
بچه ها من تصمیم گرفتم که فصل 3 رو ننویسم چون میخوام یک داستان جدید بنویسم که امیدوارم که خوشتون بیاد.درباره میراکلس یا مرینت و آدرین نیست ولی تمام شخصیت هاش داخل داستانم هستن.دیگه آنچه خواهید دید هم نمیزارم تا یکم جذاب تر بشه.
از زبان لایلا:امروز قراره که نقشه دوم خودم رو عملی کنم.من مطمئنم که پیروز میشم و پدرم رو زنده میکنم و به کل دنیا حکمرانی میکنم.هاهاهاهاها.الان ساعت 10 صبحه و من روی برج ایفل هستم تا نقشه خودم رو شروع کنم.کتاب رو برداشتم.و موقعش بود که ورد داخل کتاب رو بخونم.من با صدای بلند گفتم اوجی موجی برتوجی اهریمن(ورد رو از خودم در آوردم اصلا جدی نگیرین).بعد یهو آسمون سیاه شد یک عالمه روح سیاه با یک نشون6 که وسط قلبشون بود اومدن پیش من و به من گفتن درود بر سرور جدید ما کسی که ما را آزاد کرد و ما حالا تحت فرمان شما هستیم.من گفتم خوبه.حالا به پاریس حمله کنید و همه رو تبدیل به برده های من کنید.
از زبان مرینت:ساعت 8 صبح بود که از خواب بیدار شدم.آدرین هم کنارم خوابیده بود.دلم نمیومد بیدارش کنم ولی باید بیدارش میکردم چون صبح شده بود.من گفتم آدرین عشقم زودباش بیدار شو که صبح شده.ساعت 8 صبحه بیدار شو دیگه.دیدم آدرین بلند شد و گفت لطفا بزار بخوابم عزیزم آخه خیلی خوابم میاد.من گفتم نه.بعد آدرین گفت خیلی ظالمی مرینت.منم برای تلافی حرفش ادا درآوردم که مثلا دارم گریه میکنم و از اتاق رفتم بیرون و کنار دیوار اتاق وایسادم.یهو آدرین هراسون اومد بیرون و منم پریدم جلوش و گفتم پخخخخخخ.آدرین سکته رو زده بود.منم گفتم اینم تلافی حرفی که به من زدی.
من و آدرین با هم رفتیم پایین.لارا گفت آقا و خانم آگرست صبحانتون حاضر هست.بفرمایید نوش جان کنید.من گفتم ممنونم لارا تو واقعا خیلی دختر خوب و مهربونی هستی و دست پختت هم عالیه و حرف نداره.لارا گفت ممنونم خانم.من و آدرین هم نشستیم و با هم صبحونه خوردیم.منم فهمیدم که آدرین با من حرف نمیزنه.بعد از صبحونه اون رفت و روی مبل نشست و با گوشیش داشت ور میرفت.لارا هم که داشت ظرف ها رو می شست.من رفتم کنار آدرین نشستم و گفتم از دستم ناراحتی؟آدرین گفت نه.من گفتم پس چرا با من حرف نمیزنی و شوخی نمیکنی؟آدرین گفت خوب....چیزه.....آره ناراحت شدم.من گفتم ببخشید دیگه خوب منم از کلمه ظالم بدم میاد.
آدرین گفت باشه.که یهو دیدیم که آسمون یهو سیاه شد.من به آدرین گفتم وقت تبدیله.و بعد تبدیل شدیم.پشتمون رو نگاه کردیم و دیدیم که لارا داره ما رو نگاه میکنه.منم یک لبخند ضایع زدم.لارا گفت نگران نباشین من خیلی وقته میدونم.ما گفتیم خوبه پس مراقب خودت باش.لارا گفت باشه.من و کت نوار رفتیم به بالای پشت بوم.ماریا و آلفرد و رزیتا و فلورانس هم اومدن.رزیتا گفت اون ورد رو خونده و الاناست که شیاطین حمله کنن.من گفتم اون سیاه ها شیطانن.رزیتا گفت بله.بچه ها اگه نشونه هاشون رو بشکنین نابود میشن.ولی چون تعدادشون زیاده بازم به ورد دروازه احتیاج داریم.ما گفتیم باشه تو برو قایم شو و به لایلا نزدیک شو.رزیتا گفت باشه.
ما رفتیم تا اون شیاطین رو سرگرم کنیم.ما از هم جدا شدیم.من نزدیک برج ایفل بودم داشتم لایلا رو که داشت به من میخندید میدیدم.نبردمون خیلی سخت بود.لایلا با صدایی بلند و رسا گفت لیدی باگ و قهرمان های مزخرف دیگه همین حالا زود باشین و معجزه گر هاتون رو بدین وگرنه به شکل دردآوری میکشمتون.من گفتم هرگز.لایلا گفت پس خودتون خواستین.شیاطین فقط به قهرمان ها حمله کنین.اونا هم فقط به ما حمله کردن و تعدادشون هم زیادتر شد.بعد از چند دقیقه دوباره همه دور هم جمع شدیم.محاصره شده بودیم که یهو یک نفر گفت هنوز تموم نشده.
ما نگاهش کردیم و دیدیم که اون استاد یانگ هست.(استاد یانگ کاهن اعظم جدید معبد نگهبانان هست که بعد از خیانت کاهن قبلی شده کاهن اعظم)تمام کارآموز های معبد نگهبانان هم همراهش بودن.یک صدای دیگه اومد که میگفت ما هم اینجاییم.نگاهشون کردیم و دیدیم که اون مجستیا هست با تمام قهرمانان متحد نیویورک.من و بقیه روحیمون رفت بالا.من گفتم ممنون که اومدین ای قهرمانان شجاع حالا بیاین که این شیاطین رو شکست بدیم.بعد هممون با هم حمله کردیم.با اینکه تعدادمون کمتر بود ولی قدرتمون بیشتر بود.لایلا هم داشتم میدیدم که عصبانی شده.
فشار زیادی با اومدن قهرمان ها از دوشمون برداشته شد.ما تونستیم بیشتر نزدیک لایلا بشیم و کاری کنیم که رزیتا راحت تر به لایلا نزدیک بشه.بعد از دور دیدم که رزیتا داره آروم آروم از برج ایفل میره بالا.از زبان رزیتا:من نزدیک لایلا شدم و بهش حمله کردم.بعد کتاب رو از دستش گرفتم و میخواستم ورد رو بخونم که یهو لایلا گفت شما احمقا فکر کردین من نقشه دیگه ای ندارم.من هنوز نقشه آخرم رو استفاده نکردم.من گفتم نه دیوونه اینکار رو نکن.لایلا گفت اهریمن بروجی لایلا.
و تمام.بای بای.
😄😄😄😄😄😄😄😄😄
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوب بود متشکرم
این بشر چقدر رو مخه😐🤦
سلام خیلی خوب بود
عالی هستی