سلام سلام اینم از قسمت اول لیدی نوار . ناظر لطفا منتشر کن🥺
از زبان لیدی باگ : داشتم میرفتم که کت دستم رو گرفت نزدیک بود بیوفتم که ب.. غ..ل.. م کرد گذاشتم پایین گفتم : کت چیزی شده خوبی؟ گفت خوبم ولی تو داری زود میری میشه یکم بمونی لطفا گفتم :آخه ساعت ۱۱شبه گفت لطف 🥺🥺 گفتم :نه نه نه چشاتو اونجوری نکن باشه بیا بریم برج پیشی کوچولو😉
«رسیدن»نشستیم گفتم: پیشی راستش من چند روزه میخوام یه چیزی رو بهت بگم گفت :سرا پا گوشم بانو گفتم :خب راستش .. ام.. من.. منن.. ع..ا..ش.. ق.. ت.. شدم. از زبان کت :تا شنیدم گفتم :بانو راست میگی صبر کن نکنه تو سنتی مانستر باشی گفت :نه نه نه گفتم: ثابت کن گفت :باشه ولی بعد دعوام نکنی و یویوش رو انداخت زمین سریع دوید از برج پایین پرید گفتم؛:وای چیکار کردم بانوی من نهههه دویدم پریدم پایین گرفتمش چوبم رو زدم زمین رفتیم دوباره رو برج گذاشتمش زمین گفتم :بانو متاسفم اگه دیر رسیده بوم بغض نزاشت ادامش بدم سریع ب... غ.. ل.. ش.. کردم گفتم متاسفم گفت :پیشی حالاکه چیزی نشده حالا خوبه چیزیم نشده صبر کن گریه میکنی. منو از خودش جداکردن سرم بالا اورد گفت :پیشی یعنی انقدر برات مهمم. حالا چیزی نشده چرا اشکاتو جاری میکنی من ارزششو ندام خوشگلم گفتم :این چیزی نیست بگو ب..م. ی..ر من برات میمیرم. از زبان لیدی
گفتم :این حرفا چیه پیشی گفت :حالا ولش تو واقعا ع.. ا.. ش.. ق.. م.. ی گفتم :گفتم که آره ☺ گفت: واقا خواب نیستم بیدارم هورااااااا ااا گفتم : سیییی مردم خوابن ..ولی یه مضوع هست که اگه میخوای باهات باشم باید تمومش کنی باشه. گفت :باشه چی هست حالت گفتم : اگه میخوای باهات باشم دیگه نباید جونتو برای من به خطر بندازی منظورم اینکه فداکاری بی فداکاری گفت؛:چ.. چ.. چییی نه بانو اگه جونت تو خطر یک باشه نمیتونم.. نه.. نه. نه گفتم: باشه پس من از پاریس میرم تا دیگه تو تو خطر نیوفتی. بای بای
گفت :نههه.باشه دیگه فداکاری نمیکنم. گفتم :قول.گفت :نه دیگه قول نمیدم اگه من تو خطر باشم تو مثلا میخوای بگی فداکاری نمیکنی ها گفتم:راس میگی باشه ولی سعی تو بکن صبر کن چی ساعت ۱شبه وایییییی😰 گفت بدبخت شدیم بانو راستی فردا ساعت ۱۰شب بیا باشه؟ گفتم :باشه پیشی نازم بای بای گفت: بای بای بانوی من
از زبان کت :رفتم خونه گفتم پلک پنجه ها داخل گفتم :پلک بارت میشه اون ع..اش..ق..م شده من.. من. مننننن گفت : باشه بابا پنیرم رو بده برم اه حالم بهم خورد گفتم :اه پلک خیلی بی احساسی بیا اینم پنیر و رفتم خوابیدم «نکته فردا مدرسشون تعطیله » از زبان مری: رفتم تو بالکون و گفتم تیکی خال ها ناپدید گفتم :آ خی بلاخره گفتم تیکی گفت :یعنی دیگه به آدرین ع..ل.ا..ق.ه نداری؟ گفتم : نه راستش گفت: باشه برو بخواب منم برم یه چیزی بخورم بیام بخوابیم گفتم باشه «خب حالا اگه گفتید از زبان کی بله هههه از زبان گابی ژوننن»ناتالی همه چی برای فردا آمادس؟ گفت :بله ما فردا ساعت ۱۲شب کارو شروع میکنیم. «نمویگم😎 پارت بعد میفهمید🙃»
فعلا بای بای تو کامنتا بگید خوب بود یا نه لایک فراموش نشه😃😃🤗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی حتما ادامه بده
عالی بود
وای اینو من برسی کردم ...داستان خیلی خوبی بود
ممنون گلم😊
پارت بعدو بزاررررررررر😑😑😑😑😑😑😑😑
تو برسی عزیزم منتظرم ناظر بررسی کنه 😊❤
عاییییییییییی بود
حتمااادامه بدهههه
ممنون خوشگلم❤
خیلییی خوبب بود دمت گرمم
عالیییییی