8 اسلاید صحیح/غلط توسط: رها چان انتشار: 4 سال پیش 172 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
عررررررررر بلاخرههههههههه نوشتممممممممم
شما : دیوونه شدی ؟!
- نوچ
شما : چرا دیگ مخت مشکل پیدا کرده ... اخ با حرف زدن ؟!
میکا صورتشو ب شما نزدیک کرد و گفت : پیشنهاد دیگ ای داری ؟!
شما یکم سرخ شدین و رفتین عقب و گفتین : نه ...
میکا : پس انقد غر نزن
شما : اه ... اصن ب من چ
تن تن : اگ بحث زن و شوهریتون تموم شده میشه برا ما هم توضیح بدین چ ش ...
شما و میکا هر دوتاتون با هم بر گشتین و داد زدین : نع !
تن تن دستاشو میاره جلو و میگ : باشه بابا اروم
هاک برا اولین بار به حرف اومد و گفت : مسخره بازی بسه . حالا باید چیکار کنیم ?
میکا : فعلا باید بر گردیم بین بقیه و باهاشون هماهنگ بشیم . بعد هر جوری شده باید با چنگ و دندون اوبیتو رو بکشیم سمت خودمون . هر کاری باید واسش انجام بدیم هر کاری !
1 ساعت بعد محل جنگ *
وقتی رسیدین هیچ کس اونجا نبود . خالی از هر آدمی !
لی : پس ، بقیه کجان ؟
شما رو به میکا گفتین : تحویل بگیر
قیافه میکا : 😐
تن تن : حالا چیکار کنیم ؟
شما شونه بالا میندازین و میکا آه میکشه
میکا : من ...
ربکا : تو ؟
میکا : ی لحظه خفه شو ... هیچی نمیدونم 😐 ( خسته نباشی دلاور ) خفه همش تقصیر خودته ( اوووووووو 😌 )
نجی : شاید دارن ی جای دیگه میجنگن
همتون برگشتین سمتش
ی چیزی اومد تو ذهنتون !
ربکا : نجی تو نابغه ای !
نجی : خودم میدونم
تن تن : 😐 چیزی فهمیدی ؟
ربکا : اره اره اره !
میکا : کوفت . چی ؟
ربکا : درخت الهی ! باید اون جا باشن
میکا : الان !؟
ربکا : اره !
ناروتو : یکی ب منم بگه چی شده 😟
رفتن ب اون محل *
( آقا ذهن من خالیه کلاااااا دارم چرت و پرت مینویسم برسه ب اخرش فقط ) ( دیه ب بزرگی خودتون ببخشید . میخواستم نصفه ولش کنم اصن دلم نیومد )
دیدین که همون لحظه جیوبی کامل شد و مادارا و اوبیتو رو سرش داشتن از خوشحالی دق میکردن 😐...
چرت و پرتتتتتت
سه ماه بعد *
فردی با ردای سیاه که کلاهش را بر سرش کشیده بود تا کسی صورتش را نبیند در زندان های کونوها پرسه میزد ( زدم تو فاز کتابی 😐😂 )
جلوی سلولی ایستاد و به پسرک داخل آن چشم دوخت
میکا : نگا داره ؟
ربکا : نوچ ... آزادی
میکا : میدونم
ربکا : خو جم بخور ا جات
میکا : حالش نی
ربکا : هه هه بامزه ! بیا بیرون ببینم
و در رو براش باز میکنه . میکا بیرون میاد و در رو پشت سرش میبنده
میکا : چرا جز تو کسی نیست ؟
ربکا شونه بالا میندازه : بیا فعلا بریم
میکا : خب ... حالا که آزادم فقط یه کار میمونه
ربکا : اوهوم ...
میکا : اون دو نفرو پیدا کردی ؟
ربکا : آره ... یکیشون ی پسر بچست و اون یکی هم ی دختره . واسمون مشکل درس نمیکنن . با دوتاشون حرف زدم ، میخوان بمونن
میکا : خوبه پس ... الان میمونه بین من و تو ؟
ربکا : آره ... ببخشید میکا ولی من میرم ! لازم باشه حاضرم ادم بکشم ولی برگردم
میکا : میدونم . پس برو
شما شوکه میشین : ها ؟ ب همین راحتی ؟
میکا : آره ... اگه میخوای برگردی برگرد جلوتو نمیگیرم
ربکا : پس تو چی ؟
میکا آه میکشه : راستش از اولم دلیل خاصی برای برگشتن نداشتن ... ولی دلیل خاصیم برای موندن پیدا نمیکردم . تا تو رو دیدم ( یسسسسس 😉 )
شما یکم سرخ میشین ولی به روی خودتون نمیارین و محکم ادامه میدین : اگه من دلیل موندنتم پس وقتی برم میخوای اینجا چیکار کنی ؟
میکا : من ... فکر میکردم دیگه هیچ وق چیزی ب اسم دوست نداشته باشم ولی ... وقتی زندان بودم ناروتو . تن تن . نجی . لی . گای سنسه . ساکورا . همشون حداقل ی دور اومدن ببیننم ... فک کنم باید به حرفشون گوش بدم و قبول کنم اونا دوستامن
شما لبخند میزنین
میکا که تا الان به غروب خورشید نگاه میکرد برگشت سمت شما و به چشماتون خیره شد : واقعا میخوای بری ؟
سرتونو به نشونه اره تکون میدین
میکا سرشو میندازه پایین : دلم ... واست ، تنگ میشه
شما احساس میکنین موج زیادی از ناراحتی بهتون وارد شد . ولی خندیدین و گفتین : انقد واست سخت بود اینو بگی ؟
میکا : خیلی زیاد !
قرار بود شما ی هفته دیگه از انیمه برین ... پس میخواستین از این یه هفته استفاده کامل ببرین !
میکا اول از اینکه فهمید پیش ناروتو زندگی میکنین ناراحت شد ... ولی خو بعدا باش کنار اومد
رابطه تن تن و نجی بدک نبود . میشه گفت 5% پیشرفت کرده بودن
ساسکه با تلاش های خیلی زیاد ناروتو بلاخره برگشته بود به دهکده ( ناگفته نماند دو ماه زندان بود ) و ساکورا همش پیشش بود 😐
هیناتا همچنان به محبت کردنش به ناروتو ادامه میداد
لی و گای سنسه هر روز تمرین میکردن و شاد بودن
و اما کاکاشی ! اونم از وقتی که اوبیتو برگشته بود خیلی شادتر بود و هر روز به اون توی زندان سر میزد
شین هنوز گرفتار هانابی بود ( نا گفته نماند ک از هم خوششون اومده بود )
و ....
کلا اوضاع همه خوب بود !
بعد یهو یه اتفاقی افتاد که گند خورد تو حالتون 😐
* * *
کای : چیشده ربکا چان ؟ از اومدن من خوشحال نیستی ؟
و ی لبخند رو مخ میزنه
شما با نفرت بهش نگا کردین و گفتین : چرا اومدی ؟
کای : به نظر خودت ربکا چان ؟ اومدم تو رو ببینم دیگه
شما سعی کردین به کای توجهی نکنین و با تن تن حرف بزنین . ولی تن تن که رفتارای کایو دیده بود ی فکری زد به سرش و رفت 😐 شمام ترجیح دادین برگردین خونه و طبق معمول ناروتو خواب بود 😐
حدودا ربع ساعت بعد کای از ناکجا اومد خونه و نشست جفت شما . آه کشیدین و میخواستین بیرونش کنین که یهو در با لگد باز شد و میکا اومد تو 😐 ( هوشاااا مگ کاروان سراس این جوری میای ؟! )
تن تن رفته بود و به میکا گزارش همه کارای کایو داده بود 😐😂 میکا ام ک عصبی ... دیه نگم براتون کای با ی دست شکسته و صورت داغون شده و بدن کبود . دوتا پا داشت دوتا پای دیه ام قرض گرفت و از کونوها در رف 😂
* * *
هیناتا و اینو گریه میکردن و ساکورام بغض کرده بود
ناروتو سریع با شما خدافظی کرد و رفت ... نمیخواست کسی گریه کردنشو ببینه
تن تن نشون میداد که شاده تا شما ناراحت نشین ولی اونم خیلی ناراحت بود
کاکاشی و اوبیتو براتون آروزی سلامتی و خوش بختی کردن و رفتن ( اوبیتو ی تشکر ویژه ام ازت کرد )
خلاصه . گای و نجی و لی و سوناده و ... هرکس به روش خودش اومد و خدافظی کرد و تهش موندین شما دو نفر
میکا : الان ... باید چی بت بگم ؟
ربکا : چیزی هست که تا حالا بم نگفته باشی ؟
میکا : اره ...
ربکا : خب . اون چیه ؟
میکا به چشمای ربکا خیره میشه و میگه : خوشگله ... تا حالا بت گفته بودم عاشقتم ؟
( و بقیشم دیگه به شما ربطی نداره 😐👐 )
* * *
میکا : میا حاضری ؟
میا به گارا نگاه میکنه . گارا بهش لبخند میزنه و اونم جواب لبخندشو میده
میا : آره
میکا : بچه آماده ای ؟
شین : من بچه نیستم داش ! اره
میکا : خوبه ... خودت آماده ای ؟
شما نفس عمیق میکشین : آره !
میکا : خوبه پس ... خدافظ
شما : خدافظ 😢
روزا واستون خیلی سخت میگذشت
افسرده شده بودین
همچی خیلی بد بود ...
داداشتون بهتون گفت که مثل اونایی که شکست عشقی خوردن شدی
و در واقعیت همین بود ...
شاگردتون : پسره چجوری بود ؟
شما : ی ادم غر غرو و بد اخلاق ... ک بعضی وقتا خیلی مهربون بود
و بعد زدین زیر گریه .
ی شب با آرزوی برگشتن خوابیدین ...
صبح که بیدار شدین آسمون آبی بالا سرتون فرق داشت !
بچه ها بلاخره تموم شد . مرسی که تا اخر خوندین و از همتون معذرت خواهی میکنم که انقدر طول کشید ... واقعا درگیر بودم . خب منم ادمم دیه . آناستازیا چان نمیدونم اینو میخونی یا نه ولی ببخشید اگ ناراحت شدی . سکوت چان . کانکی سان و ..... همتوننننننن ببخشید ببخشید ببخشید بچه ها
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
پارت بعد داستانم منتشر شد خواستید بخونید
عررر ایلار توهم اینو میخوندی؟😂😂😂😇
اخی دیگه این داستان تمومید و رهاچان داستانش ادامه نداد😭 رفت گمونم بیخبر
بچه ها منو عضو گ ر و ه کنید
۰
۹
۸
6
9
2
داستانمو بخونین مردم هیچکی نمیخونه پارت جدید اومدا
من هیچ داستانت ر نخوندم😶 برم از پارت اول بخونم ببینم چیه😂😂😂
همه تون کم پیدایید😐😐 چیزی شده من خبر ندارم
اره
تو وات گروه زدیم.کلا اون توعیم....
نیستی ت 🙂🤔
عید همه تون مبارک!!
پیشا پیش عید همتون مبارک
بچعا بيايد كامنتارو هزارتا كنيم
بیخی..
بی خیال. حتي بکنیم هم چيزي گیرمون نمیاد😐
رها چان این ش م ا ر ه ی منه
۰
۹
۱
۳
۹
۴
۷
۹
۴
۰
۷
امیدوادم که سوء استفاده نشه
نه نگران نباش من دادم ادم کردن
بچعا داستان چرتمو نوشتم :|
اسمش منو اتک ان تايتانه
منتشر شد بخونيدش
باش.حتما داستان خیلی چرتتو میخونیم😐👌