
خانم پارک بهتره دیگه برید خونه تون چون الان ساعت ۲ شبه. سو: اون خیلی سریع اخلاقش تغییر کرد. از خونه رفتم بیرون. تهیونگ: سوار ماشین شدیم و اون ادرس خونشو گفت و رفتیم اونجا. خونه اش همون جای ۵سال پیش بود. سریع پیاده شد و بدون خداحافظی حرکت کردم. .......... سو: اماده شدم و یک لباس خوشگل پوشیدم و از خونه رفتم بیرون. سوار تاکسی شدم و رفتم به سمت شرکت. وقتی رسیدم رفتم به سمت اتاق گریم و لباسم رو عوض کردم و رفتم سالن عکاسی. تقریبا تا ساعت۱۰ شب داشتم روی عکاسیم کار میکردم. وقتی کارم تموم شد کیفم رو برداشتم و داشتم داخل رهرو راه میرفتم و به کیفم ور میرفتم که خوردم به یک نفر. سرم رو بالا اوردم و با چهره پارک جیمین رو به رو شدم. جیمین: خانم لطفا حواست رو بیشتر جمع کن. سو: ببخشید. خواستم برم که یهو دستمو گرفت. جیمین: صبر کن ببینم. سو: دارید چیکار میکنید. سو: اون منو سمت خودش کشید و به صورتم نگاه کرد. جیمین: من تو رو یه جایی...... . تهیونگ: ازش فاصله بگیر جیمین. سو: فرشته نجاتم اومد و نجاتم داد از دست این دیوونه. اون دستمو ول کرد و ازم فاصله گرفت. تهیونگ: باهاش چیکار داشتی؟. جیمین: هیچی. تهیونگ: جوابمو بده. جیمین: پوزخند زدم و گفتم: دوسش داری؟.
پوزخند زدم و گفتم: دوسش داری؟. تهیونگ: از بحث خارج نشو و جوابمو کامل بده. جیمین:هیچی فقط میخواستم ببینم این خوشگل خانم که الان برادر زنم به حساب میاد رو میشناسم یا نه. تهیونگ: حرف دهنتو بفهم جیمین. میتونستی از فاصله دورم بفهمی میشناسیش یا نه. جیمین: نه حتما باید از نزدیک میدیدمش. اخه چشمام جدیدا نمیبینه. این خانم خوشگل هم چشمام از فاصله دور ندیدش. تهیونگ: جیمین حق نداری اینطوری صداش کنی. اگر یک بار دیگه اینطوری صداش کردی دندوناتو توی دهنت میشکونم. جیمین: اوه اوه حالا که دارم فکر میکنم فهمیدم که تا چند وقت دیگه عروسی داداشمه. تهیونگ: جمیمن ساکت شو. سو: رفتم رو به روی اون اقا و یکی زدم توی صورتش و گفتم: حواستو جمع کن که داری جلوی من چی میگی. سری بعد دیگه فقط سیلی نمیزنم. اون موقع دیگه دنده برات نمیزارم. تهیونگ: رفتم دست سو رو گرفتم و کشیدمش عقب. جیمین: خیلی خانومت دستش سنگینه. سو: خواستم برم سراغش که اون دستمو فشار داد و سرجام ایستادم. تهیونگ: سربه سرش نزار وگرنه با من طرفی.
. جیمین: باشه دیگه سربه سر خانومت نمیزارم. تهیونگ: اون برگشت به سمت سو یک چشمک زد. سو: تهیونگ داشت میرفت که بزنش ولی جلوشو گرفتم و رفتم توی گوشش گفتم: اگر ری اکشن نشون بدی بیشتر اینطوری رفتار میکنه. تهیونگ: برو اونور. سو: اگر رفتم اونور نه من و نه تو. تهیونگ: عصبانیتمو با فشار دادن دستش خالی کردم. سو: اون منو با خودش کشید و از شرکت منو بیرون برد. تهیونگ: برو خونهات. سو: چی؟. تهیونگ: برو و دیگه پاتو نزار داخل این شرکت. برو که دیگه نمیخوام ببینمت. امیدوارم که دیگه نبینمت. این دیگه مثل ۵سال پیش نیست که بخوام دوباره برگردم پیشت. سو: عقب عقب راه رفتم و گفتم: ازت ممنونم که اینقدر راحت منو رها میکنی. میدونی چیه من فهمیدم که لیاقت نداریم با هم باشیم. نمیتونیم با هم همکار باشیم و به عنوان دو تا دوست با هم شریک باشیم. فهمیدم ما دو تا اهنربا هستیم با دو سر متفاوت. تا الان چند بار بهت اطمینان کردم ولی خیلی راحت دوستیمون رو خراب کردی. واقعا دارم به این فکر میکنم که تو قلب داری یانه. یا اصلا بگو تو احساس هم داری یا نه. قول میدم که دیگه هیچوقت جلوت ظاهر نشم تا نخوام گول تو رو بخورم ولی امیدوارم که تو هم دیگه با حرفای فریبنده ات نیای پیشم. برات ارزوی موفقیت میکنم. بدرود تهیونگ. روبم رو برگردوندم و اروم چشمام رو بستم و شروع کردم به اشک ریختن. ...........۴سال بعد منشی: خانم پارک سو لطفا به بخش صندوق بیان.
سو: صدا از بلندگوی بیمارستان پیچید و از پشت میزم بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و رفتم به سمت صندوق بیمارستان. منشی: خانم پارک الان بیمار ها رو به اتاقتون بفرستم؟. سو: فقط برای همین گفتی بیام؟. اره دیگه الان وقت استراحتم تموم شده. منشی: چشم. تهیونگ: همینطور که روی صندلی نشسته بودم تا به اتاق دکتر برم که ناگهان چشمم افتاد به خانم دکتری که خیلی شبیه سو بود. رفتم به سمت صندوق و گفتم: اون خانم دکتر چی هست در این بیمارستان؟. منشی: ایشون متخصص قلب هستن. بهترین و ماهر ترین دکتر این بیمارستان و در سئول خیلی غوقا به پا کردن به خاطر مهارت زیادشون. تهیونگ: یک نوبت برای من بگیرید میخوام برم برای قلبم. منشی: ولی اقای کیم مگه شما برای بخیه بازوتون به اینجا نیومدید. تهیونگ: داخل ذهنم گفتم اره برای بخیه اومدم ولی الان مقصد تغییر کرده و من اومدم برای قلبم. خیر من یک نوبت برای قلبم میخوام. منشی: چون شما فرد شناخته شده ای هستید میتونید بدون نوبت برید. تهیونگ: لازم نیست میخوام مثل مردم عادی نوبتم بشه. منشی: هرجور که خودتون میخواید ولی امکان داره تا دیر وقت زمان ببره. تهیونگ: مهم نیست. رفتم نشستم روی صندلی و ماسکم رو کشیدم روی صورتم. سو: اولین بیمار بعد استراحت وارد اتاقم شد. اون مشکلات قلبیشو بهم گفت و چند تا سولل ازش پرسیدم و گفتم: ۱۰روز دیگه عمل قلب داری. بطن سمت چپ قلبت مشکل داره و این عمل ضروری و غیر اضطراری هست. بیمار: مشکلی بعد عمل برام پیش نمیاد؟.
سو: باید مواظب خودت باشی. نباید حتی کوچکترین ضربه به قفسه سینه ات وارد بشه. باید زیاد اب مصرف کنی و خیلی باید استراحت کنی. شاید ۶ماه طول بکشه به حالت عادی برگردی. بیمار: ممنونم خانم دکتر. سو: خواهش عزیزم. برای ۱۰روز دیگه اماده باش. بیمار: خانم میدونم که عمل قلب هزینه سنگینی داره و من اونقدر پول ندارم که بخوام پولشو بدم. سو: مشکلی نداره من از طرف شما پول جراحی رو میدم. بیمار: خدا خیرتون بده. دعا میکنم که خدا سایه تون رو بالای سر بچه هاتون نگه داره. سو: با لبخند گفتم: من بچه ندارم. بیمار: خب امیدوارم که هر ارزویی دارید براورده بشه. سو: ممنونم. ........... سو: ساعت۱۲ شب بود و بیمارهام هنوز تموم نشده بودن. به منشی زنگ زدم و گفتم: چند بیمار دیگه مونده. منشی: فقط یک نفر مونده. سو: خب بگو بیاد داخل اتاقم. تلفن رو قطع کردم و یک خمیازه کشیدم و داشتم داخل سیستم دارو ها رو وارد میکردم. تهیونگ: در زدم و نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل اتاق.
واقعا معذرت میخوام که نتونستم بزارم. به جاش این پارت رو زیاد نوشتم. ببخشید دیگه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واااااااای خداااا دیر که گذاشتی جای حساسم که کات کردی😢
پارت بعدو زود بزار💜
راستی عالیییییی بود 💜
چشم
فوق العاده بود
ممنونم❤
فوق العادهههههههههههههههههههه بود
پارت بعد
آجی میشی؟
عسل ۱۳
به سانیا۱۳ ساله
اهممممننن اهمممممم بعدییییییی
اهممممننن اهمممممم بعدییییییی
اهممممننن اهمممممم بعدییییییی
عهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه زود باش اینجا چرا کات کردیییییی بدو پارت بعععععد
عالی
چراااا جای حسااسسسسی کات کردیییی
عالی بوددددددد :)
عالی