10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 4 سال پیش 1,797 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت ششممم . لطفا زیاد کامنت بزارین تا منم پارت بعدو بزارم. دوستتون دارم ارمیییی💜
سرم رو اوردم بالا و دیدم جونگ کوکه . اون مگه نرفته بود ؟؟ من : جونگ کوک شی دارید چیکار میکنید." هیچ جوابی بهم نداد.در خیلی سریع باز شد و بابا که انگار خیلی از کوره در رفته بود پشت در بود. اول به من که روی زمین بودم و بعدش به جونگ کوک نگاه کرد . ( بابا × جین هو + جونگ کوک _) × کاری داشتین ؟؟ _ اجازه هست داخل صحبت کنیم ؟؟ _ بفرمایید فقط سریع تر." رفتن تو و بابا خواست درو ببنده که جونگ کوک دستشو گزاشت جلوی در. اینطوری به من فهموند که بیام تو. بدون اینکه بلند بشم چهار دست و پا وارد خونه شدم و جونگ کوک درو بست. جونگ کوک و بابا رو به روی هم قرار گرفتن و منم روی زمین فقط از تعجب نگاهشون میکردم. × خب ؟؟ _ چرا با جین هو همچین رفتاری دارید ؟؟ جین هو خیلی دوستتون داره همیشه پشت سرتون با احترام حرف میزنه . هیچ وقت ناراحتی درباره رفتارای شما نشون نداده در حالی که کاملا معلومه قلبش میشکنه. × شما کی باشید که دارید این حرفا رو میزنید ؟؟ اونو از کجا میشناسید ؟؟ البته هرکی هم که باشی بزار بهت بگم این هیج ربطی به تو نداره. ( رو به جین هو ) این پسرو از کجا میشناسی. ( دید جین هو فقط داره نگاه میکنه برای همین داد زد که :) حرف بزن." خیلی ترسیدم و کمی عقب رفتم.. + م...م..من ...من... ای..ایشون ...ج..جونگ ..ی..یعنی _ من جئون جونگ کوک هستم و جین هو توی این چهار روز که انداخته بودینش بیرون پیش ما یعنی من و داداشام بود." بابا بیشتر عصبانی شد. اومد سمت من . چشمامو از ترس بستم. یهو مکث کرد. _ بیینم . جئون جونگ کوک همون سلبریتیه نبود..؟ _ درسته اقا. من یک خواننده هستم و به عنوان یک ایدول وظیفه خودم میدونم که از طرفدارم محافظت کنم. اما شما چرا دخترتون رو اینطور عذاب میدید ؟؟ + ج..جو..جونگ کوک شی م...من که ب.بهتون گفتم مشکلی با..ا..این قضیه ن..ندارم .× ساکت شو." اینبار دیگه خیلی جدی اومد سمتم که بزنتم.
که جونگ کوک پرید بین منو بابا.. بابا که عصبانی بود مشت محکمی به جونگ کوک زد که باعث شد خون از دهنش جاری بشه و بیفته زمین . از ترس جیغ کشیدمو شروع کردم گریه کردن. رفتم و پای بابا رو گرفتم که اسیب بیشتری به جونگ کوک نزنه .+ با..بابا التماس میکنم کاری باهاش نداشته باش هرچقدر میخوای منو بزن اما لطفا بهش اسیب نزن ." بابا پرتم کرد روی زمین و شروع کردم گریه. از اونور جونگ کوک بلند شد و و دستی به دهنش کشید و به دستش که حالا خونی شده بود نگاه کرد. این دفعه پای جونگ کوک رو گرفتم . + جونگ کوک شی خواهش میکنم از اینجا برید. خواهش میکنم.." حس میکنم اون عصبی تر از بابا بود. اونم بهم اهمیت نداد. × به تو چه ربطی داره که چه رفتاری با دخترم میکنم و چجوری تربیتش میکنم ؟؟ نکنه چون پولداری خودتو بزرگ تر از بقیه میدونی هاا ؟؟ حالا برای من تعیین تکلیف میکنی بچه پولدار ؟؟ _ اقا من قسط دعوا با شما رو نداشتم .اما خودتون شروع کردید. دخترتون چه گناهی کرده که اینطور عذابش میدید ؟؟ اون دختر خوب و با شخصیتیه و شما اینطور خوردش میکنید. این کاری نیست که یه پدر انجام میده.. اون همیشه سعی میکنه کاری رو بکنه که شما خوشحال بشید اما هیچ وقت اهمیتی بهش نمیدید و براتون مهم نیست درد میکشه. اینا خصوصیات یه پدر نیست.شما لیاقت پدر بودن رو ندارید.× تو ... تو چطور جرئت میکنی هاا ؟؟ به من خصوصیات پدر بودن یاد میدی ؟؟ تو از کجا میدونی این دختر بی گناهه ؟؟ اون بیشتر از هرکسی که تا حالا دیده باشی گناه کرده. اون یه جانیه. تو غلط میکنی اینجا برا من سخنرانی میکنی .. اگه انقدر برات مهمه خودت مواظبش باش .حالا هم از اینجا گمشید بیرون دیگه نمیخوام ریخت هیچ کدومتون رو ببینم.اون دیگه دختر من نیست و حق نداره توی این خونه باشه. _ بله اقا معلومه که میریم. همین الان میریم. " مچ دستمو گرفت و کشید . درو باز کرد و منو کشوند سمت ماشینش .
ماشینش پشت کوچه بود. منو تا دم ماشین کشید و وقتی بهم نگاه کرد فهمیدم میلنگم و درست نمیتونم راه برم. پام انقدر درد داشت که حس میکردم شکسته. جونگ کوک : وای متاسفم فراموش کرده بودم. " اومد و دستمو گزاشت روی شونش و سوار ماشینم کرد. وقتی سوار شدیم به صورتش نگاه کردم. خون دهنش به لباسش هم ریخته بود. یه دستمال برداشت و گزاشت بین دندوناش. بلند زدم زیر گریه... _ الان عصبیم لطفا گریه نکن. چرا گریه میکنی ؟؟ + بخاطر من زخمی شدید. چرا اومدین اینجا چرا اینکارو کردید ؟؟ _ من باید ازت دفاع میکردم. + اما من که نخواستم _ بسه دیگه وقتی میگم گریه نکن یعنی نکن" ( با لحن بلندی گفت ) سرمو گرفتم پایین و اروم اشک ریختم. ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد . . . . . + کجا میریم ؟ _ خوابگاه . + من دیگه پامو توی خوابگاه نمیزارم. _ اهه باز شروع کردی ؟؟ + من هیچ جایی ندارم برم. نمیخوام سربارتون بشم. اون چهار روز اشکالی نداشت اما دیگه براتون دردسر میشم. باید به کمپانی بگید . _ کی گفته تو دردسر میشی ؟؟ هیچی نمیشه نگران نباش + چرا نمیفهمید من نمیخوام مزاحمتون بشم . من یه غریبه ام چرا میخواید بهم کمک کنید. ؟ _ چرا فکر میکنی غریبه ای ؟ .تو یه ارمی هستی . تو از اول دبیو با ما بودی . تو جز خانواده بی تی اس هستی . فقط تو نیستی که ما بهش کمک میکنیم. ما به همه ارمی ها کمک میکنیم اگرم شرایطش مثل تو باشه بیشتر. ما همیشه به همه ارمی هامون کمک کردیم.
سرمو اوردم پایین و به اشک ریختنم ادامه دادم. جونگ کوک بخاطر من زخمی شده. چرا همه اطرافیانم بخاطر من اسیب میبینن ؟؟ یعنی باید از همه دور بشم ؟؟ چرا همه مشکلات تقصیر منه چرا همشون رو گردن منه. چرا بابا اونطوری کرد ؟؟ جلوی بی تی اس رو سیاه شدم. . . . . . . . . تو همین فکرا بودم که رسیدیم . جونگ کوک پیاده شد و بازو هامو گرفت و اروم سمت در برد. در زد . بعد یک دقیقه جین اومد و درو باز کرد. با دیدن دستمال پرخون دم دهن جونگ کوک و صورت خیس و زخمی من چشماش گرد شد. : یاااا چه بلایی سرتون اومده ؟؟" با این حرفش بقیه پسرا هم اومدن جلوی در و مارو دیدن. یونگی معلوم بود که خواب بوده. با تعجب بهم نگاه میکردن. سرمو انداختم پایین. جونگ کوک با اشاره گفت برن کنار . بعد من رو برد تو و نشوند روی مبل و با اشاره به لباسش به پسرا گفت : میرم لباسمو عوض کنم. رفت توی اتاق و در رو بست .
همه پسرا دورم جمع شدن. تهیونگ : جین هو خوبی ؟؟ تو بگو چی شده ؟" ناخوداگاه بلند زدم زیر گریه. صبر کردن که اروم بشم. نامجون کنارم نشست و موهامو نوازش کرد. کم کم به خودم اومدم و اشکامو پاک کردم و بهشون نگاه کردم. : م..م..معذرت میخوام" جیمین : کاری نکردی که بخوای معذرت خواهی کنی. حالا لطفا بهمون بگو چی شده ؟ من : چرا همه چی تقصیر منه. وقتی رفتم خونه و به بابا گفتم میخوام ا..ایدول بشم. م..منو انداخت بیرون و گفت دیگه پامو تو اون خونه نزارم. بعدش جونگ کوک شی پیداش شد و با بابا حرف زد ولی بابا با مشت زد تو صورتش." وقتی تعریف کردم بازم اشکم راه افتاد. جونگ کوک از اتاق اومد بیرون و بهمون نگاه کرد. من : جو..جونگ کوک شی حالتون خوبه ؟؟ دیگه از دهنتون خون نمیاد ؟؟ .جونگ کوک : نه حالم خوبه. اما فکر نکنم تو حالت خوب باشه .. من : نباید میومدین اونجا. نباید منو میاوردین اینجا . من بهتون گفتم با رفتارای بابام مشکلی ندارم." جونگ کوک عصبی شد : چرا همش میگی نباید و نباید . چرا هی میگی هیچ مشکلی نداری چرا میگی حقته . وقتی دلت میشکنه ؟؟ چرا از حق واقعی خودت دفاع نمیکنی." اینارو با داد میگفت . جی هوپ رفت سمتش : جونگ کوک اروم باش. منم از کوره در رفتم و با داد گفتم : چون ...چون من یه قاتلم." دستامو گزاشتم روی صورتم و داشتم گریه میکردم. همه پسرا خشکشون زد. کوکی اروم اومد سمتم . دستامو گرفت و از روی صورتم برداشت . سرمو انداختم پایین . یونگی : منظورت از این حرف چیه ؟" نامجون : لطفا بهمون بگو .من : م..من ب..باعث باعث مرگ مادرم شدم .. همه اش تقصیر من بود. همه اتفاقا تقصیر منه. برا همین بابا ازم متنفره. او..اون حق داره.بهشون نگاه کردم. با تعجب نگاهم میکردن. دوباره سرمو انداختم پایین : دوسال قبل. در دبیرستان مقام اولو توی سئول بدست اوردم. بهم تقدیر نامه دادن و گفتن دو روز دیگه یه مهمونی میگیرن . او..اون شب سر شام . به مامان و بابا گفتم... اما اونا گفتن نمیتونن . گ.گفتن خو خودمم باید خونه بمونمو از خواهر کوچیکم مراقبت کنم . م..من ناراحت شدم و از کوره در رفتم . از خونه رفتم بیرون و دوییدم . اما..اما یهو به خودم اومدم و دیدم توی یه کوچه تا..تاریکم . چندتا عوضی اومدن سر راهم و ازم پول میخواستن. چو.چون میخواستن بهم چا... چاقد بزنن اما اما...اما ما..مامانم به...به جای م..من چاقو خورد. بخاطر خودخواهی من بود." یاد اوری این خاطره انقدر برام سخت بود که حالم بد شد و بیهوش شدم .
از زبان جین :
جین هو یهو بیهوش شد. همه رفتیم بالای سرش. فعلا خوابوندیمش روی مبل و رفتیم توی اشپزخونه. برای پسرا قهوه درست کردم و نشستیم دور میز. هیچ کس چیزی نمیگفت . تهیونگ : پس تمام این دوسال عذاب وجدان داشته.. نامجون : این دختر زیادی رنج کشیده. یونگی : پس برای همین شب ها گریه میکنه. جی هوپ : حتما هر شب کابوس همون موقع رو میبینه. جیمین : باید کمکش کنیم. کوکی : اما خودش نمیخواد. من (جین): شاید میخواد ولی به خودش اجازه نمیده که بیانش کنه .. نامجون : فعلا که جایی رو نداره بره باید ازش مراقبت کنیم.کوکی : نباید به کمپانی بگیم ؟؟ تهیونگ : فعلا که تکلیف چیزی معلوم نیست بهتره به پی دی نیم بگیم. نامی : اره فکر خوبیه. چند روز دیگه برای مشورت درباره اهنگ جدید دعوتش میکنیم اونوقت بهش میگیم. جیمین : شاید نزاره . همین الانشم کلی باید جواب پس بدیم. جی هوپ : خب اون که چند وقت دیگه میره کمپانی برای کارآموزی. حالا چند روز اینجا بمونه که چیزی نمیشه. تازه هم غذا درست میکنه هم کمکمون میکنه . من : ممکنه لو بریم . چطوره اگه لو رفت و ارمی ها فهمیدن بهش لقب خواهر گروه بی تی اس رو بدیم ؟؟ وقتی هم که دبیو کرد به طور رسمی این اسمو بهش میدیم. تازه میتونه به عنوان یک ایدول از کمپانی بیگ هیت باهامون همکاری کنه... ( خواهر بی تی اس 😐 نمد چجوری به ذهنم رسید. میدونم مسخره اس اما همین رو باید ادامه بدم ) یونگی : جی هوپ هم میتونه تو این چند روز یکم بهش رقص یاد بده. نامجون : فکر خوبیه. پس تصویب شد." جین هو اومد تو اشپزخونه . جونگ کوک : جین هو بهوش اومدی . حالت خوبه ؟" جین هو لبخند زد: بله خیلی ممنونم. ببخشید که با حرفان ناراحتتون کردم. نامجون : نه اصلا این حرفو نزن. لطفا بیا و بشین." اومد و نشست . جین هو : من نمیتونم اینجا بمونم. براتون دردسر میشم. لطفا اجازه بدید امشب رو بمونم و از فردا میرم توی مغازه... البته. اصلا امشب هم نمیخواد. میرم هتل . ( زیر لب گفت :) اما هتلا همشون خیلی گرونن ." تهیونگ : اهم ما قبلا با هم حرف زدیم . تصویب شد تا وقتی که بری تست بدی اینجا بمونی . به پی دی نیم هم میگیم پس نگران نباش . جین هو : اما... من ( جین ) : عهههه اما و اگر نداریم. تو میخوای ایدول بشی پس ما سونبه های تو هستیم. پس هرچی میگیم باید بگی چشم. جین هو لبخند زد و گفت : چشم ولی من باید برم مغازه . باید حقوق این ماهمو بگیرم که بتونم برم دانشگاه.. جی هوپ : خب میتونی بری . ولی خیلی باید مواظب باشی که کسی اینجا رو نشناسه." جین هو : چشم . یونگی : انقدر هم تعارفی نباش. + با خنده : چشم. اممم سوکجین شی میشه یه خواهشی ازتون بکنم ؟؟ من : اره هرچی میخوای بگو . + اممم میشه لطفا .... برام پیتزا درست کنین ؟ من خیلی وقته پیتزا نخوردم...خندیدم : باشه حتما امشب یا فردا شب درست میکنم. + ممنون
جین هو یهو بیهوش شد. همه رفتیم بالای سرش. فعلا خوابوندیمش روی مبل و رفتیم توی اشپزخونه. برای پسرا قهوه درست کردم و نشستیم دور میز. هیچ کس چیزی نمیگفت . تهیونگ : پس تمام این دوسال عذاب وجدان داشته.. نامجون : این دختر زیادی رنج کشیده. یونگی : پس برای همین شب ها گریه میکنه. جی هوپ : حتما هر شب کابوس همون موقع رو میبینه. جیمین : باید کمکش کنیم. کوکی : اما خودش نمیخواد. من (جین): شاید میخواد ولی به خودش اجازه نمیده که بیانش کنه .. نامجون : فعلا که جایی رو نداره بره باید ازش مراقبت کنیم.کوکی : نباید به کمپانی بگیم ؟؟ تهیونگ : فعلا که تکلیف چیزی معلوم نیست بهتره به پی دی نیم بگیم. نامی : اره فکر خوبیه. چند روز دیگه برای مشورت درباره اهنگ جدید دعوتش میکنیم اونوقت بهش میگیم. جیمین : شاید نزاره . همین الانشم کلی باید جواب پس بدیم. جی هوپ : خب اون که چند وقت دیگه میره کمپانی برای کارآموزی. حالا چند روز اینجا بمونه که چیزی نمیشه. تازه هم غذا درست میکنه هم کمکمون میکنه . من : ممکنه لو بریم . چطوره اگه لو رفت و ارمی ها فهمیدن بهش لقب خواهر گروه بی تی اس رو بدیم ؟؟ وقتی هم که دبیو کرد به طور رسمی این اسمو بهش میدیم. تازه میتونه به عنوان یک ایدول از کمپانی بیگ هیت باهامون همکاری کنه... ( خواهر بی تی اس 😐 نمد چجوری به ذهنم رسید. میدونم مسخره اس اما همین رو باید ادامه بدم ) یونگی : جی هوپ هم میتونه تو این چند روز یکم بهش رقص یاد بده. نامجون : فکر خوبیه. پس تصویب شد." جین هو اومد تو اشپزخونه . جونگ کوک : جین هو بهوش اومدی . حالت خوبه ؟" جین هو لبخند زد: بله خیلی ممنونم. ببخشید که با حرفان ناراحتتون کردم. نامجون : نه اصلا این حرفو نزن. لطفا بیا و بشین." اومد و نشست . جین هو : من نمیتونم اینجا بمونم. براتون دردسر میشم. لطفا اجازه بدید امشب رو بمونم و از فردا میرم توی مغازه... البته. اصلا امشب هم نمیخواد. میرم هتل . ( زیر لب گفت :) اما هتلا همشون خیلی گرونن ." تهیونگ : اهم ما قبلا با هم حرف زدیم . تصویب شد تا وقتی که بری تست بدی اینجا بمونی . به پی دی نیم هم میگیم پس نگران نباش . جین هو : اما... من ( جین ) : عهههه اما و اگر نداریم. تو میخوای ایدول بشی پس ما سونبه های تو هستیم. پس هرچی میگیم باید بگی چشم. جین هو لبخند زد و گفت : چشم ولی من باید برم مغازه . باید حقوق این ماهمو بگیرم که بتونم برم دانشگاه.. جی هوپ : خب میتونی بری . ولی خیلی باید مواظب باشی که کسی اینجا رو نشناسه." جین هو : چشم . یونگی : انقدر هم تعارفی نباش. + با خنده : چشم. اممم سوکجین شی میشه یه خواهشی ازتون بکنم ؟؟ من : اره هرچی میخوای بگو . + اممم میشه لطفا .... برام پیتزا درست کنین ؟ من خیلی وقته پیتزا نخوردم...خندیدم : باشه حتما امشب یا فردا شب درست میکنم. + ممنون.
از زبان جین هو : پسرا خیلی خوب ازم مراقبت میکنن. حالم خیلی بهتر شده. جین برام پیتزا درست کرد و بهترین پیتزای عمرم بود . باهاشون خوش میگذرونم و کنارشون احساس امنیت میکنم. درسته که بیشتر اوقات رو توی مغازه میگزرونم اما پسرا حتی گاهی به مغازه هم سر میزنن . شب ها که همه برمیگردیم خوابگاه یا همه خسته ان یا پر انرژی. وقتی خسته ان براشون شام میپزم و بهشون خوراکی های مقوی میدم و وقتی سرحالن فیلم میبینم و بازی میکنیم. خلاصه که امشب پی دی نیم رو دعوت کرده بودن خوابگاه و قرار شد اهنگ جدیدشون رو بهش نشون بدن و همچنین قضیه من رو هم بهش بگن. با کلی اسرار قبول کردن که من براش شام درست کنم. برای همین از عمو خواهش کردم به جای ساعت ۸ ساعت ۶ برم خونه تا بتونم کار ها رو انجام بدم. این چند روزه خیلی بهتر شده بودم. پسرا کمکم میکردن که کمتر خودمو مقصر بدونم و کمتر عذاب وجدان داشته باشم. فکر نکنم بتونم این همه کمکی که بهم کردن رو یه روز جبران کنم ... الان توی مغازه هستم و دارم جنسای مشتری ها رو حساب میکنم . + خیلی خوش اومدین. بازم اینجا بیاین. _ ممنون. خدانگهدار. + خداحافظ .... + هوففف اخیشش خسته شدم .... کاش دیگه مشتری نیاد." صدای در اومد. زیر لب اه کشیدم. سرمو اوردم بالا و خواستم تعظیم کنم که + ااا سلام یونگی شی خیلی خوش اومدین. _ اسممو بلند نباید بگی که. اگه یه ارمی پشت در باشه چی ؟؟ + اخخ عذر میخوام... مگه الان نباید تو کمپانی باشید ؟؟ ..._ چرا تمرینمون که تموم شد نزاشتن بگیرم بخوابم و گفتن برای شب بیام خرید. تازه گشنم هم هست . اینجا هم که همه چی داره تو هم هستی." خندیدم. + بله بله. اگه زنگ میزدین و میگفتین چی لازم دارین خودم که داشتم از مغازه برمیگشتم براتون میاوردم. ببحشید بخاطر من اومدید اینجا و از خوابتون زده شدید. _ از خواب که زده شدم اما اشکال نداره. " لبخند زدم و سرم رو انداختم پایین + میخواین براتون نودل گرم کنم. _ اره حتما. + ( با حالت شوخ )همین الان قربان." شوگا لبخند زد و رفت و روی یه میز نشست. براش یه نودل گزاشتم که گرم بشه... داغ که شد براش بردم و گزاشتم روی میز. شروع کرد به خوردن. رفتم پشت صندوق و با لبخند بهش نگاه کردم. صندوق رو باز کردم و شروع کردم پولی رو که از هر مشتری گرفتم یادداشت کنم.
صدای در اومد. سرمو اوردم بالا و مثل همیشه لبخند زدم. با دیدن مشتری که اومد تو لبخندم محو شد و خشکم زد. اون هم تعجب کرد و بعد از کمی حالت چشماش عادی شد و خنده ای از روی تمسخر به چشمای گرد شده ام زد.
+ .......
خب داستان من میشه گفت در ژانر غمگینه و زیاد هیجان نداره. البته قراره یکمی هیجانی بشه. اما نه از پارت بعد. خلاصه که خیلی نمیشه گفت جای حساس کات کردم.
پس بی نگرانی حدس بزنید اون مشتری کی بود 😁💜
کامنت بزارید و نظراتتون رو بهم بگید. ممنون. دوستتون دارم. 😊👋🏻💜💜💜
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
69 لایک
من قبلا خونده بودم داستانتو ولی دوباره دلم خواست بخونم خیلیی عالیه
♥️♥️
بار دومه که میخونمش😂
اینو نخون خوب نشده🥲💔
منمم
عالی بود💜❤
مرس🥺❤💜
مطمئنم مین هوا بود
عالییییییی بود
🥰🥰💜💜
دوستش بود مطمئنم 😁
😂💜
پارت بعد پارت بعد
بدو بدو زووووود بنویس😘
😂🤗💜
وای داستانت خیلی عالیهههههه 💜💜🍓 اولین داستانیه که بخواطرش اشکم در اومد 😐😂💔💜
بنظرم اون شخص باباش بود
مرسی اجی🥺💜
اجی داستانای من طورین که وقتی اشکت در بیاد یعنی داستان خوبیه😂🥺🤧💜
و اینکه حدست اشتباهه😁🌹
دوستشه یا خواهرش
تروخدا کمی گریه اور تر درست کن مثل خواهرش یا باباش بمیره (باباش بمیره من میرم شیرینی پخش میکنم خیلی بابای بدی داره 🙄)
😂اره خودمم میرم شیرینی پخش میکنم. ممنون از نظرت💜🤗
عالیییییی بوددددد عاجیییییی
جواب چالش: اممممم فکر کنم همون دوست قدیمیش باشه:]
منتظر پارت بعدددد
مرسییی اجیییی🤗🤗💜💜