق میکردید و بعد انتخابتون رو میکردید. امیدوارم پشیمون نشید از کارتون.
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
فسیل شدیم لطفا پارت بعد بزار
پارت بعدرا نمیزاری فسیل شدیممممم♡
هی حواست هست یک ماهههههه پارت 13 رو نذاشتی
کجاییی پس تو ؟
چرا نمیزاری؟؟
کجایی تو پسسسسس
یااااااا چرا پارت بعدو نمیزاری؟؟؟؟؟؟
چرا پارت رو نمیزاری؟ 😔
چرا پارت 13 رو نمیزاری؟:_)
لطفااااااااا پارت بعدووووو بزار
خیلیییی قشنگ بود فقط یه سوال شما تو واتساپم داستانتو میزاری؟ یعنی مثلا یه چنل داری تو واتسام که پارتی داستانتو توش میزاری یا نه؟