7 اسلاید صحیح/غلط توسط: azi💕 انتشار: 2 سال پیش 1,173 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلااااممم بالاخره اومدمممم🥺🥺💫
(اول این متن رو بخون بعد برو) سلاااامم به تک تک شما فرشته ها🥺دلم خیلییی براتون تنگ شده بود❤میدونم الان از دستم عصبانی هستید چون پنج روزه نیستم🥲من به شدت مریض شدم طوری که نزدیک بود کارم به بیمارستان کشیده بشه🥲اما الان خیلی بهترم و دیگه قراره پشت سر هم پارت ها رو بزارم💕خیلی دوستون دارم❤برسم سراغ داستان:
با حس اینکه کسی داشت سرمو نوازش میکرد آروم چشمامو باز کردم، کمی به اطراف خیره شدم بلکه بتونم موقعیتم رو درک کنم.
بعد از چند دقیقه، چشمم به جونگ کوک خورد، بیدار بود، کمی خودمو بالا کشیدم تا چهرشو بهتر ببینم، ولی با دیدن صورت خیسش خیلی تعجب کردم، داشت گریه میکرد؟
آروم گفتم:
_جونگ کوکا، حالت خوبه؟
جونگ کوک تا صدام رو شنید، خیلی سریع صورتش رو پاک کرد و بهم خیره شد، لبخندی زد و گفت:
+آره...خوبم...چطور؟
_چرا داشتی گریه میکردی؟
یخورده دستپاچه شد، تک خنده ای کرد و در حالی که داشت سرش رو میخاروند گفت:
+آها اون...خب...چیز خاصی...نیست!
مشکوک بهش خیره شدم، فاصله بینمون رو کم کردم و گفتم:
_جونگ کوک، راستشو بهم بگو.
جونگ کوک کمی توی فکر فرو رفت، و بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
_خب راستش...دیشب...خیلی تب داشتم...واسه همین توهم...میزدم...خیلی ترسیده بودم...واسه همین...گریم گرفت!
ابرو هام رو در هم کشیدم و توی چشماش خیره شدم، احساس میکردم داره چیزی رو ازم پنهان میکنه، ازش پرسیدم:
_دروغ که نمیگی؟
+نه...قسم میخورم!
همینجور به همدیگه خیره شده بودیم که یهو شوگا گفت:
✓بسه دیگه، خوردین همو!
هر دو همزمان بهش نگاه کردیم، کنار پنجره وایساده بود و داشت بدنش رو کش و قوس میداد،
جیهوپ هم همون لحظه از خواب بیدار شد و بعد از گفتن یه صبح بخیر کوتاه و سریع به هر سه تامون، فوری از اتاق خارج شد، من و جونگ کوک هم داشتیم از خنده منفجر میشدیم.
شوگا آروم اومد سمتم و دستم رو گرفت، از روی صندلی بلندم کرد و به سمت پنجره برد، و طوری که جونگ کوک نشنوه گفت:
✓حالا چیکار کنیم؟
_چیو چیکار کنیم؟
✓جشن امشب رو؟ چیکار کنیم جونگ کوک نفهمه؟
_یواشکی کاراتونو انجام بدید نمیفهمه.
✓همین؟
پوفی کشیدم و گفتم:
✓من چمیدونم شوگا، خودتون یجوری حلش کنید دیگه!
شوگا کمی بازوش رو خاروند و گفت:
✓پس مجبوریم فعلا تنهاتون بزاریم تا غروب، که چیزی لو نره!
با تعجب گفتم:
_واقعا میخواستین کاراتونو جلوی چشمای جونگ کوک انجام بدین؟
✓فکر میکردیم تابلو نیست!
_اتفاقا خیلی تابلوعه!
✓باشه باشه، جوش نیار، الان آماده میشیم میریم!
بعد از این که جیهوپ اومد و آماده شدن، به بهانه کار از من و جونگ کوک خداحافظی کردن و رفتن، و گفتن وقتی کارا درست شد خبرم میکنن.
تقریبا ظهر بود و باد ملایمی از پنجره به داخل میومد، و منم داشتم به کوه های محوی که خیلی دور تر از ما بودن نگاه میکردم.
مشغول تماشا بودم که جونگ کوک با صدای ضعیفی گفت:
+ا/ت.
فوری رومو برگردوندم و به جونگ کوک خیره شدم، کمی نزدیکش رفتم و پرسیدم:
_ چی شده؟!
آروم بهم نگاه کرد و گفت:
+گشنمه!
لبخندی زدم و سمتش رفتم، دستش رو گرفتم و گفتم:
_چی برات بگیرم؟
اونم لبخندی زد و گفت:
+ساندویچ!
_ساندویچ؟ برات بد نیست؟
+نه نترس...چیزیم...نمیشه.
بعد از کمی مکث گفتم:
_باشه، الان میرم برات بگیرم.
و سریع از اتاق خارج شدم.
سوار آسانسور شدم و پایین رفتم و بعد از اینکه پیاده شدم، به
سمت میز پذیرش رفتم.
از دختر پشت میز پرسیدم:
_ببخشید، اینجا سوپر مارکت داره؟
دختره که موهای طلایی و خوشگلی داشت، گفت:
_بله عزیزم، درست رو به روی بیمارستان یه سوپر مارکته، هر چی بخوای داره!
تشکری کردم و بعد بلافاصله از بیمارستان خارج شدم و وارد سوپر مارکت شدم، یه ساندویچ و یه بطری آب خریدم و بعد به بیمارستان برگشتم.
بعد از اینکه با آسانسور به طبقه چهارم رفتم و ازش پیاده شدم، به سمت اتاق جونگ کوک رفتم.
پشت در بودم و خواستم در رو باز کنم که صدای سرفه شنیدم.
خیلی سریع در رو باز کردم و وارد اتاق شدم، جونگ کوک روی زمین افتاده بود و پشت سر هم سرفه میکرد.
خیلی ترسیده بودم، سریع پلاستیک توی دستم رو یه گوشه پرت کردم و در رو بستم، رفتم سمت جونگ کوک و کنارش نشستم، کمرش رو آروم نوازش کردم و با صدایی که از استرس زیاد میلرزید گفتم:
_جو...جونگ کوک...چیشده؟
چونگ کوک تا صدامو شنید، در حالی که داشت سرفه میکرد سرش رو بالا آورد و بهم خیره شد، چشمام از تعجب گرد شده بود، لبش خونی بود!
فوری بلند شدم و از کشوی کنار تخت دستمالی رو برداشتم و به سمت جونگ کوک رفتم، لبش رو تمیز کردم و کمکش کردم
روی تخت دراز بکشه.
فوری به سمت پلاستیک رفتم و اونو روی میز گذاشتم، بطری آب رو از داخلش درآوردم و به سمت جونگ کوک رفتم.
در بطری رو باز کردم و بهش کمک کردم کمی آب بخوره، و بعد بطری رو کنار گذاشتم و پتو رو تا زیر چونش کشیدم.
درحالی که صورتش رو دست میکشیدم با وحشت گفتم:
_جون به لبم کردی! چی شد یهو؟ چرا سرفت گرفت؟ چرا لبت خونی بود؟ چرا زمین افتاده بودی؟ ها؟
جونگ کوک در حالی که سعی میکرد با بلند ترین حالت ممکن حرف بزنه گفت:
+یه ذره...آروم تر دختر...نفس...بگیر یه لحظه!
_تو الان باید نفس بگیری! حالت خوب نیست، رنگت پریده!
+نترس...خوبم...این سرفه ها...طبیعیه...خود دکتر...گفت.
مشکوک نگاهش کردم:
_از کجا بدونم راست میگی؟
+باور کن!...میتونی...ازش بپرسی.
_باشه، الان میرم میپرسم!
خواستم بلند شم که جونگ کوک دستم رو گرفت، منو نشوند روی صندلی و گفت:
+هی...آروم باش...کجا میری؟
_میخوام برم ببینم دروغ میگی یا نه!
جونگ کوک چهرشو مظلوم کرد و گفت:
+میخوای...بگی من...دروغ گوعم؟
لبخندی زدم، هر وقت اینجوری میکرد دلم براش کباب میشد!
دستش رو توی دستم فشردم و گفتم:
_نه نمیخوام اینو بگم، کی گفته تو دروغ گویی؟ من فقط میخوام مطمئن بشم!
+من...بهت اطمینان...میدم که...سرفه هام طبیعیه!
_حتی با خون؟
+حتی با...خون...دکتر گفته...درست میشه!
دیگه چیزی نگفتم، نمیخواستم اذیتش کنم، همینجوریش تحت فشار بود، اگه بهش گیر میدادم یا بحث رو ادامه میدادم، قطعا حالش بد میشد!
کمی توی سکوت بویم که یهو چیزی یادم اومد، سریع بلند شدم و به سمت پلاستیک رفتم، ساندویچ رو از داخلش برداشتم و برگشتم پیش جونگ کوک.
به جونگ کوک کمک کردم بشینه، بعد رو کش ساندویچ رو باز کردم و دادمش دست جونگ کوک، و اونم با لذت شروع کرد به خوردن!
مشغول خوردن بود که گفت:
+چرا تو...نمیخوری؟
_من خوردم.
+کی؟
_بیرون قبل از اینکه بیام داخل بیمارستان.
+مطمئن؟
_مطمئن.
و بعد ادامه داد به خوردن.
تمام مدت بهش خیره شده بودم، چشماش جذاب تر از همیشه شد بود، برق خاصی توشون وجود داشت.
خیلی با مزه غذا میخورد، درست مثل قدیم، همین باعث شده لبخندی روی لبم بشینه!
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
60 لایک
عزیزم قصد گذاشتن پارت بعدو نداری من ناضر هستم هروز میام سر بزنم ببینم تست گذاشتی یا نه منتشر کنم🥺🥲😏
توی صف بررسیه
بزار دیگه گریه می کنما گفتی زود زود می زاری
دو پارت جدید امروز میزارم، یکی توی صف بررسیه یکی دیگه هم دارم مینویسم
عالیییییی
مرسییییی🍭
عالیییییییییییی
مرسیییییی🍭
عععععععااااااااااااااااااااااالللللللللللللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددددددددددددددددددد 🥺🦋
منتظرم تا پارت بعدی بیاد
امید وارم زود تر خوب بشی
مرسییییی فدات شممم🥺🥺🥲🍭
عالییییییی خداروشکر که حالت بهتره💓^o^
مرسییییی💕
اههههه پارت بعدی پلیز
چشمممم💕
میگم اشکالی ندارد آجی صدات کنم
میدونی بی تی اس واسه دو سال سولویست کار میکنن
نه چه اشکالی داره
میتونی آذی هم صدام کنی
عع؟
آجی آذی
💕🍭
مث همیشههههههههههه عالیییییییییییییییی
خوبی بیبی گرل؟نگرانت شدم
ادامه بده،فایتینگ گرل
مرسیییی💕💕
آره عزیزم بهترم💕💕
💪🍭
بهترم بمونی کیوتممممممممم ✨💜🐚
عالی بوددددد
بهتریییی؟
مرسییی عزیزمممم💕💫
عالییییییییی
ممنوننننن❤❤❤