
پارت هشت رو به زودی میزارم🥺⛓️
سرمو بالا آوردم و به چهره جونگ کوک خیره شدم، یخورده رنگش پریده بود. با ترس ازش پرسیدم: _جو...جونگ کوک، حالت خوبه؟ آروم به صورتم نگاه کرد، به سختی لبخند زد، خواست چیزی بگه که سرفش گرفت، وقتی سرفه هاش تموم شد، مقداری خو*ن از دهنش بیرون اومد، با چشم های گشاد شده بهش خیره شدم. یهو احساس کردم دستی که روی کمرش گذاشته بودم خیس شده، با اضطراب دستمو از روی کمرش برداشتم و بهش خیره شدم، رگه هایی از خو*ن قرمز رنگ رو میتونستم ببینم. با وحشت به جونگ کوک خیره شدم. چشماشو روی هم گذاشت، نفس عمیقی کشید، تک خنده ای کرد و گفت: +من یخورده احساس درد میکنم، دارم توهم میزنم یا واقعیه؟ بدنش سست شد، طوری که در حال افتادن بود، با تمام توانم نذاشتم زمین بیوفته و خودم آروم روی زمین خوابوندمش. همون لحظه شوگا سراسیمه وارد کلبه شد، پرسید: ✓چیشده؟ با چشمای اشکیم به شوگا خیره شدم، با بغض گفتم: _شوگا...تو رو خدا کمکش کن! شوگا با عجله اومد و کنار جونگ کوک نشست، چند بار به صورتش ضربه زد تا از حال نره، یهو صدای خنده ریزی رو شنیدیم، برگشتیم و به اِما خیره شدیم، در حالی که میخندید با
صدای آرومی گفت: ✓بالاخره کارتو ساختم جئون جونگ کوک! و شدت خندش بیشتر شد. شوگا با عصبانیت زیر لب گفت: ✓عو*ضی روانی! و سریع رفت سمتش، چندین بار بهش لگد زد تا اینکه کاملا بیهوش شد، بعد برگشت پیش ما. با استرس گفتم: _ا...اگه چیزیش بشه چی؟ شوگا محکم شونه هامو گرفت، با لحن اطمینان بخشی گفت: ✓تا من و تو اینجا پیششیم هیچ اتفاقی نمیوفته، مطمئن باش. لبخندی زد و ادامه داد: ✓حالا هم بیا بلندش کنیم و با ماشین ببریمش بیمارستان خب؟ _باشه. به شوگا کمک کردم و با هم جونگ کوک رو بلند کردیم، و از کلبه خارج شدیم، وقتی به ماشینا(ماشین جونگ کوک و شوگا) رسیدیم، در کمال تعجب دیدیم شیشه ماشینا شکسته! با تعجب گفتم: _چرا شیشه ها شکسته؟ ✓نمیدونم...ولش کن، بیا سریعتر بریم. به سمت ماشین شوگا رفتیم و جونگ کوک رو روی صندلی عقب خوابوندیم، منم رفتم کنارش نشستم تا مراقبش باشم، بعد شوگا سوار شد، خواست ماشین رو روشن کنه ولی هر چقدر استارت میزد ماشین روشن نمیشد، آخر سر با عصبانیت
دستاشو به فرمون کوبید و گفت: ✓لعن*تی! _بیا بریم سوار ماشین جونگ کوک بشیم. ✓باشه. شوگا از ماشین پیاده شد و بعد از اینکه جونگ کوک رو هم پیاده کردیم، به سمت ماشین جونگ کوک رفتیم و سوار شدیم، ولی اینبار هم شوگا هر چقدر استارت میزد ماشین روشن نمیشد. با صدای بلندی گفت: ✓کار اون اِمای......(خودتون یه کلمه بزارید😐)، ماشینامونو دست کاری کرده. _حالا چیکار کنیم؟ جونگ کوک تقربیا داره از حال میره! شوگا با نگرانی به چهره رنگ پریده و چشمای نیمه خمارش خیره شد، بعد گفت: ✓باید یخورده فکر کنم. بعد از یخورده فکر کردن، بی معطلی گوشیشو در آورد و بازش کرد، شماره کسی رو وارد کرد و بعد باهاش تماس گرفت، بعد از چند ثانیه، شوگا گفت: ✓الو...جیهوپ...زود خودتو به خیابون (...) برسون........الان نمیتونم برات توضیح بدم فقط سریع تر بیا.........خداحافظ. و بعد تماس رو قطع کرد و گوشیشو داخل جیبش گذاشت، پرسیدم: _جیهوپ کیه؟ ✓رفیقمه، داره میاد دنبالمون، زود باش، باید بریم به
خیابون(...) _ولی جونگ کوک نمیتونه تا اونجا بیاد! ✓اسمت چیه؟ _ا/ت ✓ا/ت، اتفاقی نمیوفته نگران نباش، جونگ کوک رو روی پشتم میزارم و با هم میریم، خب؟ _باشه. سریع از ماشین پیاده شدیم و جونگ کوک رو هم پیاده کردیم، بعد من به شوگا کمک کردم که جونگ کوک رو بزاره پشتشو بعد از این، خیلی سریع حرکت کردیم. از بس که دوییده بودیم خسته شده بودیم، اما چاره ای نبود، باید هرچه زودتر جونگ کوک رو نجات میدادیم! در حال دوییدن بودیم که یهو شوگا گفت: ✓آآآآخ...گندش بزنن، دیگه نمیتونم... با ترس گفتم: _میخوای من ببرمش؟ به سختی خندید و گفت: ✓عقلت کمه ها، من به این گندگی خسته شدم، بعد تو ببریش؟نمیخواد، خوبم، الان میرسیم، چیزی نمونده. چند دقیقه بعد، بالاخره به خیابون رسیدیم. شوگا سریع به سمت درختی رفت و جونگ کوک رو بهش تکیه داد، بعد از جاش بلند شد و با دوستش جیهوپ تماس گرفت: ✓جیهوپ.....ما رسیدیم، کجایی؟..........خیله خب. شوگا تماس رو قطع کرد و دستی به موهاش کشید.
رفتم کنار جونگ کوک و رو به شوگا گفتم: _چی گفت؟ ✓تا پنج دقیقه دیگه اینجاست، شایدم زودتر، نگران نباش، الان میاد. سرمو تکون دادم و به جونگ کوک خیره شدم، حالش بدتر از اون چیزی بود که فکرشو میکردم. به زخمش خیره شدم، همینجور خون ازش میوند، باید یه کاری میکردم. قسمتی از دامنم رو پاره کردم و دور زخمش بستم بلکه جلوی خون ریزی رو بگیرم. داشتم پارچه رو گره میزدم که حواسم نبود و محکم کشیدمش، و همین شُکی بود که به جونگ کوک وارد شد و اونو هوشیار کرد! چند ثانیه بعد، صدای دادش توی گوش هام پیچید. هول شدم، دستشو گرفتمو فشار دادم، گفتم: _ببخشید، از قصد نبود. یخورده که بهتر شد، با لکنت گفت: +اشکالی...نداره...من...خوبم. سعی کردم اونو به هوش نگه دارم، پس گفتم: +دوست شوگا که اسمش جیهوپه، داره میاد کمکمون، خب؟ الان میرسه! خنده بی جونی کرد و گفت: +اون...دوست منم...هستا! با تعحب گفتم:
_تو چند تا دوست داری؟! +به غیر از...شوگا... سرفه نذاشت به حرفش ادامه بده، ترسیدم، گفتم: +هییشششش، دیگه هیچی نگو، حالت بد تر میشه. آروم سرشو به درخت تکیه داد و نفسای عمیق کشید. چند دقیقه بعد، جیهوپ از راه رسید. من و شوگا به جونگ کوک کمک کردیم تا بلند شه، بعد با احتیاط اونو داخل ماشین بردیم، شوگا جلو نشست و منم سمت راست نشستم، و سر جونگ کوک رو روی پاهام گذاشتم، جیهوپ هم با تمام سرعتش حرکت کرد. توی راه بودیم که جیهوپ گفت: &قضیه چیه شوگا؟ جونگ کوک چش شده؟ این خانم کیه؟ ✓این ا/تست....ببین اگه بخوابم قضیه رو برات توضیح بدم تا فردا صبح طول میکشه، فقط همینو بگم که کار اِماست. یهو جیهوپ صداش بالا رفت و گفت: &میدونستم این ...... کار دستمون میده. و دستشو محکم به در کوبید. شوگا گفت: ✓آروم باش جیهوپ، با این کارا هیچی درست نمیشه، فقط با تمام سرعت برو. جیهوپ نفسش رو داد بیرون و گفت: &خیله خب. و با سرعت بیشتری حرکت کرد. چیزی که خیلی داشت نگرانم میکرد، سرفه های بلند و پشت سر هم جونگ کوک بود، و همین سرفه ها اعصاب جیهوپ رو به هم ریخته بود. چند دقیقه بعد، به یه بیمارستان رسیدیم. سریع جونگ کوک رو میاده کردیم و شوگا و جیهوپ اونو به داخل ساختمون بردن، منم یه پرستار رو صدا زدم و بعد، اونا جونگ کوک رو بردن. حالا من مونده بودم، با هزار جور فکر و خیال، و تنها به این امیدوار بودم که جونگ کوک سالم برگرده...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عحااام مرسی بابت این داشتن قشنگ
میشه پارت بعدو بزاری؟ :] 🖇️🌸🌹
آجی میشی؟
کیم نانسی اعظم 12:]❤️ 🌛 🤺
مرسی🥺
امتحان اجتماعی دارم و واقعا سخته، واسه هنین امروز چیزی نذاشتم🥺فردا میزارم🥺
بله میشم، آذین ۱۵
یه جوری مینویسی که آدم با تموم وجودش درک میکنه 🥺
وایییی مرسی قشنگم🥲🥺💕
🥰
عاالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود
مرسیییییییی🥺🥺🥺🍭
پارتتتتتت بعددددددد کههههععع خیلییییییی میخوامممم ببینممم چی میشهههههع فقطططططط لطفااااااا لطفااااااا جونگ کوک سالم بشههههه
چشممممم🥺
بعدییییی
امشب میزارم اگه نذاشتم فردا صبح حتما میزارم🥺
عالی کسای دیگه که فیک می نویسن آدمو دق میدن تا پارت بعدیو بزارن عالی ایول
مرسییییی🥺💕
من فقط اگه امارو گیر بیارم به 1345678 قسمت می کنمش
همدردیم خواهر🥲
عررررررر
اما گیرت بیارم جرررت میدم
جررر🥲😂😭😭😭😭