سلام دوستان ببخشید که دیر این پارت رو گذاشتم ولی به بزرگواری خودتون ببخشید دیگه.
از زبان آدرین:بعد از اینکه بهوش اومدم دیدم که روی تخت بیمارستان هستم و بهم سرم وصل شده.یهو یاد مرینت افتادم و سرم رو کندم و دویدم سمت اتاق مرینت تا ببینم که بهوش اومده یا نه.رفتم و رسیدم به اتاق مرینت ولی دیدم که پدر و مادرم و سابین و تام و فلورانس و رزیتا خاپوابشون برده.مگه ساعت چند بود؟ساعت رو نگاه کردم و دیدم که ساعت دو صبحه.با خودم گفتم یعنی من تا الان بیهوش بودم.آروم و بدون اینکه کسی بیدار بشه رفتم تو اتاق مرینت و دیدم که هنوز بیهوشه.رفتم و کنارش نشستم و دستش رو گرفتم و گفتم مرینت عزیزم عشقم لطفا بیدار شو.تو که خودت میدونی قلب من طاقت نداره.لطفا بیدار شو.بیدار شو که بهت بگم داریم پدر و مادر میشیم.بهو دیدم که..........
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
عالی بود🌷
________________________________
یه قرعه کشی ۱۰۰۰۰ امتیازی داریم😉
هر شانس فقط ۲۰۰ امتیاز 🥳😉😀
پس بدووو شرکت کن تا از قرعه عقب نمونی😍👌🏻
به نظرسنجیم(قرعه کشی)سر بزنید🌱✨
اقا من گریم میگیره هر وقت اینو میخونم 🥺🥺🥺🥺
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭خیلییی قشنگ بوووود
وای عالی تمومش کردی عاشق داستانات شدمممممممممم