
خب این اولین داستانمه و از الان بگم شخصیتا اسم دارن از ات و اینچیزا خوشمنمیاد اعضا رو هم با کسی شیپ نمیکنم این فقط یه داستان من در اوردیه اوکی؟ اره دیگه...
همینطور که با نوک موهاش بازی میکرد از پنجره به حیاط دبیرستان خیره شده بود که داشتن برای مراسم سال اخریا امادش میکردن _هی مینسو با توام! گوشت با منه؟؟ مینسو سرشو برگردوند و به دوست کلافش خیره شد #ببخشید می یونگ الان ذهنم درگیره میشه بعدا باهم حرف بزنیم؟ _مشخصه اصلا به حرفام گوش نکردی. من بهت گفتم امروز سال اخریا برای همیشه میرن! اون بدبختی که تو عاشقش شدی هم که میدونی قراره بره برای همیشه سئول!!! با حرص سرمو به میز کوبیدم #خب چیکار میتونم بکنم؟ _برو بهش بگو دوسش داری دیگه!! #اها مثلا من بگم باعث میشه نره سئول؟ _نه احمق جون باعث میشه هم خیال خودتو راحت کنی هم شاید بهت شمارشو بده یا همچین چیزی... مطمئن باش اگه بهش نگی دیگه خوابت نمیبره دختر چند ثانیه به دوستش خیره شد ... حق با اون بود ولی چطور باید کاریو که یک سال نتونست بکنه یه شبه انجام میداد؟ اون دختر خیلی ساکت و خجالتی بود و این رفتار عادیش با می یونگ بخاطر اعتمادی بود که بهش داشت ... اعتمادی که به خانوادشم نداشت .. می یونگ شده بود مثل خواهر براش ... بیخیال این افکار شد و بلند شد _کجا میری؟ #میرم پایین کمک کنم! فقز ما تو کلاسیم حواست هست؟ (چند ساعت بعد از فارق التحصیلی سال سومی ها) این چند ساعت به زودی گذشت. به دخترا و پسرایی نگاه میکرد که با دوستاشون خداحافظی میکردن و حیاط کم کم خلوت میشد..ولی اون پسر همیشه دیر میرفت خونه یعنی ممکن بود اینبارم شانس بهش رو کنه؟ با استرس به اطراف نگاه کرد و بالاخره دیدش... نفس راحتی کشید و عرق دستشو با گوشه پیرهنش پاک کرد.
(طولانی شد نه؟ جزئیاتو کمتر میکنم) به سمت پسر رفت که طبق عادتش رو نیمکت زیر درخت نشسته بود و کتاب میخوند _ام..ج.. جونگ کوک اوپا؟ سرشو بالا اورد &بله؟ با صدای لطیف و پر از ارامشش قلبش لرزید اون پسر همچین جذابم نبود و تو مدرسه معمولا تنها بود ولی اون نوری که تو چشمای درشت و تیله ایش بود مینسو رو مجذوب خودش کرده بود. دستاش که مثل چی عرق کرده بودن رو پاک کرد #ام میشه بشینم اینجا؟ پسر لبخندی زد &البته! هی مینسویا دستت عرق میکنه؟ #ا..اره صداش از ته چاه میومد &اوه من تازه متوجهش شدم #او..اوپا شنیدم میخوای بری سئول.. پسر اهی کشید &بخاطر شغل مورد علاقم مجبورم! #امیدوارم به ارزوت برسی.. بالبخند گرمش به چشمای مینسو نگاه کرد &ممنون
مینسو بی توجه به قلب درحال ترکیدنش گفت #میتونم یچیزی بهت بگم؟ &هوم اره بگو .مینسو از جاش بلند شد و روبه روی کوک وایساد #جونگ کوک اوپا .. می ... میدونستی از همون بار اولی که به چشمات نگاه کردم اونا شدن همه چیزم؟ (عیشششش چه لوسسس #خودت اینارو نوشتی :/ من:ببند دهنو) کوک چند ثانیه به مینسو خیره شد از جاش بلند شد و با لبخن همیشگیس به چشمای دختر نگاه کرد &مینسویا من...
(6 سال بعد.زمان حال) همینطور که سر گربه رو میخاروند یکم از قهوه ای که خریده بود خورد. گربه سرشو روی کت نسبتا بلند مینسو گذاشت. #توهم خستهای نه؟ گربه فقط صدای خر خر از خودش تولید کرد.مینسو اهی کشید #میدونی چیه؟ می یونگ تحمق نباید ازدواج میکرد! اون تنها خانواده من بود! اون میدونست اگه بره من چقدر تنها میشم! گربه میویی کرد و پنجولاشو لیس زد #میدونم همو دوست دارن و می یونگ 4 روز هفته پیش منه ولی خب من ... تنهایی نمیتونم! گربه به چشمای مینسو خیره شد.مینسو اهی کشید #چرا دارم با یه گربه حرف میزنم؟ گربه انگشتای مینسو رو لیس زد و سرشو به دستش مالید . مینسو بدجور اکلیلی شده بود گربه رو بغل کرد #ای خدا قربونت برم پشمکیی من تورو میارم پیش خودم بزرگ میکنم حالا باش و ببین! چشمش به ساعتش خورد #ولی الان باید برم سرکارر!!!!
(سر جلسه کاری مهم) یارو:با این توضیحاتی که دادم امیدوارم قبول کنید که باهم قرار داد ببندیم. رئیس سرشو خاروند و به منشی جوانش خیره شد.مینسو اهی کشید و جواب داد #پس درواقع از ما میخواید که اسپانسرتون بشیم درسته؟ یارو:بله! رئیس:او اسپانسر کمپانی بیگ هیت بشیم؟ قبول می... #رئیس چی دارید میگید! میدونید هزینه ی گروه های کیپاپ چقد زیادن! مخصوصا اینکه بیگ هیت خیلی کمپانی معروفیه و ... با یاد اوری چیزی سکوت کرد. یارو:خیلی خوشحالیم که شما محتاتانه عمل میکنید ولی بهتون تضمین میکنم کمپانی ما اصلا نیاز مالی نداره! ما فقط یه شرکت مورد اعتماد نیاز داشتیم باهاش قرار داد ببندیم که اگه یک در میلیون دچار مشکل مالی شدیم ازش کمک بگیریم! #خیلی خب..رئیسفکر نکنم مشکلی تو این قرار داد باشه. رئیس:عالیه!کجارو باید امضا کنم؟ یارو:مدارک اصلی تو کمپانی ان
بالاخره برای نهایی کردن قرار داد رفتن به کمپانی.قرار داد و بستن و موقعی که روئسا باهم خوش و بش میکردن مینسو رفت توی راه روی خلوت تا یکم ازون سر و صدا ها دور باشه.. ولی محکم با یه جسم پهن و نرم و گرم برخورد کرد و خورد زمین.دستی جلوی مینسو ظاهر شد و با کمک اون دست مینسو بلند شد و بعله! صاحب دست کیم نامجون بود.مینسو با خونسردی گفت #ببخشید حواسم نبود @نه ببخشید من حواسم نبود.لطفا به کسی نگید ما اینجاییم! این پسره احمق باز میخواد خودشو گیریم کنه گند بزنه به خودش منم گفتم پی حداقل بزار یه گیریمور واقعب بیاریم و .. &هیونگ نیاز نبود همشو بگی. جونگکوک رو کرد به دختر &به هرحال منم معذرت میخوام بخاطر حواس پرتی هیونگم! ... چقد اشنا بود.این دخترو کجا دیده بود..وای نکنه.. #نگران نباشید من به کسی نمیگم دیدمتون. و رفت...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی
بنظر جالب میاد و انگار کانسپت داره و الکی نیست 👌 موفق باشی ❤️
های عالی بوددددددددددددددددددددددددرددددددددد
پارت بعدییییی
عالیییییی بید پارت بعد پلیز
عالیی🫠💜💜
عالی بود
هایی•-•💕
میخوام گروه ترایبی رو تشکیل بدم🌸🦕
فقط جیا مونده
اگع عضو میشی بیا نظ-رسنجی اخرم^^