
ناظر جان منتشر کن بخدا چیز بدی نداره🙏🙏🙏🙏🙏
اولش اون یکی که اول در رو باز کرد اعتراض کرد ولی بعد اون که قدش کوتاهتر بود راضیش کرد اونم از جلوی در اومد کنار و منم رفتم داخل و سلام کردم و خودمو معرفی کردم . جدا از اون دوتا که قبلا دیده بودم سه نفر تو پذیرایی بودن یکی داشت بازی میکرد یکیشون داشت میرقصید و نفر سوم که باهوش تر بنظر میمومد داشت کتاب میخوند اونا با تعجب برگشتن و منو نگاه کردن و سلام کردن و از اونجایی که من خودمو معرفی کردم دونه دونه خودشونو معرفی کردن اون که در رو باز کرد برام اسمش تهیونگ بود ، اون که قدش کوتاهتر بود جیمین بود ، اونی که کتاب میخوند نامجون بود، اونی که بازی میکرد و شبیه خرگوشا بود گفت اسمش جونگ کوکه ، و اونی میرقصید گفت اسمش هوسوکه ولی میتونم جیهوپ صداش کنم . داشتم اتفاقی که افتاد رو براشون تعریف میکردم که یهو یکی با داد و بی دادو در حال غر زدن از اتاق اومد بیرون وقتی منو دید هیچ ری اکشنی نشون نداد و رفت لباس شو عوض کرد و موهاشو شونه کرد و اومد پیش ما نشست
سلام کرد و گفت اسمش یونگیه ولی همه شوگا صداش میکنن و برای وضعیتش معذرت خواست منم گفتم متاسفم که سر و صدا کردم . بعد جونگ کوک گفت که بازی بلدم منم گفتم بله و گفت پس بیا بازی کن منم رفتم بعد از یه ساعت که داشتیم بازی میکردیم یکی دیگه اومد داخل دستش پر بود انگار رفته بود خرید نامجون گفت هیونگ اومدی و رفت کمکش کرد تا وسایلو بزاره تو آشپزخونه بعد که اومد بیرون به من سلام کرد و گفت اسمش جینه و از همه بزرگتره . منم که کلی سوال تو مغزم بود اونا رو دونه دونه ازشون پرسیدم که شغلشون چیه ؟ چرا هفتاشون با هم زندگی میکنن؟ چطوری با هم اشنا شدن ؟و............ اونا گفتن که ایدل ان و به خاطر شغلشون باهم زندگی میکنن البته با هم دوستم هستن اون گفتن که از سال ۲۰۱۰ با هم دوستن و تو کمپانی با هم اشنا شدن از همون موقع هم با همن . اونا گفتن که تو سال ۲۰۱۳ دبیو کردن و تو سال ۲۰۱۸ هم نزدیک بوده دیسبند بشن که با تمرین زیاد این اتفاق نیفتاده و اونا الان صاحب بزرگترین فندوم جهانین و اسم فندومشونم ارمیه و رنگ شونم بنفش اونا وقتی از ارمیا حرف میزدن نا خودا گاه لبخند میزدن که این یعنی خیلی طرفدارا شونو دوست دارن
اونا گفتن و حالا نوبت من بود که بگم منم گفتم که چند روز پیش تصادف کردمو تنها چیزی که یادم میاد اینه که یه مرد بالای سرم بود و صورتش معلوم نبود امروز صبح که تو بیمارستان بهوش اومدم کسی نبود اون مرد هم رفته بود گفتم خانوادم رفتن مسافرت و با دوستم زندگی میکنم ا/ت تو ذهنش : نمیتونم بهشون بگم که از پرورشگاه فرار کردمو کسی رو ندارم چون انجوری ممکن بود بیرونم کنن و نذارن اینجا بمونم الانم میرم شام میپزم و خونه رو جمع میکنم شاید از عوض کردن من منصرف شدن گذاشتن اینجا بمونم . که جیمین گفت فردا شنبه ست وهمه جا تا دوشنبه تعطیله پس ا/ت باید دو روز دیگه اینجا بمونه (همونطور که میدونین تو کشور اونا شنبه و یکشنبه مثل پنجشنبه و جمعه تعطیلات اخر هفتس) با این حرفش خوشحال شدم دو روز فرصت داشتم تا منصرفشون کنم بلند شدم و رفتم تو اشپز خونه جین اونجا بود بهش گفتم کمک نمیخوای گفت چرا حواست به غذای رو گاز باشه تا من ظرفا رو بشورم
خب بچه ها من اینو گذاشتم و رد شد پس دوباره گذاشتم امیدوارم منتشر شه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
های"کیوتم•-•🍡🍶
اگهفالومکنیقطعابکمیدم!^^🔗🦋
منقطعاهرپستتوحمایتمیکنملاو🪷🌸
__________🌿___________
اگهمشکلیهستپاککن🌼☁واگرمنیستپینپلیز🍁🍃
خیلی عالی بود🥰
𝐅𝐎𝐋𝐋𝐎𝐖➥𝐅𝐎𝐋𝐋𝐎𝐖👣💗🥛
دروددد |:🗿🌑🌸
رمانت عالی بودد |:🗿🌑🌸
به رمان منم سر بزن و نظرتو بگو دربارش |:🗿🌑🌸
چشم حتما