4 اسلاید صحیح/غلط توسط: thv انتشار: 3 سال پیش 325 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بچه ها ببخشید اگه دیر این پارت رو گذاشتم...لطفا لایک کنیدو کامنت بزارید
اول بالا رو بخونید....
تهیونگ از این حرف آلبرت خیلی متعجب شد و شاید بهتره بگم کمی ترسید آب گلوشو قورت داد لرزش صداش کاملا حس میشد:شبیه کی؟
آلبرت:پدربزرگت!.....حالا دیگه تهیونگ از این موضوع مطمئن شده بود اما هنوز کلی سؤال ذهنش رو درگیر کرده بود......تهیونگ:پس اون واقعا.البرت:آره پدربزرگته.
تهیونگ:اما چرا باید قبرش تو استرالیا باشه یا اینکه چرا باید عمارت کیم وجود داشته باشه مگه فرق پدربزگ من با بقیه اهالی این روستا چی بوده؟اصن چرا عمارت کیم ورود ممنوعه؟ یا اینکه چرا پدرم تا الان درمورد پدربزرگم چیزی به من نگفته؟ کلی سؤال ذهنم رو درگیر کرده....آلبرت لبخند زد:فکرش رو میکردم که چیزی بهت نگه.تهیونگ:من واقعا گیج شدم لطفا هرچی میدونید رو برام تعریف کنید.
آلبرت نفس عمیقی کشید:الان دیر وقته برو بخواب بعدا تعریف میکنم.تهیونگ:اما من نمیتونم بخوابم....آلبرت:خب ماجرا اینکه پدر پدربزرگت وقتی پدربزرگت چهارسالش بود به استرالیا مهاجرت کردن خب اونا خونواده پولدار و خوشبختی بودن اما از طرفی کم کم میونه پدر و مادرش بهم خورد اونا از هم جدا شدن مادرش هم سرپرستی جی هون رو قبول نکرد درحالی که جی هون خیلی به مادرش وابسته بوده براش سخت بود که دوری از مادرش رو تحمل کنه بعد از جدا شدن اونا جی هون با پدرش به اینجا مهاجرت کردن اما کم کم نسبت به اینجا حس خوبی پیدا کرد چون پدرش خیلی باهاش مهربون بود ودوستای خوبی پیدا کرد پولدار بودن و همه اینها نمیزاشتن نبودن مادرش روش تاثیر بزاره...
تهیونگ با دقت به حرفهای آلبرت گوش میداد...
بعد از چندماه پدرش یه زمین خرید وباهاش این روستایی رو که میبینی ساختن خانواده کیم شدن صاحب اینجا.چندسال گذشت جی هون۱۸سالش شد پدرش بیمار شد و جی هون مجبور بود کار روستا رو دست بگیره اون با وجود سن کمش همه کارا رو به درستی انجام میداد از پدرش مراقب میکرد وبا مردم اهالی مهربون بود
بعد از دوسال پدر جی هون فوت کرد اون خیلی تنها شد توی عمارتی زندگی میکرد که جز خودش و چندتا خدمتکار کسی زندگی نمیکرد اما اون اینرو به عنوان سرنوشت قبول کردو مثل قبل به کارش ادامه داد دوسال بعد مادر جی هون که تازه از این موضوع خبردار شده بود یه نامه برای جی هون فرستاد و نوشته بود که قصد اومدن کنار جی هون رو داره وبه زودی به استرالیا میاد....اون خیلی از این خبر خوشحال بود لحظه شماری میکرد و باورش نمیشد که قراره بعد از ۱۶سال مادرش رو ببینه...انتظارش تموم شد و مادرش به استرالیا اومد اما جی هون باچیزی مواجه شد که تو خوابشم نمیدید....
تهیونگ:اون چه چیزی بود؟
آلبرت خواست ادامه بده که یهو صدای ناله از اتاق اومد تهیونگ و آلبرت با عجله رفتن به سمت اتاق بقیه اعضا هم بودن که دیدن جیمین تو خواب داره حرف میزنه و مدام تکون میخوره روی پیشونیش کلی عرق سرد بود و میلرزید...جین:زودباشید یکی بره آب بیاره. همه اعضا از تعجب تو شوک بودن جین با عصبانیت داد زد: د زود باشید ،،بچه ها به خودشون اومدن شوگا سریع رفت کاری که جین گفت رو انجام بده نامجون و کوک سعی کردن جیمین رو بیدار کنن اما فایده ای نداشت جیمین با چشمهای بسته فقط ناله میکرد شوگا یه دبه آب آورد آلبرت آبو از شوگا گرفت و چند قطره پاشید به صورت جیمین اما فایده نداشت ناله های جیمین بیشتر شده بود که یهو آلبرت کل سطل ابو خالی کرد روش جیمین یهو از خواب پرید و نفس نفس میزد.....
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
عالی بود ^^
پاااارتتتتت بعد تا نمردمممممم😐
هق گذاشتم😂
بعدی
گذاشتم:)
وااااای عجب جایی کات کردییییی. ما منتظر پارت هاییم. خوبه تو زود زود میزاری 💟
تنکص💜
ولی حواسم هستا لایک نکردی لایک کن تا پارت بعدم بزارم😂🎻
الان لایک می کنم
مرسی💜
به خاطر اولین کامنتت اونیکیپارتو امروزبزار همچنین دیر گذاشتی باید جبرانش کنی😑❤️❤️
ببخشید دیروز باید این پارت رو میزاشتم اما نشد،،،حتما جبران میکنم😂💜
این رمان فوق العادست این رمان محشره این رمان مثل آب نبات میمونه اینقدر که جذابه توروخدا پارتای دیگشم بزار💕🙏
مرسی خوشحالم که دوس داشتی،،،حتما منتظر پارتهای بعد هم باشید💜
حتما هستم💕